1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

ریشــــه ضرب المثل ها -

شروع موضوع توسط Am!R~Mr ‏5/10/11 در انجمن سایر رشته ها

  1. دو قورت و نيمش باقي است
    ضرب المثل بالا دربارۀ کسي به کار مي رود که حرص و طمعش را معيار و ملاکي نباشد و بيش از ميزان قابليت و شايستگي انتظار تلطف و مساعدت داشته باشد. عبارت مثلي بالا از جنبۀ ديگر هم مورد استفاده و اصطلاح قرار مي گيرد و آن موقعي است که شخص در ازاي تقصير و خطاي نابخشودني که از او سرزده نه تنها اظهار انفعال و شرمندگي نکند بلکه متوقع نوازش و محبت و نازشست هم باشد.
    در اين گونه موارد است که اصطلاحاً مي گويند:«فلاني دو قورت و نيمش باقي است.» يعني با تمتعي فراوان از کسي يا چيزي هنوز ناسپاس است.
    اکنون ببينيم اين دو قوت و نيم از کجا آمده و چگونه به صورت ضرب المثل درآمده است.
    چون حضرت سليمان پس از مرگ پدرش داود بر اريکۀ رسالت و سلطنت تکيه زد بعد از چندي از خداي متعال خواست که همۀ جهان را دريد قدرت و اختيارش قرار دهد و براي اجابت مسئول خويش چند بار هفتاد شب متوالي عبادت کرد و زيادت خواست.
    در عبارت اول آدميان و مرغان و وحوش. در عبادت دوم پريان. در عبادت سوم باد و آب را حق تعالي به فرمانش درآورد.
    بالاخره در آخرين عبادتش گفت:«الهي، هرچه به زير کبودي آسمان است بايد که به فرمان من باشد.»
    خداوند حکيم علي الاطلاق نيز براي آن که هيچ گونه عذر و بهانه اي براي سليمان باقي نمانده هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانايي، بدو بخشيد و اعاظم جهان از آن جمله ملکۀ سبا را به پايتخت او کشانيد و به طور کلي عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد.
    باري، چون حکومت جهان بر سليمان نبي مسلم شد و بر کليۀ مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سيادت پيدا کرد روزي از پيشگاه قادر مطلق خواستار شد که اجازت فرمايد تا تمام جانداران زمين و هوا و درياها را به صرف يک وعده غذا ضيافت کند! حق تعالي او را از اين کار بازداشت و گفت که رزق و روزي جانداران عالم با اوست و سليمان از عهدۀ اين مهم برنخواهد آمد. سليمان بر اصرار و ابرام خود افزود و عرض کرد:
    «بار خدايا، مرا نعمت قدرت بسيار است، مسئول مرا اجابت کن. قول مي دهم از عهده برآيم!»
    مجدداً از طرف حضرت رب الارباب وحي نازل شد که اين کار در يد قدرت تو نيست، همان بهتر که عرض خود نبري و زحمت ما را مزيد نکني. سليمان در تصميم خود اصرار ورزيد و مجدداً ندا در داد:
    «پروردگارا، حال که به حسب امر و مشيت تو متکي به سعۀ ملک و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چيز در اختيار دارم چگونه ممکن است که حتي يک وعده نتوانم از مخلوق تو پذيرايي کنم؟ اجازت فرما تا هنر خويش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبوديت را به اتمام و اکمال رسانم.»
    استدعاي سليمان مورد قبول واقع شد و حق تعالي به همۀ جنبدگان کرۀ خاکي از هوا و زمين و درياها و اقيانوسها فرمان داد که فلان روز به ضيافت بندۀ محبوبم سليمان برويد که رزق و روزي آن روزتان به سليمان حوالت شده است.
    سليمان پيغمبر بدين مژده در پوست نمي گنجيد و بي درنگ به همۀ افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمي و ديو و پري و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام براي روز موعود برآيند.
    بر لب دريا جاي وسيعي ساخت که هشت ماه راه فاصلۀ مکاني آن از نظر طول و عرض بود:«ديوها براي پختن غذا هفتصد هزار ديگ سنگي ساختند که هر کدام هزار گز بلندي و هفتصد گز پهنا داشت.»
    چون غذاهاي گوناگون آماده گرديد همه را در آن منطقۀ وسيع و پهناور چيدند. سپس تخت زريني بر کرانۀ دريا نهادند و سليمان بر آن جاي گرفت.
    آصف بر خيا وزير و دبير و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علماي بني اسراييل گرداگرد او بر کرسيها نشستند. چهار هزار نفر از آدميان خاصگيان در پشت سر او و چهار هزار پري در قفاي آدميان و چهار هزار ديو در قفاي پريان بايستادند.
    سليمان نبي نگاهي به اطراف انداخت و چون همه چيز را مهيا ديد به آدميان و پريان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.
    ساعتي نگذشت که ماهي عظيم الجثه اي از دريا سر بر کرد و گفت:«پيش از تو بدين جانب ندايي مسموع شد که تو مخلوقات را ضيافت مي کني و روزي امروز مرا بر مطبخ تو
    نوشته اند، بفرماي تا نصيب مرا بدهند.»
    سليمان گفت:«اين همه طعام را براي خلق جهان تدارک ديده ام. مانع و رادعي وجود ندارد. هر چه مي خواهي بخور و سدّ جوع کن.» ماهي موصوف به يک حمله تمام غذاها و آمادگيهاي مهماني در آن منطقۀ وسيع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت:«يا سليمان اطعمني!» يعني: اي سليمان سير نشدم. غذا مي خواهم!!
    سليمان نبي که چشمانش را سياهي گرفته بود در کار اين حيوان عجيب الخلقه فرو ماند و پرسيد:«مگر رزق روزانۀ تو چه مقدار است که هر چه در ظرف اين مدت براي کليۀ جانداران عالم مهيا ساخته ام همه را به يک حمله بلعيدي و همچنان اظهار گرسنگي و آزمندي مي کني؟» ماهي عجيب الخلقه در حالي که به علت جوع و گرسنگي! ياراي دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتواني جواب داد:
    «خداوند عالم روزي 3 وعده و هر وعده يک قورت غذا به من کمترين! مي دهد. امروز بر اثر دعوت و مهماني تو فقط نيم قورت نصيب من شده هنوز دو قورت و نيمش باقي است که سفرۀ تو برچيده شد. اي سليمان اگر ترا از اطعام يک جانور مقدور نيست چرا خود را در اين معرض بايد آورد که جن و انس و وحوش و طيور و هوام را طعام دهي؟» سليمان از آن سخن بي هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبريايي قادر متعال سر تعظيم فرود آورد.
     
  2. پاسخ : ریشــــه ضرب المثل ها -

    دو قرص کردن عبارت از خرده کاريهايي است که براي پيش بردن مقصود معمول دارند. يک مورد استعمال ديگر اين عبارت مثلي هم موردي است که قرار داد قبلي را به خاطر بياورند مانند: در ميان دعوا نرخ تعيين کردن.
    به طوري که ملاحظه شد اصطلاح دو قرص کردن در واقع پس از اقدامات اوليه به منظور تأييد به عمل مي آيد تا محل ترديد و ابهامي براي طرف مقابل باقي نگذارد.
    قبلاً بايد دانست که ريشۀ اين اصطلاح از فعل دو از مصدر دويدن نيست بلکه آن را دربازي نزد بايد جستجو کرد که في الجمله شرح داده مي شود.
    بازي نرد فقط دو نفر بازيکن دارد که در مقابل يکديگر مي نشينند و هر کدام پانزده مهره در اختيار دارند و با ريختن طاس که از يک تا شش نقطه در شش گوشۀ آن نقش شده است مهره هاي خود را به جلو مي رانند و مهرۀ حريف را چنانچه به صورت طاق در سر راه قرار گيرد مي زنند و پيش مي روند تا به شش خانۀ آخر برسند.
    نتيجۀ بازي نرد اين است که هر يک از دو حريف که توانست مهره هايش را زودتر به شش خانۀ آخر برساند و بردارد برنده است و ديگري بازنده شناخته مي شود.


    بازي نرد بر چند نوع است که دو نوع آن بيشتر معمول و متداول مي باشد.
    نوع اول بدين ترتيب است که دو حريف براي پنج دست شرط مي بندند و هر کدام زودتر توانست پنج مرتبه ببرد شرط را برده است.
    در اين نوع بازي اگر حريف پنج مرتبۀ متوالي- يعني پنج بر هيچ ببرد- که آن را اصطلاحاً مارس گويند شرط بازي را هر مبلغ باشد دو برابر مي گيرد مگر آنکه قبلاً قرار بگذارند که مارس نداشته باشند.
    نوع دوم آنکه دو حريف براي هر دست برد و باخت مبلغي شرط مي بندند و هر کس زودتر مهره ها را جمع کند برنده شناخته مي شود. در اين نوع بازي که بيشتر اختصاص به نرادهاي حرفه اي دارد غالباً با گرفتن حق دو بازي مي کنند.
    منظور از بازي کردن با حق دو اين است که در خلال بازي چنانچه يکي از طرفين احساس برد و موفقيت کند به حريف مي گويد دو. يعني شرط و مبلغ بازي دو برابر شود.
    اگر طرف مقابل قبول کرد مي گويد بدو يعني با دو برابر موافقم و بازي را ادامه مي دهد، در غين اين صورت با گفتن کلمۀ ندو بازي ختم مي شود و همان مبلغ شرط بندي را
    مي بازد و در وقت و زمان بازي بدين وسيله صرفه جويي مي شود.
    با اين توصيف به طوري که ملاحظه مي شود کلمۀ دو در بازي تخته نرد عبارت از دو برابر کردن شرط بندي است به اين معني که حريف براي پيش بردن مقصود دو قرص
    مي کند تا چنانچه برنده شد دو برابر بگيرد.
    دو قرص کردن، اصطلاح بازي نرد و تخته بازي است ولي چون بازيکنان حرفه اي و غير حرفه اي اين اصطلاح را در موقع بازي چند بار متقابلاً به کار مي برند رفته رفته معاني و مفاهيم مجازي پيدا کرد و از آن به منظور استحکام عمل و به ياد آوردن قول و قرار قبلي استشهاد و تمثيل مي کنند في المثل مي گويند:«فلاني دو قرص مي کند.» يعني در انجام مقصود خويش زمينه سازي و محکم کاري مي کند.

    =================================

    ۱- به طوري که شاهنامۀ فردوسي و نفايس الفنون آمده در قرون قديمه نرد بر خلاف روش امروزه با سه طاس (کعبتين) بازي مي شده است.
    ۲- بعضي ها کلمۀ دو را مخفف داو مي دانند که کلمۀ داوطلب نيز از آن مشتق شده است
     
  3. پاسخ : ریشــــه ضرب المثل ها -

    وقتي که به زحمات و فداکاريهاي افراد توجه نشود و خوب و بد و زشت و زيبا در يک کفه قرار گيرد به ضرب المثل بالا استشهاد و تمثيل مي کنند و يا به عبارت ديگر مي گويند: «دوغ و دوشاب پيشش يکي است.»
    چون اساس کار در اين کتاب بر اين است که ريشه هاي واقعي امثال و حکم از لابلاي تاريخ و افکار و عقايد مردم اين سرزمين بيرون کشيده شود و يکي از آنها ريشۀ همين ضرب المثل است، علي هذا دريغ دانست که از آن سطري نگوييم و سطري نپردازيم.



    دوغ که متفرع از ماست است و پس از گرفتن کره از ماست باقي مي ماند در محيط گله داري بيشتر به مصرف تغذيۀ سگان گله مي رسيد. دوشاب همان شيره است که با پختن آب انگور به دست مي آيد.
    اما وجه تناسب دوغ و دوشاب و توجه به اهميت يکي بر ديگري را در سرزمين لرستان بايد جستجو کرد زيرا به قرار تحقيق لرهاي گله دار براي دوغ که کره آن گرفته شده ارزش و اهميتي قابل نبوده اند و غالباً آن را به دور مي ريختند.
    دوشاب که به اصطلاح ديگر آن را شيره مي گويند چون مواد اوليه و وسايل تهيه و تدارک آن براي گله دارها فراهم نبود بدون ترديد عزت و اهميت بيشتر داشت و هرگز دوغ بي خاصيت در نزد لرها نمي توانست جاي دوشاب را بگيرد.
    لرهاي گله دار و به طور کلي طبقۀ حشم دار، دوشاب را به سبب شيريني و حلاوتش دوست دارند زيرا علاوه بر آنکه ذائقه را شيرين مي کند در سرماي سخت زمستان در کوهستانها بر ميزان کالري و حرارت بدن مي افزايد.

    ================================

    ۱- در مازندران کفي را که با پختن شکر سرخ از نيشکر به دست مي آيد به گويش مازندراني دشو مي گويند که به فارسي همان دوشاب است.
     
  4. پاسخ : ریشــــه ضرب المثل ها -

    عبارت مثلي بالا ناظر بر فقها و روحانيون و همچنين علما و دانشمندان معمري است که براي تحصيل علم و کسب کمال شب زنده داريها کرده رنج و تعب فراوان را پذيرا شده اند تا بدين مقام و منزلت عالي و متعالي نايل آمده اند.
    در رابطه با اين زمره از عالمان رنج ديده و صاحب کمال و معرفت اگر في المثل بخواهند تعريف و توصيفي کنند اصطلاحاً گفته مي شود:«فلاني دود چراغ خورده تا به اين مقاوم و کمال رسيده است.» و بعضاً:«دود چراغ خوردۀ سينه به حصير ماليده» هم مي گويند.
    در اين عبارت بحث بر سر دود چراغ است که بايد ديد در اين اصطلاح و عبارت مثلي چه نقشي دارد و ريشۀ تاريخي آن چيست.



    به طوري که مي دانيم چراغ آلتي است که در عصر و زمان حاضر به وسيلۀ برق روشني مي بخشد و به صور و اشکال مختلفۀ لوله اي و گلوله اي و مسطح و مقعر و محدب و جز اينها در کوي و برزن و خانه و خيابان و کارخانه و هرگونه تأسيسات و کارگاههاي ديگر خودنمايي مي کند و با اشاره و اصابت انگشت به کليد برق مي توان صدها و هزارها و حتي برق شهر عظيم و کشوري را خاموش يا روشن کرد ولي در قرون قديمه و قبل از اختراع برق از طرف اديسون مخترع نامدار آمريکايي چراغ در واقع ظرفي بود که درون آن را با چربي و روغن از قبيل پيه، روغن کرچک، روغن بزرک، روغن بيدانجير که به طور مطلق روغن چراغ مي گفته اند و همچنين نفت و امثال آن پر کرده فتيلۀ آلوده را روشن
    مي کردند و به زندگي روشني مي بخشيدند.
    اگر به تاريخچۀ طرز تحصيل علما و دانشمندان در قديم مراجعه کنيم ملاحظه مي شود که: «همه در کوره ده خود نه مدرس داشتند و نه محضر و نه کتابخانۀ مرکزي يک ميليون جلد کتابي و نه آرشيو و نه بايگاني و نه ميکروفيلم نسخۀ خطي بلکه بالعکس هيچ چيز که نبود، به جاي خود، حتي نان و قوت اوليه هم نبود. مجموع ذخيرۀ آنها لقمۀ نان بيات و خشکه اي بود که پر شال خود مي بستند و به مکتب مي رفتند.
    طلبۀ فقير و بي بضاعت- که البته دنيايي استغنا داشت- براي آنکه روغن مختصر چراغش در طول شب تمام نشود و چراغ خاموش نگردد فتيله اش را پس از روشن کردن پايين
    نمي کشيد تا حرارت فتيله، روغن يا نفت مخزن را زياد بالا نکشد و مصرف نکند، بلکه فتيله را در همان بالا و وضع اوليه که اصطلاحاً تاجري مي گفته اند نگاه مي داشت و با آن نور ضعيف، شب را به صبح مي رسانيد.
    نور تاجري در چراغ اگرچه کم مصرف و متناسب با وضع مالي طلبه بود ولي اين عيب بزرگ را داشت که چون روغن يا نفت به قدر کفايت از مخزن به فتيله نمي رسيد لذا دود
    مي زد و در و ديوار و سقف و فضاي حجره را آلوده مي کرد و طلبۀ بي چيز آن دود چراغ را مي خورد و به تحصيل و مطالعه ادامه مي داد تا به مقصد کمال رسد و شاهد مقصود را در آغوش گيرد.
    دود چراغ خوردن تا قبل از اختراع و نورافشاني برق، در حجرات طلبگي مبتلا به عمومي بود و همه در پرتو نور بي فروغ چراغهاي کم سوز و کورسو که دودش تا اعماق سينه و ريتين آنها فرو مي رفت به مطالعه مي پرداختند تا رفته رفته پلکها سنگين شوند و چشمان دودآلودشان لحظاتي به خواب روند.
    =================================
    ۱- فکر مي کنم تاجري يا نور تاجري همان طوري که از اسمش پيداست از ابتکارات کسبه و تجار متوسط الحال قديم باشد که فتيلۀ چراغ را به منظور صرفه جويي در مصرف نفت يا روغن چراغ پايين نمي کشيدند و اين روش ابتکاري ولي غيربهداشتي به حجرات طلبگي هم راه پيدا کرده باشد
     
  5. پاسخ : ریشــــه ضرب المثل ها -

    بعضيها هنگام احسان و نيکوکاري هم دست از تعصب و تقيد برنمي دارند و از کيش و آيين و ساير معتقدات مذهبي سائل مستمند پرسش مي کنند به قسمي که آن بيچاره به جان مي آيد تا پشيزي در کف دستش گذارند در حالي که نوعپروري و بشر دوستي از آن نوع احساسات و عواطف عاليه است که ايمان و بي ايماني را در حريم حرمتش راهي نيست به راه خود ادامه مي دهد و هر افتاده اي را که بر سر راه بيند دستگيري مي کند.
    احسان و نيکوکاري با دين و مسلک تلازمي ندارد و بيچاره در هر لباس بيچاره است و گرسنه به هر شکلي قابل ترحم مي باشد.



    وقتي که آدمي را قادر حکيم علي الاطلاق به جان مضايقت نفرمود افراد متمکن و مستطيع مجاز نيستند به نان دريغ ورزند.
    اگر چنين موردي احياناً پيش آيد جواب اين زمره از مردم را با استفاده از عبارت مثلي بالا مي دهند و مي گويند: نانش بده، ايمانش مپرس
     
  6. پاسخ : ریشــــه ضرب المثل ها -

    اين اصطلاح يا ترکيب اضافي در افواه عامه به معني پاداش يا مشتلق يا انعامي است که در مقابل هنر نمايي يا انجام کاري مهم و يادآوردن خبر خوش به اشخاص و افراد داده مي شود. ناز شست دادن يا ناز شست گرفتن که هر دو از مصطلحات و امثلۀ سائره است به آن گونه پاداش و انعامي اطلاق مي شود که در قبال انجام کارهاي فوق العاده و قابل توجه و ستايش داده يا گرفته شود.
    در اين مقاله مطلب بر سر علت و موجب تلفيق و ترکيب دو واژۀ ناز و شست است که دانسته شود براي چه پاداش و پيشکشي در مقابل هنر نماييهاي قابل تحسين و ستايش را نازشست مي گويند و علت تسميه و نامگذاري آن از چه واقعۀ تاريخي ريشه گرفته است.



    ناصرالدين شاه قاجار که قريب نيم قرن در ايران سلطنت کرده است دفتر مخصوصي داشت که بودجۀ مملکتي و دربار را در آن يادداشت مي کرد و در پايان سال چنانچه متوجه مي شد که کسر بودجه دارد به طرق مختلفه از عمال و حکام و ثروتمندان پول درمي آورد که البته عنوان هديه و پيشکشي داشت و براي شاهد مثال چند نمونه از آن طرق و تدابير را شرح
    مي دهيم:
    1- پيشکشي هاي عيد نوروز که مبلغ و ميزان آن در حدود دو پنجم ماليات ايران بود و از طرف وزيران و حکام ايالات و ولايات و رؤساي قبايل و کارمندان عالي رتبۀ دولت تقديم مي گرديد و ميزان آن به فراخور مقام و مرتبۀ تقديم دارنده قبلاً معلوم و معين مي شده است.
    2- ناصرالدين شاه در اول هر سال شمسي براي حکام و صاحب منصباني که قصد تغيير و تعويض آنها را نداشت خلعت مي فرستاد. اين خلعت شاهانه نشانۀ ادامۀ خدمت بود و خلعت گيرنده وظيفه داشت با تشريفات خاصي آن خلعت را استقبال کند و متقابلاً مبلغي در خور مقام سلطنت به حضور ملوکانه تقديم دارد.
    3- انتصاب شغل جديد و ترفيع درجه و مقام و اعطاي فرامين ملوکانه نيز ايجاب
    مي کرد که مراحم و عواطف ملوکانه را با تقديم مبلغ قابل توجهي پاسخ گويند.
    طبيب مخصوص ناصرالدين شاه دکتر فووريه در رابطه با گرفتن مقام و منصب شرح جالبي دارد که نقل آن را بي فايده ندانستيم:
    «...هيچ وقت ديده نشده است که کسي عرض حالي تقديم شاه کند مگر آنکه با آن يک کيسۀ کوچک ابريشمي يا ترمه اي پر يا نيم پر از پول همراه باشد. همين اواخر امين السلطان شش کيسۀ پر تقديم کرد و چهار روز قبل سرتيپ عباسقلي خان شاگرد سابق مدرسۀ مهندسي نظام پاريس که حاليه آجودان وزير جنگ است از همين قبيل کيسه ها با عريضه اي سر به مهر پيش شاه گذاشت و امروز صبح هم مشيرالدوله کيسۀ بزرگي که تا به حال من به آن بزرگي نديده بودم به حضور ملوکانه آورد. تمام اين کيسه ها پر از پول طلاست و تقديم آنها به منظور گرفتن مقامي است.»
    «در سلسله مراتب اجتماعي ايران هيچ کاري بدون پيشکش صورت نمي گيرد و چون اين تقديمي به منزلۀ قيمت خريد مقامي است که تقديم کننده طالب تحصيل آن است اهميت آن به خوبي واضح مي شود. چيزي که مورد اعجاب من قرار گرفته مهارتي است که شاه بدون آنکه دست به کيسه ها بزند در تعيين مقدار محتويات آنها دارد. به يک نگاه سبک و سنگين آنها را درمي يابد و آثار اين فراست برو جنات اولايح مي گردد. همين نگاه قدر آنها را بر او مشخص مي سازد و ديگر احتياجي به شمردن پول داخل کيسه ها پيدا نمي کند.»
    4- اگر اتفاق سوء و ناگوار در قلمرو حاکمي رخ مي داد در چنين مورد آن حاکم موظف بود فوراً چند هزار تومان به تناسب اهميت و کيفيت آن واقعه براي ناصرالدين شاه تقديم دارد تا مقامش متزلزل نگردد و کماکان مشمول مراحم و عواطف ملوکانه باشد.
    5- يکي ديگر از طرق ترميم کسر بودجۀ دربار و مملکت اين بود که ناصرالدين شاه نقشۀ چندين مهماني را طرح مي کرد و به منزل شاهزادگان و اعيان و رجال و علماي روحاني مي رفت. بديهي است افرادي که به اين طريق مورد مرحمت واقع مي شدند ناگزير بودند به اصطلاح معروف هم چوب را بخورند هم پياز را يعني هم دعوت شاهانه ترتيب دهند و هم مبلغي گزاف که شاه پسند باشد براي پيشکشي و پاانداز حاضر کنند.
    6- رقم ديگر پيشکشهايي بود که طالبان وزارت و حکومت به شاه مي دادند. گاهي که براي يک منصب دو نفر يا بيشتر نامزد و داوطلب داشت هر کدام که بيشتر از ديگران پيشکش مي داد منصب را مي ربود.
    7- ارقام ديگر وجوه تصدق و پيشکش نامگذاري و ختنه سوران اولاد شاه و سهميه از اموال و ترکۀ رجال واعيان و شاهزادگان ثروتمند و همچنين ديه اي بود که ضاربين مي پرداختند. شاه مرحوم خزينه اي در اندرون تشکيل داده هر قدر تقديمي براي اعطاي فرامين و القاب جمع مي شد در آن خزينه مي گذاشتند و اسم آن خزينه را خزينة الحمقا گذاشته بودند.
    8- بعضي اوقات ناصرالدين شاه با يک يا چند نفر از تجار و بازرگانان بازار طرح شرکت مي ريخت. نتيجتاً کالاي آن بازرگانان به قيمت گزاف به درباريان و ثروتمندان فروخته مي شد و نصف مبالغ حاصله به شاه تعلق مي گرفت.
    9- گاهي ناصرالدين شاه لدي الاقتضاء هديه يا يادبودي براي يک يا چند نفر از رجال و معاريف شهر مي فرستاد. در اين موقع افرادي که طرف توجه و عنايت ملوکانه واقع مي شدند موظف بودند پيشکشي در خور مقام سلطنت تقديم دارند.
    10- ناصرالدين شاه شکارچي ماهري بود و در هر سفر که به قصد شکار مي رفت تعدادي قوچ و ميش کوهي و بزکوهي و آهو و گراز و پلنگ و خرس و همچنين پرندگان مختلف شکار مي کرد. رسم بود براي شکارهاي مهم از قبيل ببر و گراز و پلنگ که شاه ابراز قدرت و دلاوري مي کرد و براي بعضي از رجال
    مي فرستاد تا هنرنمايي شاه را تماشا کنند آن اعيان و رجال موظف بودند نازشست بدهند يعني مبلغي براي ناصرالدين شاه به عنوان نازشست بفرستند.
    جهانگرد معروف ايراني حاج سياح در اين رابطه مي نويسد:
    «...رسم است ناصرالدين شاه هرگاه شکاري کند بايد از تمام بزرگان و اعيان و صاحبان ثروت و شاه شناسان و حکام ولايات هديه ها و پولهاي زياد به اسم نازشست تقديم شود. غالباً شکارچيان شکار را زده قدرت ندارند که بگويند ما زديم بايد به اسم شاه گفته شود که او زده و به ولايات هم اعلام مي کنند تلگرافاً نازشست مي گيرند.»
    با اين تعريف و توصيف اجمالي به طوري که ملاحظه شد اصطلاح نازشست از زمان ناصرالدين شاه قاجار به صورت ضرب المثل درآمد و علت تسميه اش اين است که چون انگشت بزرگ شست که به تازي آن را ابهام گويند در تيراندازي نقش اساسي بازي مي کند و از واژۀ ناز معاني احترام و عزت و بزرگي هم افاده مي شود لذا نازشست در اين اصطلاح يعني پيشکشي قابل توجه براي شستي که آن چنان تيراندازي شايستۀ آفرين و ستايش کرده است. مطلب زير از باب ارسال مثل نقل مي شود:
    «...چون امين خليفۀ عباسي به لب آب رسيد آن سپاهيان بدو تاخته در زورق او را دستگير کردند و همان شب يکي از غلامان طاهر ذواليمينين وي را به قتل رساند. روز ديگر طاهر سر آن جوان را به طرف مرد و نزد برادرش مأمون فرستاد و شهر بغداد را ضبط و ربط نمود. سالها بعد که مأمون به بغداد رفت و به خلافت نشست حکومت خراسان را به عنوان نازشست به طاهر داد (250 هجري) و طاهر به نيشابور آمد و به حکومت نشست.»
     
  7. پاسخ : ریشــــه ضرب المثل ها -

    عبارت بالا که از جوانترين و تازه ترين امثلۀ سائره مي باشد در موارد رعايت اصول خونسردي و بي اعتنايي در برخورد با ناملايمات زندگي به کار مي رود و اجمالاً مي خواهد بگويد سخت نگير، خونسرد باش، اين هم مي گذرد و يا به قول شاعر معاصر، شادروان عباس فرات:

    هم موسم بهار طرب خيز بگذرد
    هم فصل نامساعد پائيز بگذرد

    گر ناملايمي به تو رو آورد فرات
    دل را مساز رنجه که اين نيز بگذرد

    اما ريشۀ تاريخي اين عبارت مثلي:
    شادروان محمدعلي فروغي ملقب به ذکاء الملک را تقريباً همه کس مي شناسد. فروغي به سال 1295 هجري قمري در خانواده اي از اهل علم و ادب تولد يافت و تحصيلات خود را در رشتۀ طب دارالفنون به پايان رسانيد ولي چون عشق و علاقۀ او به حکمت و فلسفه بيشتر بود از کار طبابت و پزشکي دست کشيده به مطالعات فلسفي پرداخت.
    فروغي در سالهاي آخر سلطنت ناصرالدين شاه قاجار عضو دارالترجمۀ سلطنتي شد. در دوران مظفرالدين شاه معلم يک مدرسۀ ملي و پس از آن معلم علوم سياسي گرديد. پس از درگذشت پدرش محمد حسين خان فروغي لقب ذکاء الملک به او اعطا گرديد و رياست مدرسۀ علوم سياسي نيز به وي واگذار شد.
    در کابينۀ اول و دوم صمصام السطنه به وزارت ماليه و عدليه برگزيده شد. پس از چندي استعفا داد و رياست ديوان عالي تميز را پذيرفت.
    در کابينۀ مشيرالدوله وزير عدليه شد و پس از جنگ جهاني اول به عضويت هيئت نمايندگي ايران به کنفرانس صلح پاريس رفت. در کابينۀ مستوفي الممالک، مقارن دورۀ چهارم مجلس، وزير امور خارجه شد. در سنوات 1304 و 1313 شمسي نخست وزير شد و از آن پس تا شهريور 1320 شمسي از کار کناره گرفت و به مطالعه و تصنيف و تأليف پرداخت.
    فروغي در پنجم شهريور 1320شمسي که نيروي سه گانه آمريکا و انگليس و شوروي از جنوب و شمال به خاک ايران سرازير گرديده بودند از طرف سردودمان پهلوي مأمور تشکيل دولت گرديد، و همين دولت بود که با سياست و دورانديشي قرارداد سه جانبۀ ايران و روس و انگليس را به امضا رسانيده آسيب جنگ جهاني را تا اندازه اي از ايران دور کرد.
    مرحوم فروغي در يکي از جلسات پرشور مجلس شوراي ملي که نمايندگان مخالف و در عين حال متعصب، او را تحت فشار قرار داده تهديد به استيضاح کرده بودند که کشور ايران را هرچه زودتر از صورت اشغال و تصرف متفقين در جنگ جهاني دوم خارج کند با خونسردي مخصوصي که در شأن يک سياستمدار کارديده و کارکشته است در پاسخ نمايندگان اظهار داشت:«مي آيند و مي روند و با کسي کاري ندارند.»
     
  8. پاسخ : ریشــــه ضرب المثل ها -

    هرگاه بخواهند کسي از مطلب و موضوعي آگاه نشود و او را به تدبير و بهانه بيرون فرستند و يا به قول علامه دهخدا:«پي کاري فرستادن که بسي دير کشد.» از باب مثال مي گويند: «فلاني را به دنبال نخود سياه فرستاديم.» يعني جايي رفت به اين زوديها باز نمي گردد.
    اکنون ببينيم نخود سياه چيست و چه نقشي دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است.
    به طوري که مي دانيم نخود از دانه هاي نباتي است که چند نوع از آن در ايران و بهترين آنها در قزوين به عمل مي آيد.
    انواع و اقسام نخودهايي که در ايران به عمل مي آيد همه به همان صورتي که درو مي شوند مورد استفاده قرار مي گيرند يعني چيزي از آنها کم و کسر نمي شود و تغيير قيافه هم
    نمي دهند مگر نخود سياه که چون به عمل آمد آن را در داخل ظرف آب مي ريزن تا خيس بخورد و به صورت لپه دربيايد و چاشني خوراک و خورشت شود.
    مقصود اين است که در هيچ دکان بقالي و سوپر و فروشگاه نخود سياه پيدا نمي شود و هيچ کس دنبال نخود سياه نمي رود، زيرا نخود سياه به خودي خود قابل استفاده نيست مگر آنکه به شکل و صورت لپه دربيايد و آن گاه مورد بهره برداري واقع شود.
    فکر مي کنم با تمهيد مقدمۀ بالا اداي مطلب شده باشد که اگر کسي را به دنبال نخود سياه بفرستند در واقع به دنبال چيزي فرستادند که در هيچ دکان و فروشگاهي پيدا نمي شود.
     
  9. پاسخ : ریشــــه ضرب المثل ها -

    آهسته و با تأني راه رفتن يا غذا خوردن را اصطلاحاً در دهات و روستاها ميرزا ميرزا رفتن و ميرزا ميرزا خوردن گويند که پيداست به جهت وجود کلمۀ ميرزا بايد علت تسميه و ريشۀ تاريخي داشته باشد.
    واژۀ ميرزا ملخص کلمۀ اميرزاده است که تا چندي قبل به شاهزادگان و فرزندان امراء و حکام درجۀ اول ايران اطلاق مي شد. اين واژه اولين بار در عصر سربداران در قرن هشتم هجري معمول و متداول گرديده که به گفتۀ محقق دانشمند عباس اقبال آشتياني:«خواجه لطف الله را چون پسر امير مسعود بوده مردم سبزوار ميرزا يعني اميرزاده مي خواندند و اين گويا اولين دفعه اي است که در زبان فارسي کلمۀ ميرزا معمول شده است.»
    واژۀ ميرزا بر اثر گذشت زمان مراحل مختلفي را طي کرد يعني ابتدا اميرزاده مي گفتند. پس از چندي از باب ايجاز و اختصار به صورت اميرزا مورد اصطلاح قرار گرفت:«عازم اردوي پادشاه بودند و پادشاه اميرزا شاهرخ بوده به سمرقند رفته بود.»



    ديري نپاييد که حرف اول کلمۀ اميرزا هم حذف شد و در افواه عامه به صورت ميرزا درآمد.
    اما اطلاق کلمۀ ميرزا به طبقۀ باسواد و نويسنده از آن جهت بوده است که در عهد و اعصار گذشته تنها شاهزادگان و اميرزادگان معلم سرخانه داشته علم و دانش مي آموختند. مدارس و حتي مکتب خانه ها نيز به تعدادي نبود که فرزندان طبقات پايين سوادآموزي کنند و چيزي را فرا گيرند.
    به همين جهات و ملاحظات رفته رفته دامنۀ معني و مفهوم کلمۀ ميرزا از اميرزاده بودن و شاهزاده بودن به معاني و مفهوم باسواد و ملا و منشي و مترسل و دبير و نويسنده و جز اينها گسترش پيدا کرد و حتي بر اثر مرور زمان معني و مفهوم اصلي تحت الشعاع معاني و مفاهيم مجازي قرار گرفت به قسمي که ملاها و افراد باسواد در هر مرحله و مقام را ميرزا مي گفته اند خواه اميرزاده باشد و خواه روستازاده.
    توضيح آنکه چون در ازمنۀ گذشته افراد باسواد خيلي کم بوده اند لذا ميرزاها قرب و منزلتي داشته و مردم براي آنها احترام خاصي قائل بوده اند.
    ميرزاها هم چون به ميزان احترام و احتياج مردم نسبت به خودشان واقف گشتند از باب فخرفروشي و يا به منظور رعايت شخصيت خود شمرده و لفظ قلم حرف مي زدند و مخصوصاً در کوچه ها و شوارع عمومي خيلي آرام و سنگين راه مي رفتند تا انظار مردم به سوي آنها جلب شود و بر متانت و وزانت آنان افزوده گردد
     
  10. پاسخ : ریشــــه ضرب المثل ها -

    آدمي به هنگام ضعف و بيچارگي، آنجا که قدرت و توانايي زورمندترين افراد بشر قادر به حل مشکل نباشد ناگزير از توسل و استغاثه به درگاه حکيم علي الاطلاق است و از او يعني خداي قادر متعال مي خواهد که دردش را درمان کند و مرهمي بر قلب پريش و مجروحش نهد.

    طريقل توسل و استغاثه در چنين مواردي معمولاً دست به آسمان برداشتن است به اين طريق که دو دست را به سوي آسمان بلند مي کند، چشمانش به افق دور دست ناپيدايي خيره
    مي شود و سپس آنچه در دل دارد در نهايت عجز بر زبان مي آورد.
    اکنون ببينيم آن واقعۀ تاريخي چيست و چگونه دست به آسمان برداشتن به صورت رسم و سنت مذهبي درآمده است.



    حضرت عيسي بن مريم مانند ساير پيامبران مرسل در دوران رسالت خويش متحمل سختيها و دشواريهاي فراوان گرديد و يهوديان منطقۀ فلسطين که تبليغات و تعليماتش را با مصالح و منافع خود مغاير و مباين ديدند از همه جهت او را تحت مضيقه و سخريه قرار مي دادند. حضرت عيسي که فرستاده و رسول خدا بود از اخافه و ارعاب مخالفان و معاندان نهراسيده همه روزه در پرستشگاه اورشليم به نشر تعاليم الهي مي پرداخت و مردم را به صراط مستقيم نيکوکاري و پايمردي در راه حق و عدالت دعوت مي کرد. او و دوازده نفر حواريونش هر روز از شهري به شهري و از روستايي به روستايي ديگر مي رفتند و شريعت و آيين جديد را بر مردم عرضه مي کردند.

    حضرت عيسي دست شفابخش داشت که بيماران را شفاي عاجل و نابينايان را بينايي کامل مي بخشيد و همين خود بر حقانيت و آوازه اش مي افزود. فريسيان يا ملايان يهودي چون از هيچ راهي نتوانستند بر حضرت عيسي دست يابند و زبان گويايش را خاموش کنند به پونتيوس پيلاتوس که از طرف روميها حاکم شهر اورشليم يا يهوديه بود شکايت بردند و مدعي شدند که عيساي مسيح علاوه بر کافر بودن! بر حکومت شوريده است و داعيۀ سلطنت در سر مي پروراند.

    پونتيوس پيلاتوس ابتدا زير بار قبول اين حرفها نرفت ولي چون مي ترسيد که در نتيجۀ اقامت مسيح در شهر اورشليم شورش برپا شود وي را بازداشت کرد و قصدش اين بود که پس از چند روزي آزادش کند. فريسيان چون به قصد و نيت حاکم رومي پي بردند قوياً پافشاري کرده آن قدر کوشيدند تا حضرت عيسي را به مرگ محکوم کردند.

    در آن عهد و ازمنه رسم بر اين بود که روز عيد فصح فرمانرواي شهر، يکي از محکومين به مرگ را مي بخشود و عفو مي کرد.از جملۀ محکومين به مرگ به جز حضرت عيسي مرد شرير و بدسابقه اي به نام باراباس بود که علاوه بر جنايات و خلافکاريهاي فراوان، بر ضد دولت روم نيز قيام کرده بود. چون روز عيد فصح (عيد پاک) فرا رسيد پيلاتوس حاکم رومي بر بام دارالحکومه بالا رفت و از مردم خواست که از اين دو محکوم يعني عيسي و باراباس يکي را انتخاب کنند تا مشمول عفو و بخشودگي قرار گيرد.
    در اينجا افسون يهوديان کارگر افتاد و جمعيت مردم آزادي باراباس را بر آزادي مسيح ترجيح دادند.
    پيلاتوس چون وجداناً حضرت عيسي را مقصر و قابل مجازات نمي دانست در حالي که دستها را به آسمان برداشته بود خطاب به فريسيان و يهودياني که آنان را مسئول سرانجام حضرت عيسي مي دانست چنين گفت:«من در مرگ اين مرد درستکار بي تقصيرم و اين شماييد که او را به مرگ مي سپاريد.» و اشاره به اين عمل او يعني دست بر آسمان برداشتن، امروز مثل است.