نمیرنجـــــم اگــر باور نداری عشق نابم را که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من مبادا لحـــــظهای حتــــی مرا اینگونــه پنداری محمد علی بهمنی
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود کاو را به سر کشته هجران گذری بود آن دوست که ما را به ارادت نظری هست با او مگر او را به عنایت نظری بود سعدی