خبرم آوردند، قاصدک نیست گل معصومی، که همه شاعرها، باورش داشته اند. آسمان چتر بزرگی است، ولی، آنقدر آبی نیست، که همه میگویند. رفتن از شهر شما هم سادست، لیک، چه توان گفت به این کوچک دل؟! شاید امشب، فردا، خبرم را شنوی، که از اینجا رفتم. پی من لیک، نگرد دل من کلبه ی ویرانیست
ابر سفید چشمانم را بسته بودم و دستانم را در امتداد افق باز کرده بودم , من خود را , وهر آنچه تعلق را , در باد رها کرده بودم. آزاد بودم آزاد آزاد, اینجا زمین نبود, اینجا از دروغ زمین فرسنگها فاصله داشت, اینجا بی کران بی کرانها بود , اینجا حقیقت موج می زد, اینجا دلها به سوی او پرواز می کرد, اینجا آسمان بود... و من چشمانم را بر هر آنچه پریشانم می کرد بسته بودم, من شیشه محبت آسمانها را شکسته بودم من در دریای محبت آسمانها بر زورقی نشسته بودم. با هر نفسم پاکی روانه قلبم می شد و قلبم سرشار از زیباییها بود آخر اندوه قلبم جارو شده بود. من آزاد بودم من تعلق ها را جا گذاشته بودم و بر این فراموشی لبخند می زدم. اینجا دیگر زمین نبود اینجا صدای خدا بیشتر به گوش می رسید اینجا آخر به خدا نزدیکتر بود. و من به سان ابر سفیدی بودم که به آرزویش رسیده بود. اما حیف... چشمانم را به ناگاه باز کردم و رویایم به پایان رسید. من اینجا بودم ; در زمین , باز آزاد بودم باز به سان ابر سفید خوشبختی بودم که اینک آرزویی کوچک در سینه داشت و قلبی که مالامال از زیباییها بود و تصوری که از پاکی آسمانها در سینه داشت و چشمانی که از تیرگی آنچه می دید می ترسید من به سان ابر سفید خوشبختی بودم اما, اندوه سیاهی زمین اندوه تیرگی آسمان و اندوه قلبهای غمگین بر دلم فشرده می شد. چشمانم را باز و بسته کردم , حقیقت داشت من اینجا بودم در زمین.
ببين چگونه بخوانم كه دل بسوزد پاك بگو چگونه بگويم ز باغ خون بر خاك بگو چگونه بسوزم چگونه آتش قلبم را به ياد آنهمه خون شعله خياباني به ياد اينهمه گلهاي سرخ زنداني به چهار جانب اين دشت خون برافروزم
اومدي بشکني بشکن از من ساده چي مونده قبل تو هر کي بوده تموم تار و پود سوزونده دل ما اونقده پاره س ، موندنش مرگ دوباره س آسمون سينه ما ، خيلي وقته بي ستاره س هميني که باقي مونده ، واسه دلخوشي تو بشکن تيکه تيکه هامو بردن ، آخرينشم تـــو بکن نميخوام بگذره عمري ، خسته شي واسه فريبماومدي بشکني بشکن از من ساده چي مونده قبل تو هر کي بوده تموم تار و پود سوزونده دل ما اونقده پاره س ، موندنش مرگ دوباره س آسمون سينه ما ، خيلي وقته بي ستاره س هميني که باقي مونده ، واسه دلخوشي تو بشکن تيکه تيکه هامو بردن ، آخرينشم تـــو بکن نميخوام بگذره عمري ، خسته شي واسه فريبم يقتو نميگيره هيچکس ، آخه من اينجا غريبم بزنو برو عزيـزم ، مثل هر کس که زد و بـرد طفلي اين دل که هميــشه ، به گناه ديگرون مــــــــرد يقتو نميگيره هيچکس ، آخه من اينجا غريبم بزنو برو عزيـزم ، مثل هر کس که زد و بـرد طفلي اين دل که هميــشه ، به گناه ديگرون مــــــــرد
من اگه کسی رو داشتم دیگه در به در نبودم با غم و غربت و اندوه دیگه همسفر نبودم اگه زخم نخورده بودم تو رو باور نمی کردم توی این حصار پر درد با همه سر نمی کردم کولی شب زده بودم پشت گریه صدات کردم از پس آیینه اشک تا همیشه نگات کردم قدر عشق معنای مرگ مسلخ پاییز و برگه قصه عشق و حقیقت قصه گل و تگرگه
ای دل من چراصدات درنمیاد؟؟؟ هر شب روشن که ماه دلربا خندد ای عجب در چهره ی مهتاب میبینم تویی خواب نا آرام من آیینه ی تصویر توست رو به هر سو مینهم میبینم تویی
تو زیباترین حزن من بودی.عزیزترین زخمم بودی و این که با افعال گذشته از تو یاد میکنم،غمانگیز ترین شکل انقراض است که برگزیدهام... "حمید سلیمی"
همهی کسانی که مرا می شناسند میدانند که چه آدم حسودی هستم، همهی کسانی که تو را میشناسند، لعنت به همهی کسانی که تو را میشناسند..! _نزار قبانی