با سلام و احترام و مشاعره با شاعران منتخب... من خیلی این مدل مشاعره رو دوست دارم.. میتونیم شعرایی که دوست داریم رو معرفی کنیم و با شعرای دیگه آشنا بشیم .. معاصر یا غیر معاصر هم فرقی نداره. لازمه ش اینه که یک شعر از شاعری که نفر قبل انتخاب کرده بنویسید و یک شاعر انتخاب کنید تا نفر بعد از اشعار اون شاعر استفاده کنه و الی آخر. از حضرت حافظ شروع میکنم الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها... فروغی بسطامی لطفا
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکردهای که شوم طالب حضور پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را بالای خود در آینهٔ چشم من ببین تا با خبر زعالم بالا کنم تو را مستانه کاش در حرم و دیر بگذری تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من چندین هزار سلسله در پا کنم تو را طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را زیبا شود به کارگه عشق کار من هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را رسوای عالمی شدم از شور عاشقی ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی میر سپاه شاه صفآرا کنم تو را جم دستگاه ناصردین شاه تاجور کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را از فریدون مشیری لطفا
ریشه در اعماقِ اقیانوس دارد ، شاید این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران ... (مشیری) + از آقای شهریار لطفن ...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا از باباطاهر لطفا
به قبرستان گذر کردم کم و بیش بدیدم قبر دولتمند و درویش نه درویش بی کفن در خاک رفته نه دولتمند برده یک کفن بیش . . بعدی (بیدل دهلوی)
گوهر دل ز سخن رنگ صفا باخته است زنگ این آینه یکسر نفس ساخته است مکش ای جلوه ز دل یک دونفس دامن ناز که هنوز آینه تمثال تو نشناخته است بعدی از پروین اعتصامی لطفا
اینـــــــــکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پـــــــــــــــــــروین است گر چه جز تلخــــــــــــی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیـرین است صاحب آنهمه گفتــــــــــــــــــار امروز سائل فاتحـــــــــــــــــه و یاسین است دوستان به که زوی یـــــــــــــاد کنند دل بی دوست دلی غمگیــــــــن است ( فکر میکنم شعر روی سنگ مزارشون باشه و واقعا زیباست .. ) فاضل نظری لطفا
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم به خیابان شلوغی که نباید رفتیم میشنیدیم صدای قدمش را اما پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم زندگی سرخیِ سیبی است که افتاده به خاک به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانیست دربهدر در پی گم کردن مقصد رفتیم مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم از جناب فردوسی ایران زمین
ندانی که ایران نشست منست جهان سر به سر زیر دست منست هنر نزد ایرانیان است و بس ندادند شیر ژیان را بکس همه ی یک دلانند یزدان شناس به نیکی ندارند از بد هراس چنین گفت موبد که مرد بنام به از زنده دشمن بر او شاد کام اگر کشت خواهد تو را روزگار چه نیکو تر از مرگ در کار زار همه ی روی یکسر بجنگ آوریم جهان بر بد اندیش تنگ آوریم هوشنگ ابتهاج لطفا
درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمیزند یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمیزند نشستهام در انتظارِ این غبارِ بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند دل خراب من دگر خرابتر نمیشود که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند چه چشم پاسخ است از این دریچههای بستهات؟ برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمیزند ************* از مهدی سهیلی لطفا