فرق دارد دل من با دل تو عالمشان در دهانم پر حرف است ، نمی گویمشان به خودم سیلی سرخی زدم و دم نزدم آنزمان که همه فریاد زدند از غمشان ... سید تقی سیدی
دلی که میکشی از آن عذاب ، بی رحم است قبول میکنم ؛ آن بی حساب بی رحم است تو تشنه سمت دلم آمدی ندانستی که شاهزاده ی زیبای آب ، بی رحم است ... .
دارد تمام می شود ؛ اردیبهشتی که بوی نابِ باران و شکوفه می داد ... ماهِ بهشتیِ بینظیری که با همه ی ماه ها فرق داشت ... ما می مانیم و خیابان هایی ؛ که دلشان برای مهربانیِ ابرهایِ بهاری ، تنگ می شود ... برای نازدانه ی دل نازکِ فصل ها ،،، که صدایِ هق هقِ شبانه اش ؛ تویِ گوشِ کوچه های شهر ، تا همیشه خواهد ماند ... اردیبهشت تمام می شود ، و این خیابان ها ؛ تا رسیدنِ پاییز ، بغض گلوگیرشان را با دو جرعه آفتاب ، قورت خواهند داد ...
آن یار کز او خانه ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود
باز بـا مـا سری از نــــــاز گــــــران دارد یـار نــكنـد بــاز دلـی بـــا دگــران دارد یــار خنده ارزانی هر خار و خسش هست ولی گوش بـا بـلبل خواننــده گـران دارد یار آن وفایی كــه ز مـن دیــد اگــــر هــم بــرود چشم دل در عقب سر نـگران دارد یار لالهرو هست ولی داغ غمش نیست به دل كی سر پرسش خونین جگران دارد یار گــو دلی بــاشدش آن یــار و نبــاشد بـا ما اینش آسان بود ای دل اگر آن دارد یار میرود خوانده و ناخوانده به هر جا كه رسید تا مــرا در بــه در و دل نـگران دارد یـار داور دادگــری هــم بــــه عــــوض دارم مــن گــر همه شیوه ی بیــدادگــران دارد یــار خواجه شاهد نـپسـندد مـگر «آنـش» باشد «شـهـریـارا» ره دل زد مـگــر «آن» دارد یـار #شهریار
داستان شازده کوچولو انسان ها این حقیقت را فراموش کرده اند روباه : انسان ها این حقیقت را فراموش کرده اند . اما تو نباید فراموشش کنی . تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی