محمد عبدالهی (مهرآیین) عابری زمزمه میکرد چنان خواهد شد بعد ازین جنس دگر باره گران خواهد شد قیمت نان لواشی که شده چون کاغذ بعد ازین نیز گرانتر زگران خواهد شد یا همین شیر که افزوده نشد قیمت او گر که آبش شود افزون همان خواهد شد ترسم ا َر قیمت درمان برود بالا تر برخی ازما سوی دوران کهن خواهد شد بشود مشتری دعانویسان یکسر پی جادوگر وجن گیر روان خواهد شد به هراندازه شود قیمت درمان افزون مشتری بهر دعا نیز کلان خواهد شد میشود گفت که این جادو وهم جن گیری بهر رندان سبب روزی ونان خواهد شد نی عوارض بدهد شخص نه از دارایی مالیاتی متصور نه بر آن خواهد شد نه نیازی به دکان است نه سرقفلی ! چون کار درمنزل خود یا دگران خواهد شد نرخ ارزاق چوهردم برود بالاتر نرخ گوساله وهم مرغ گران خواهد شد هرخروسی بکند فیس وافاده زیرا تخم ناموس وی البته گران خواهد شد قیمت او و زنش هی برود بالاتر چشم مردم زگرانی نگران خواهد شد باسن خویش گذارد به رف بالاتر چون دگر جوجه او نیز گران خواهد شد میخورندش بعزا وبعروسی دائم زین سبب قیمتش همواره گران خواهد شد دختران نیز درین معرکه بازار کنند مهر خود سکه ازینرو که گران خواهد شد زوج بی تجربتش فکر نکرده اصلا گر شود مهریه اجراء چسان خواهد شد !!؟؟ نی تواند خود وفرزند وشاید نوّه قسط این مهریه دادن * سبب آن خواهد شد – که جوانان نکنند میل به همسر گیری چون کند فکر به مهرش نگران خواهد شد به که اوهم زن چینی بستاند زیرا بُوَد ارزان _ بشتابید گران خواهد شد (مهر) همواره ببیند همه ارزانی ها ترسد ازخواب پَرَد چون نگران خواهدشد
راشد انصاری گفتم تو همیشه ساده ای ؟ گفت بله آهوی کنارجاده ای ؟ گفت بله گفتم تو موافقی زن من باشی! با سرعت فوقالعاده ای گفت بله *** در سردی ماه دی لبو می چسبد شب ها تشک و تخت و پتو می چسبد از بهر تو ای عیال خوش باور لیک! چون پیر شدی فقط هوو می چسبد
0 محمد عبدالهی (مهرآیین) گویندخری بُرد شکایت به سلیمان زان آدمیان خوانده ورا احمق ونادان گفتا که مگر من چه زیانی برساندم برزندگی ومنفعت وسود یک انسان گرلقمه کاهی وکمی جو بدهندم بارش ببرم یا که سواری دهم آسان انجام دهم جمله آن شرح وظایف گردیده مقرربمیان خر وانسان گرازبشری سربزند فعل حماقت نسبت بدهند برمن وگویند خراست آن من کی بکنم آن عمل زشت بعمرم روحم نشده باخبراز اینهمه خذلان برخی زعملها عَرَق شرم ببخشند برصورت وپیشانی ما جمله الاغان من ضامن نادانی این عده نباشم هرگزنکشم بارحماقت ز یک انسان ما جمله خران عهد بکردیم به تاکید سُم هم بزدیم پای همان برگه پیمان تحویل نگیریم دگر بارحماقت ازصاحب خود یا زدگر مردم نادان ای (مهر) شنیدی توسخنهای خران را آگاه بشو تا نکشی منت آنان
انگار که از دماغ فیل افتاده است یا از شکم کروکودیل افتاده است اما ورم قوزک پایش گوید از روی درخت نارگیل افتاده است
او از همه شکوه و شکایت دارد از دست خودش فقط رضایت دارد در گوشه خانه مینشیند تنها چون جغد به تک نشینی عادت دارد
چون کاسب کوچه کار میباید داشت در بالش خود دلار میباید داشت تا خوش گذرد چو پادشاهان قدیم صد خانه، هزار یار می باید داشت
افسوس که عمر جاودان رفت از کف سرمایه شادی جهان رفت از کف دردا که جوانیام چه بیهوده گذشت در دادن قسط و صف نان رفت از کف
به بانک عشق تو دارم وثیقه نگاهی کن بر این حسن سلیقه چو دانستم که فردا روز موزه است تو را تبریک گفتم ای عتیقه
زنی دیدم که ناترس و دلیر است شجاعت هاش خیلی چشمگیر است نمی ترسد ز سوسک و موش هرگز تو گویی که ز جان خویش سیر است