1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

زندگي نامه ي فروغ فرخزاد+ اشعار

شروع موضوع توسط Zarirr ‏21/11/10 در انجمن معرفی شخصیتها، زندگینامه و کتاب

  1. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏14/11/10
    ارسال ها:
    3,600
    تشکر شده:
    940
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    دانشجو

    در دی ماه 1313 ه.ش در تهران کودکی چشم به هستی گشود که بعدها همگان را غرق در حیرت کرد . مردم آن روز با شاعره ای آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت و در همان روزها بود که یکی از شاعران معروف او را در بی پروایی به حافظ تشبیه کرد و نوشت :"که اگر فروغ در قدرت بیان هم به پای لسان الغیب برسد ، حافظ دیگری خواهیم داشت." فروغ قدرت مطالعه، تحقیق و استعداد های شعری خود را از پدرش گرفت و از مادر هم صفا و مهربانی و سادگی را. پدر شعر می خواند و فروغ با علاقه گوش می داد که با ابیات آشنا شود .استعداد فروغ در نوجوانی به حدی بود که معلم انشایش باور نمی کرد که خودش انشاهایش را بنویسد . اولین شعر او با سبک نو شروع شد و او در شعرهایش بی آنکه شعار بدهد یا فلسفه ببافد با آرزوهای مردم ساده همدلی می کند . فروغ زبانش با زبان مردم عادی یکی بود. سرانجام در سال 1345 فروغ در تصادفی ناگهانی و غیر منتظره جان باخت و زمین بار دیگر عزاپوش شد. خود فروغ مدتی قبل از مرگش در جایی نوشته بود " می ترسم زودتر از آن چه فکر کنم بمیرم و کارهایم ناتمام بماند و این درد بزرگیست" .

    بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
    هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
    زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
    پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
    پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
    نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
    بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
    ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
    بر رویمان ببست به شادی در بهشت
    او می گشاید!
    او که به لطف و صفای خویش
    گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
    ....
    آن آتشی که در دل ما شعله می کشد
    گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود...
    دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
    نام گناهکارهء رسوا نداده بود..
    بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
    در گوش هم حکایت عشق مدام ما
    " هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
    ثبت است در جریده عالم دوام ما"
     
    مرجــآن، eshomer، banozk22 و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏14/11/10
    ارسال ها:
    3,600
    تشکر شده:
    940
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    دانشجو


    ترا مي خواهم و دانم كه هرگز

    به كام دل در آغوشت نگيرم

    تويي آن آسمان صاف و روشن

    من اين كنج قفس , مرغي اسيرم



    ز پشت ميله ها ي سرد و تيره

    نگاه حسرتم حيران به رويت

    در اين فكرم كه دستي پيش آيد

    و من نا گه گشايم پر بسويت



    در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت

    از اين زندان خامش پر بگيرم

    به چشم مرد زندانبان بخندم

    كنارت زندگي از سر بگيرم



    در اين فكرم من ودانم كه هرگز

    مرا ياراي رفتن زين قفس نيست

    اگر هم مرد زندانبان بخواهد

    دگر از بهر پروازم نفس نيست



    ز پشت ميله ها , هر صبح روشن

    نگاه كودكي خندد به رويم

    چو من سر مي كنم آواز شادي

    لبش با بوسه مي آيد بسويم



    اگر اي آسمان خواهم كه يك روز

    از اين زندان خامش پر بگيرم

    به چشم كودك گريان چه گويم

    ز من بگذر , كه من مرغي اسيرم



    من آن شمعم كه با سوز دل خويش

    فروزان مي كنم ويرانه اي را

    اگر خواهم كه خامشي گزينم

    پريشان مي كنم كاشانه اي را

    فروغ فرخ زاد

     
    کوکی♥❄ و f@rid69 از این پست تشکر کرده اند.
  3. کاربر ارشد

    تاریخ عضویت:
    ‏24/4/11
    ارسال ها:
    10,504
    تشکر شده:
    689
    امتیاز دستاورد:
    0

    [​IMG]
    فروغ فرخزاد
    1313
    24/11/1345
    تهران - خیابان دربند - گورستان ظهیر الدوله
    تاریخ تولد : ............
    تاریخ درگذشت : .....
    توضيحات - آرامگاه : .

    [​IMG]




    بیوگرافی و زندگینامه
    : فروغ‌ فرخزاد شاعره‌ معاصر در سال‌ 1313 شمسي‌ در تهران‌ به‌ دنيا آمد. فروغ‌ پس‌از پايان‌ کلاس‌ سوم‌ دبيرستان‌ به‌ هنرستان‌ بانوان‌ رفت‌ و خياطي‌ و نقاشي‌ ياد گرفت‌. درشانزده‌ سالگي‌ به‌ پرويز شاپور يكي‌ از بستگان‌ مادرش‌ كه‌ پانزده‌ سال‌ از او بزرگتر بود دل‌ باخت‌ و عليرغم‌ مخالفت‌ خانواده‌ با او ازدواج‌ كرد و به‌ اهواز رفت‌; ولي‌ كمتر از دو سال‌بعد از همسرش‌ طلاق‌ گرفت‌ و به‌ تهران‌ بازگشت‌ . فروغ‌ شاعري‌ را از هفت‌ سالگي‌ آغاز كرد و نخستين‌ مجموعه‌ شعر او در سال‌ 1331چاپ‌ شد. دومين‌ مجموعه‌ شعر فروغ‌ (ديوار) در بيست‌ و يك‌ سالگي‌ اين‌ شاعره‌ چاپ‌ شد و بدليل‌ برخي‌ گستاخي‌ها و سنت‌ شكني‌ ها مورد نقد و سرزنش‌ ادبا قرار گرفت‌. فروغ‌ فرخزاد يك‌ سال‌ بعد عليرغم‌ ملامت‌ شخصيتهاي‌ ادبي‌، سومين‌ مجموعه‌ شعر خود بنام‌ عصيان‌ را چاپ‌ كرد; اين‌ سه‌ مجموعه‌ شعر اشعاري‌ بودند زنانه‌ ، سركش‌، رومانتيك‌ وبحث‌ انگيز. فروغ‌ سپس‌ جذب‌ فعاليتهاي‌ سينمائي‌ شد و در سال‌ 1338 براي‌ مطالعه‌ و تجربه‌ سينما به‌ انگلستان‌ رفت‌. وي‌ پس‌ از بازگشت‌ در سال‌ 1341 فيلم‌ مستندي‌ از جذاميان‌ تبريز بنام‌ ( خانه‌ سياه‌ است‌) تهيه‌ كرد كه‌ اين‌ فيلم‌ در سال‌ 1342 برنده‌ جايزه‌ بهترين‌ فيلم‌ مستند فستيوال‌ اوبرهاوزن‌ ايتاليا شد. فروغ‌ در روز دوشنبه‌ 24 بهمن‌ 1345 دراثر سانحه‌ تصادف‌ رانندگي‌ در سن‌ سي‌ ودو سالگي‌ در گذشت‌. آثار: مهم‌ترين‌ آثار فروغ‌ فرخزاد عبارت‌ است‌ از: اسير(1331) ،ديوار ( 1335) ،عصيان‌( 1336) تولدي‌ ديگر( 1342) ايمان‌ بياوريم‌ به‌فصل‌ سرد( 1352) برگزيده‌ اشعار( 1353) گزينه‌ اشعار( 1364) كه‌ سه‌ كتاب‌ اخير پس‌ ازمرگ‌ وي‌ منتشر شدند.
     
    banozk22 و Pari_A از این پست تشکر کرده اند.
  4. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏8/8/11
    ارسال ها:
    4,021
    تشکر شده:
    404
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    بماند
    در دی ماه 1313 در تهران کودکی چشم به جهان هستی گشود که بعد ها

    همگان را غرق در حیرت کرد 12 سال پیش از در گذشت اولین شعر


    ش را به جامعه روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدهاهزار نفربا


    خواندن شعر بی پروای او با نام شاعره ای آشنا شدند که چندی بعد به


    اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت ودر همان روز ها


    بود که یکی از شاعران معروف آن را در بی پروایی به حافظ تشبیه


    کرد و نوشت : ((که اگردرقدرت بیان هم به پای لسان الغیب برسد ،

    حافظ دیگری خواهیم داشت .))

    فروغ غم زده و بهانه گیر ، حساس که با کوچکترین بهانه ساعت ها

    با صدای بلند گریه می کرد . او عاشق قصه بود ، مادر بزرگ قصه

    های قشنگی می دانست واویک لحظه مادربزرگ را تنها نمی گذاشت .



    اولین شعر او به سبک نو شروع شد که با مصرع ((دور از اینجا دور

    دور از اینجا دور)) شروع شد او در شعر هایش بی آنکه شعار بدهد

    یا فلسفه ببافد با آرزوهای مردم ساده همدلی می کند فروغ زبانش با


    زبان مردم عادی یکی بود و آنچنان مانوس و زیبا بود گفته است :




    من خواب دیده ام که کسی می آید

    من خواب یک ستاره قرمز دیده ام

    و پلک چشمم هی می پرد

    و کفشهایم هی جفت می شود

    وکور شوم اگر دروغ بگویم

    من پله های پشت بام را جارو کردم

    و شیشه های پنجره را شستم




    او این شعر را از زبان یک دختر دم بخت گفته که آرزومند است

    کار و بار شوهر آینده اش رونق بگیرد .


    فروغ به زبان های : ایتالیایی ، آلمانی و فرانسه کاملا مسلت بود .

    وی کار سینمایی نیز انجام می داد که از طرف گلستان فیلم در سال

    1338به انگلستان سفر کرد تا درباره ی کارهای تشکیلاتی فیلم

    مطالعه کند و پس از بازگشت از سفر کوششهای فراوانی در زمینه

    فیلم برداری آغاز کرد و توانست موفق به ساخت فیلمی شود که هم

    درآن بازیگر بود و هم تهیه کننده ، موضوع این فیلم دربارهی

    مراسم خواستگاری بود البته کار های سینمایی او به اینجا ختم نمی

    شود واین کارها عبارتند از : ((آب وگرما)) ، ((دریا گلستان))،

    ((این خانه سیاه است )) .


    و سرانجام در سال 1345 فروغ در تصادف رانندگی جان باخت و

    زمین بار دیگر عزا پوش شد و آسمان گریست و این هدیه را در

    خود جای داد . مرگ فروغ جامعه را تکان داد وپیر و جوان

    وروشنفکران وحتی مردم ساده را داغدار کرد .خود او در نوشته

    ای اعلام کرده بود همیشه می ترسیدم زودتر از آنچه فکر می کنم

    بمیرم و کارهایم نیمه تمام بماند واین افسوس بزرگی است .


    افسوس و صد افسوس که او ازمیان ما رفت روحش شاد این یگانه

    دردانه شعرادبیات پارسی .
     
  5. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟

    اسير

    اولين مجموعۀ شعر فروغ است که در۱۷ سالگی منتشر ميشود. ا

    در مقدمه كتاب مي گويد :در اسير من فقط بيان کنندۀ ساده از دنيای بيرونی بودم در آن زمان "
    شعر هنوز در من حلول نکرده بود با من همخانه بود مثل شوهر.مثل
    معشوق. اما بعداً شعر در من ريشه گرفت و به همين دليل موضوع
    شعر برايم عوض شد .
     
    آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد: ‏3/3/21
    یک شخص از این تشکر کرد.
  6. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : اشعار فروغ فرخزاد

    هرجائی
    از پيش من برو كه دل آزارم
    ناپايدار و سست و گنه كارم
    در كنج سينه يك دل ديوانه
    در كنج دل هزار هوس دارم
    قلب تو پاك و دامن من ناپاك
    من شاهدم به خلوت بيگانه
    تو از شراب بوسه من مستی
    من سر خوش از شرابم و پيمانه
    چشمان من هزار زبان دارد
    من ساقيم به محفل سرمستان
    تا كی ز درد عشق سخن گوئی
    گر بوسه خواهی از لب من، بستان
    عشق تو همچو پرتو مهتابست
    تابيده بی خبر به لجن زاری
    باران رحمتی است كه می بارد
    بر سنگلاخ قلب گنه كاری
    من ظلمت و تباهی جاويدم
    تو آفتاب روشن اميدی
    برجانم، ای فروغ سعادتبخش
    دير است اين زمان، كه تو تابيدی
    دير آمدی و دامنم از كف رفت
    دير آمدی و غرق گنه گشتم
    از تند باد ذلت و بدنامی
    افسردم و چو شمع تبه گشتم

    رویا
    باز من ماندم و خلوتی سرد
    خاطراتی ز بگذشته ای دور
    ياد عشقی كه با حسرت و درد
    رفت و خاموش شد در دل گور
    روی ويرانه های اميدم
    دست افسونگری شمعی افروخت
    مرده ئی چشم پرآتشش را
    از دل گور بر چشم من دوخت
    ناله كردم كه ای وای، اين اوست
    در دلم از نگاهش، هراسی
    خنده ای بر لبانش گذر كرد
    كای هوسران، مرا می شناسی
    قلبم از فرط اندوه لرزيد
    وای بر من، كه ديوانه بودم
    وای بر من، كه من كشتم او را
    وه كه با او چه بيگانه بودم
    او به من دل سپرد و بجز رنج
    كی شد از عشق من حاصل او
    با غروری كه چشم مرا بست
    پا نهادم بروی دل او
    من به او رنج و اندوه دادم
    من به خاك سياهش نشاندم
    وای بر من، خدايا، خدايا
    من به آغوش گورش كشاندم
    در سكوت لبم ناله پيچيد
    شعله شمع مستانه لرزيد
    چشم من از دل تيرگی ها
    قطره اشكی در آن چشم ها ديد
    همچو طفلی پشيمان دويدم
    تا كه درپايش افتم به خواری
    تا بگويم كه ديوانه بودم
    مي توانی به من رحمت آری
    دامنم شمع را سرنگون كرد
    چشم ها در سياهی فرو رفت
    ناله كردم مرو، صبر كن، صبر
    ليكن او رفت، بی گفتگو رفت
    وای بر من، كه ديوانه بودم
    من به خاك سياهش نشاندم
    وای بر من، كه من كشتم او را
    من به آغوش گورش كشاندم
     
    یک شخص از این تشکر کرد.
  7. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : اشعار فروغ فرخزاد

    خاطرات
    باز در چهره خاموش خيال
    خنده زد چشم گناه آموزت
    باز من ماندم و در غربت دل
    حسرت بوسه هستی سوزت
    باز من ماندم و يك مشت هوس
    باز من ماندم و يك مشت اميد
    ياد آن پرتو سوزنده عشق
    كه ز چشمت به دل من تابيد
    باز در خلوت من دست خيال
    صورت شاد ترا نقش نمود
    بر لبانت هوس مستی ريخت
    در نگاهت عطش توفان بود
    ياد آنشب كه ترا ديدم و گفت
    دل من با دلت افسانه عشق
    چشم من ديد در آن چشم سياه
    نگهی تشنه و ديوانه عشق
    ياد آن بوسه كه هنگام وداع
    بر لبم شعله حسرت افروخت
    ياد آن خنده بيرنگ و خموش
    كه سراپای وجودم را سوخت
    رفتی و در دل من ماند بجای
    عشقی آلوده به نوميدی و درد
    نگهی گمشده در پرده اشك
    حسرتی يخ زده در خنده سرد
    آه اگر باز بسويم آئی
    ديگر از كف ندهم آسانت
    ترسم اين شعله سوزنده عشق
    آخر آتش فكند برجانت

    رميده
    نمی دانم چه می خواهم خدايا
    به دنبال چه می گردم شب و روز
    چه می جويد نگاه خسته من
    چرا افسرده است اين قلب پرسوز
    ز جمع آشنايان می گريزم
    به كنجی می خزم آرام و خاموش
    نگاهم غوطه ور در تيرگی ها
    به بيمار دل خود می دهم گوش
    گريزانم از اين مردم كه با من
    بظاهر همدم و يكرنگ هستند
    ولی در باطن از فرط حقارت
    به دامانم دوصد پيرايه بستند
    از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند
    برويم چون گلی خوشبو شكفتند
    ولی آن دم كه در خلوت نشستند
    مرا ديوانه ای بدنام گفتند
    دل من، ای دل ديوانه من
    كه می سوزی ازين بيگانگی ها
    مكن ديگر ز دست غير فرياد
    خدارا، بس كن اين ديوانگی ها
     
  8. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : اشعار فروغ فرخزاد

    شعله رميده
    می بندم اين دو چشم پرآتش را
    تا ننگرد درون دو چشمانش
    تا داغ و پر تپش نشود قلبم
    از شعله نگاه پريشانش
    می بندم اين دو چشم پرآتش را
    تا بگذرم ز وادی رسوائی
    تا قلب خامشم نكشد فرياد
    رو می كنم به خلوت و تنهائی
    ای رهروان خسته چه می جوئيد
    در اين غروب سرد ز احوالش
    او شعله رميده خورشيد است
    بيهوده می دويد به دنبالش
    او غنچه شكفته مهتابست
    بايد كه موج نور بيفشاند
    بر سبزه زار شب زده چشمی
    كاو را بخوابگاه گنه خواند
    بايد كه عطر بوسه خاموشش
    با ناله های شوق بياميزد
    در گيسوان آن زن افسونگر
    ديوانه وار عشق و هوس ريزد
    بايد شراب بوسه بياشامد
    از ساغر لبان فريبائی
    مستانه سرگذارد و آرامد
    بر تكيه گاه سينه زيبائی
    ای آرزوی تشنه به گرد او
    بيهوده تار عمر چه می بندی؟
    روزی رسد كه خسته و وامانده
    بر اين تلاش بيهوده می خندی
    آتش زنم به خرمن اميدت
    با شعله های حسرت و ناكامی
    ای قلب فتنه جوی گنه كرده
    شايد دمی ز فتنه بيارامی
    می بندمت به بند گران غم
    تا سوی او دگر نكنی پرواز
    ای مرغ دل كه خسته و بيتابی
    دمساز باش با غم او، دمساز

    شب و هوس

    در انتظار خوابم و صد افسوس

    خوابم به چشم باز نميآيد

    اندوهگين و غمزده مي گويم

    شايد ز روی ناز نمي آيد

    چون سايه گشته خواب و نمي افتد

    در دامهای روشن چشمانم
    می خواند آن نهفته نامعلوم

    در ضربه هاي نبض پريشانم

    مغروق اين جوانی معصوم

    مغروق لحظه های فراموشی

    مغروق اين سلام نوازشبار

    در بوسه و نگاه و همآغوشی

    مي خواهمش در اين شب تنهايی

    با ديدگان گمشده در ديدار

    با درد ‚ درد ساكت زيبايی

    سرشار ‚ از تمامی خود سرشار

    مي خواهمش كه بفشردم بر خويش

    بر خويش بفشرد من شيدا را

    بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت

    آن بازوان گرم و توانا را

    در لا بلای گردن و موهايم

    گردش كند نسيم نفسهايش

    نوشد بنوشد كه بپيوندم

    با رود تلخ خويش به دريايش

    وحشي و داغ و پر عطش و لرزان

    چون شعله هاي سركش بازيگر

    در گيردم ‚ به همهمه ی در گيرد

    خاكسترم بماند در بستر

    در آسمان روشن چشمانش

    بينم ستاره های تمنا را

    در بوسه های پر شررش جويم

    لذات آتشين هوسها را

    می خواهمش دريغا ‚ می خواهم

    می خواهمش به تيره به تنهايی

    می خوانمش به گريه به بی تابی

    می خوانمش به صبر ‚ شكيبايی

    لب تشنه می دود نگهم هر دم

    در حفره های شب ‚ شب بی پايان

    او آن پرنده شايد می گريد
    بر بام يك ستاره سرگردان
     
  9. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : اشعار فروغ فرخزاد

    بوسه
    در دو چشمش گناه می خنديد
    بر رخش نور ماه می خنديد
    در گذرگاه آن لبان خموش
    شعله ئی بی پناه می خنديد
    شرمناك و پر از نيازی گنگ
    با نگاهی كه رنگ مستی داشت
    در دو چشمش نگاه كردم و گفت:
    بايد از عشق حاصلی برداشت
    سايه ئی روی سايه ئی خم شد
    در نهانگاه رازپرور شب
    نفسی روی گونه ئی لغزيد
    بوسه ئی شعله زد ميان دو لب

    ناآشنا
    باز هم قلبی به پايم اوفتاد
    باز هم چشمی به رويم خيره شد
    باز هم در گيرودار يك نبرد
    عشق من بر قلب سردی چيره شد
    باز هم از چشمه لب های من
    تشنه ئی سيراب شد، سيراب شد
    باز هم در بستر آغوش من
    رهروی در خواب شد، در خواب شد
    بر دو چشمش ديده می دوزم به ناز
    خود نمی دانم چه می جويم در او
    عاشقی ديوانه می خواهم كه زود
    بگذرد از جاه و مال و آبرو
    او شراب بوسه می خواهد ز من
    من چه گويم قلب پر اميد را
    او بفكر لذت و غافل كه من
    طالبم آن لذت جاويد را
    من صفای عشق می خواهم از او
    تا فدا سازم وجود خويش را
    او تنی می خواهد از من آتشين
    تا بسوزاند در او تشويش را
    او بمن می گويد ای آغوش گرم
    مست نازم كن، كه من ديوانه ام
    من باو می گويم ای ناآشنا
    بگذر از من، من ترا بيگانه ام
    آه از اين دل، آه از اين جام اميد
    عاقبت بشكست و كس رازش نخواند
    چنگ شد در دست هر بيگانه ای
    ای دريغا، كس بآوازش نخواند
     
  10. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏28/4/11
    ارسال ها:
    16,093
    تشکر شده:
    5,232
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    ؟؟
    پاسخ : اشعار فروغ فرخزاد

    [h=2][​IMG][/h]
    تکه یی از شعر پنجره

    کتاب ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد


    یک پنجره برای دیدن

    یک پنجره برای شنیدن

    یم پنجره که مثل حلقه ی چاهی

    در انتهای خود به قلب زمین می رسد

    و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ

    یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را

    از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم

    سرشار میکند.

    و میشود از آنجا

    خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد

    یک پنجره برای من کافیست ​