تو خیابون زیر نور چراغا ساعت از نصف شبم گذشته بود جز من و تنهایی و پیاده رو خبر از عابر دیگه ای نبود بادی که درختا رو تکون میداد روی سربرگا رو برف پشونده بود مثل هر شب دوباره دلتنگی منو سمت خونتون کشونده بود عزیزم وقتی که نزدیکت میشم نفسم حبس میشه توی سینه بی هوا زل میزنم به خونتون آخه کار هرشب من اینه هنوزم وقتی که رد میشم از اون کوچه ای که خاطراتم توشه بی هوا زل میزنم به خونتون خونه ای که چراغاش خاموشه یاد اون شبا می افتادم که بوی عطرت میومد با بارون شبی که یخورده سردت شده بود وقتی رد میشدیم از این خیابون چراغ اتاق تو روشن بود خیلی دیره تو چراغی داری توی خوشباوری دلواپستم شاید از دوری من بیماری
یه شماره تماس توی دفترچه ی من هست، که سال هاست نه کسی باهاش به من زنگ میزنه، نه دیگه میتونم بهش زنگ بزنم. اما مگه میشه خاطرات کسی رو به یاد آورد و دلتنگش نشد؟
دو حبه قند توی فنجان گل گاوزبان نسترن می اندازم. قیافه ی هاشم آقا، عطار سر کوچه می آید جلوی چشمم، یک تابلوی مقوایی فرو کرده توی گونی گل گاوزبان،«برای رفع دلتنگی». انگار نمی داند دلتنگی است که به دنیا معنا می دهد. چه کسی گفته غم بد است؟ تمام هنر این دنیا زاییده ی غم است...
بيا ای خستهخاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگين من اينجا بس دلم تنگ است. بيا رهتوشه برداريم قدم در راه بیفرجام بگذاريم.
- یه دیالوگی تو «Sprited Away» هست که خیلی عجیبه، میگه تو هیچوقت خاطراتِ عمیقی که تجربه کردیو فراموش نمیکنی، حتی اگه دیگه بخاطر نیاریشون .
دیگــــر تــــــقــدیــــر را بـــرای نــیـــامــد نــت بـــهانـه نـــکـــن بـگـو نــخـــواســــتـــــی و نــیـــامـــــدی
گاهی زانوهایت می شود تمام دنیایی که داری ! آنها را در آغوش می کشی و فقط اینگونه می شود تنهایی را تاب آورد با یک آغوش خیالی ...