و سرانجام زندگی ما را بازیچه خود قرار داده و به ریش ما میخندد! پس بیا امروز تو را بیشتر دوست داشته باشم! محمد عبدالوهاب
لحظه هایی که برای هزارمین بار بدی هایش را فراموش میکنم اس ام اس که میدهد بی آنکه به گذشته و کارهایش فکر کنم دلم برایش ضعف میرود توی دلم هزار بار قربان صدقه اش میروم... تایپ میکنم "چقدر دلتنگت بودم" به میم بودم که میرسم سریع جمله ام را پاک میکنم، صفحه ی گوشی را خاموش میکنم و به نققطه ای خیره میمانم... دلتنگش هستم و این را نمیتوانم پنهان کنم دوباره گوشی را برمیدارم، دستانم عرق کرده، صفحه را روشن میکنم این بار دستانم کمی هم میلرزد... دلتنگش هستم... اما مینویسم خوبی؟ و دوباره پاک میکنم، به خودم میگویم تو مگر دلتنگش نبودی؟ خوب بودنش دلتنگیت را بر طرف میکند؟ دوباره صفحه را خاموش میکنم و ساعت ها در ذهنم تصورش میکنم و بوی عطرش را به یاد می آورم ... ولی هنوز هم دلتنگش هستم ...
برایت مینوسم: شب بخیر صبح بخیر بیداری؟ کی ببینمت؟ خسته نباشید چقدر عکست خوبه تو بخوان: " دلم برایت تنگ شده"...
مــــا در دنيايى زندگى مى كنيم كه براى دوست داشتن هيچ كارى نكرده ايم و هى دم از دوست داشتن مى زنيم كاش مى فهميديم حرف بدون عمــــل هيچ وقت حال دلمان را خوب نمى كند...
اندكى صبر نوبتِ ما هم ميشود ميرسد وقتِ عاشقى كردنمان به رخ ميكشيم تمامِ دوست داشتنمان را نوبتِ بازىِ آنهاست فعلاً بيا بنشينيم و تماشايشان كنيم!
جز یاد تو ای حسرت شیرینِ قدیمی باور بکنی یا نکنی از همه سیرم لعنت به بهاری که بدون تو بیاید وقتی تو نباشی به جهنم که کویرم من عاشق این بغض قشنگم به کسی چه؟! گیرم بکند دغدغه ی عشق تو پیرم عشق است که پیرم بکند عشق و بیایی یک بار فقط دست تو در دست بگیرم آنوقت سرم را بگُذارم به زمین و... از شوق بمیرم که بمیرم...که بمیرم