1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

سهراب سپهری

شروع موضوع توسط Zarirr ‏21/11/10 در انجمن معرفی شخصیتها، زندگینامه و کتاب

  1. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏14/11/10
    ارسال ها:
    3,600
    تشکر شده:
    940
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    دانشجو
    ... ده ساله بودم كه اولين شعرم را نوشتم. هنوز يك بيت آن را به ياد دارم:
    ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
    نكردم هيچ يادي از دبستان

    اما تا هجده سالگي شعري ننوشتم. اين را بگويم كه من تا هجده سالگي كودك بودم. من دير بزرگ شدم. دبستان را كه تمام كردم, تابستان را در كارخانه ريسندگي كاشان كار گرفتم. يكي دو ماه كارگر كارخانه شدم. نمي دانم تابستان چه سالي, ملخ به شهر ما هجوم آورد. زيانها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در يكي از آبادي ها شدم.
    راستش را بخواهيد حتي براي كشتن يك ملخ نقشه نكشيدم. وقتي ميان مزارع راه مي رفتم, سعي مي كردم پا روي ملخ ها نگذارم. اگر محصول را مي خوردند پيدا بود كه گرسنه اند.منطق من ساده و هموار بود...
    ... اگر يك روز طلوع و غروب خورشيد را نمي ديدم گناهكار بودم.هواي تاريك و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشاي مجهول را به من آموخت. من سالها نماز خوانده ام.
    بزرگترها مي خواندند, من هم مي خواندم. در دبستان ما را براي نماز به مسجد مي بردند.
    روزي در مسجد بسته بود. بقال سرگذر گفت:” نماز را روي بام مسجد بخوانيد تا چند متر به خدا نزديك تر باشيد.“
    مذهب شوخي سنگيني بود كه كه محيط با من كرد. و من سالها مذهبي ماندم, بي آنكه خدايي داشته باشم. “
     
  2. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏9/12/10
    ارسال ها:
    19,795
    تشکر شده:
    6,456
    امتیاز دستاورد:
    113
    قایقي خواهم ساخت
    قايقي خواهم ساخت،
    خواهم انداخت به آب.
    دور خواهم شد از اين خاك غريب
    كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشه عشق
    قهرمانان را بيدار كند.

    قايق از تور تهي
    و دل از آرزوي مرواريد،
    هم چنان خواهم راند.
    نه به آبي ها دل خواهم بست
    نه به دريا-پرياني كه سر از خاك به در مي آرند
    و در آن تابش تنهايي ماهي گيران
    مي فشانند فسون از سر گيسوهاشان.

    هم چنان خواهم راند.
    هم چنان خواهم خواند:
    "دور بايد شد، دور."
    مرد آن شهر اساطير نداشت.
    زن آن شهر به سرشاري يك خوشه انگور نبود.

    هيچ آيينه تالاري، سرخوشي ها را تكرار نكرد.
    چاله آبي حتي، مشعلي را ننمود.
    دور بايد شد، دور.
    شب سرودش را خواند،
    نوبت پنجره هاست."

    هم چنان خواهم خواند.
    هم چنان خواهم راند.

    پشت درياها شهري است
    كه در آن پنجره ها رو به تجلي باز است.
    بام ها جاي كبوترهايي است كه به فواره هوش بشري مي نگرند.
    دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتي است.
    مردم شهر به يك چينه چنان مي نگرند
    كه به يك شعله، به يك خواب لطيف.
    خاك، موسيقي احساس تو را مي شنود
    و صداي پر مرغان اساطير مي آيد در باد.

    پشت درياها شهري است
    كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان است.
    شاعران وارث آب و خرد و روشني اند.

    پشت درياها شهري است!
    قايقي بايد ساخت.


    [FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]I shall build a boat
    I shall cast it in the water
    I shall sail away from this strange earth
    Where no one awaken the heroes in the wood of love

    A boat empty of net
    And longing heart for pearls
    I shall continue sailing
    Neither I shall loose my heart for the blues
    Nor for the mermaids who emerge from the water
    To spread their charm from their locks
    On the shining solitude of fishermen

    I shall continue sailing
    I shall continue singing
    “One should sail away, sail away.”
    The man in that town had no myth
    The woman in that town was not as brimful as a cluster of grapes

    No hall mirror repeated joys
    Not even puddles reflected a torch
    One should sail away, sail away
    Night has sung its song
    Now it is the turn of windows

    I shall continue sailing
    I shall continue singing

    Beyond the seas there is a town
    In which windows open to manifestation
    There rooftops quarter pigeons that looks at the jets of human intelligence
    In the hand of each 10-year-old child a branch of knowledge lies
    The townsfolk took at hedges
    As if they look at a flame, a tender dream
    Earth hears the music of your feeling
    And the fluttering sound of mythological birds are heard in the wind

    Beyond the seas there is a town
    Where the sun is as wide as the eyes of early-risers
    Poets inherit water, wisdom and light

    Beyond the seas there is a town!
    One must build a boat
    [/FONT]
     
    *Mitra* از این پست تشکر کرده است.
  3. کاربر پیشرفته

    تاریخ عضویت:
    ‏9/12/10
    ارسال ها:
    19,795
    تشکر شده:
    6,456
    امتیاز دستاورد:
    113
    وري به روی زمين فرود آمد
    دو جاپا بر شن‌هاي بيابان ديدم.
    از كجا آمده بود؟
    به كجا مي رفت؟
    تنها دو جاپا ديده مي شد.
    شايد خطايي پا به زمين نهاده بود.
    ناگهان جاپاها براه افتادند.
    روشني همراهشان مي‌خزيد.
    جاپاها گم شدند،
    خود را از روبرو تماشا كردم:
    گودالي از مرگ پر شده بود.
    و من در مرده خود براه افتادم.
    صداي پايم را از راه دوري مي‌شنيدم،
    شايد از بياباني مي‌گذشتم.
    انتظاري گمشده با من بود.
    ناگهان نوري در مرده‌ام فرود آمد
    و من در اضطرابي زنده شدم:
    دو جاپا هستي‌ام را پر كرد.
    از كجا آمده بود؟
    به كجا مي‌رفت؟
    تنها دو جاپا ديده مي‌شد.
    شايد خطايي پا به زمين نهاده بود.

    A light descended on earth,
    I saw two footprints in the desert sands.
    Wherefrom had it come?
    And where was it going?
    Only two footprints were visible,
    Maybe somebody had stopped on the ground by mistake.
    Suddenly the footprints started moving,
    Light followed the footprints,
    The footprints were lost.
    I watched myself from the opposite direction:
    A cavity was filled by death
    And I started to move in my dead corpse,
    I could hear the sound of my footsteps from distance,
    Maybe I was passing a desert.
    I was imbued with a lost expectation.
    Suddenly a light fell on my dead body
    And I resurrected with anxiety:
    Two footprints filled my existence.
    Wherefrom had it come?
    Where was it going?
    Only two footprints were visible
    Maybe somebody had stopped on the ground by
    mistake.
     
    *Mitra* از این پست تشکر کرده است.
  4. کاربر ارشد

    تاریخ عضویت:
    ‏24/4/11
    ارسال ها:
    10,504
    تشکر شده:
    689
    امتیاز دستاورد:
    0
    [​IMG]
    سهراب سپهری
    18/2/1302
    23/7/1357
    کاشان - مشهد اردهال - امام زاده طاهر
    تاریخ تولد : ............
    تاریخ درگذشت : .....
    توضيحات - آرامگاه : .

    [​IMG]



    بیوگرافی و زندگینامه
    ” ... ده ساله بودم که اولين شعرم را نوشتم. هنوز يک بيت آن را به ياد دارم:
    ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
    نكردم هيچ يادي از دبستان
    اما تا هجده سالگي شعري ننوشتم. اين را بگويم كه من تا هجده سالگي كودك بودم. من دير بزرگ شدم. دبستان را كه تمام كردم, تابستان را در كارخانه ريسندگي كاشان كار گرفتم. يكي دو ماه كارگر كارخانه شدم. نمي دانم تابستان چه سالي, ملخ به شهر ما هجوم آورد. زيانها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در يكي از آبادي ها شدم.
    راستش را بخواهيد حتي براي كشتن يك ملخ نقشه نكشيدم. وقتي ميان مزارع راه مي رفتم, سعي مي كردم پا روي ملخ ها نگذارم. اگر محصول را مي خوردند پيدا بود كه گرسنه اند.منطق من ساده و هموار بود...
    ... اگر يك روز طلوع و غروب خورشيد را نمي ديدم گناهكار بودم.هواي تاريك و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشاي مجهول را به من آموخت. من سالها نماز خوانده ام.
    بزرگترها مي خواندند, من هم مي خواندم. در دبستان ما را براي نماز به مسجد مي بردند.
    روزي در مسجد بسته بود. بقال سرگذر گفت:” نماز را روي بام مسجد بخوانيد تا چند متر به خدا نزديك تر باشيد.“
    مذهب شوخي سنگيني بود كه كه محيط با من كرد. و من سالها مذهبي ماندم, بي آنكه خدايي داشته باشم. “
    - هنوز در سفرم - ” سهراب سپهري“
     
  5. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏8/8/11
    ارسال ها:
    4,021
    تشکر شده:
    404
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    بماند
    سهراب سپهری شاعر یا نقاش ؟ سپهری شاعر نقاش و یا سپهری نقاش شاعر ؟ در جائی خواندم که سپهری اولین دفتر شعرش را در نوزده سالگی منتشر کرده است . ظاهرا" این نخستین نمایشی از فعالیت های هنری او بوده است . نمی دانم که در همان اوان نقاشی هم می کرده است یا نه ؟ اما به دانشکده هنرهای زیبا که رفت حتما" براساس دستمایه و استعدادی رفته است . به خصوص که در همان هنگام هنرجوی برحسته ای بوده است و جرقه هایش از همان زمان در محیط زده شده و جلب توجهات را کرده است . هنگامی که او را شناختم او را یک نقاش یافتم . این به معنای تخطئه کار شاعری او نیست چرا که وقتی شعرهای او را می خوانید آنقدر تصویریست و آنقدر خوانا و دیدنی است که گوئی تابلوئی را با لحنی بسیار زیبا توصیف می کند . به طور کلی وقتی در هر رشته ای از هنر به پختگی برسید به شاعری در آن هنر می پردازید . منظور آن نیست که یک تابلو نقاشی با مضمون و موضوعی شاعرانه نقاشی کنید در این صورت آن بدترین نقاشی هاست که با ماسک و نقاب شعر گونه به دروغ بافی پرداخته است . بلکه منظور روح شاعرانه بیان تصویری تابلو است . بنابراین وقتی تابلوهای سپهری را نگاه می کنید در واقع همان اشعار او را می خوانید منتهی با زبانی دیگر ، با زبان تصویر . تبحر دوگانه سپهری در نقاشی و شعر گویای نکته مهم دیگریست که باید هر هنرمندی داشته باشد و آن دید و درکی همه جانبه نسبت به هر گونه و هر رشته فعالیت هنری است به این معنی که هر هنرمند باید آن چنان دید و شناخت آشنائی با هر اثر هنری چه نقاشی ، چه ادبیات چه موسیقی چه معماری چه سینما و چه تئاتر و خلاصه هر فعالیت هنری دیگر داشته باشد که بتواند به راحتی درباره آن اظهارنظر کند . کلی گوئی نکند ، گفتگو کند . با زبان آن هنرمند آشنا باشد که بداند او چه می گوید و با او گفتگو کند . بده و بستان حرفه ای کند ، صدای او را بشنود . جواب او را با حساسیت بدهد . شما هر هنرمند بزرگی را که نگاه کنید چنین است و چنین ابعادی را دارد در غیر این صورت او ماندگار نمی شود و کارش بی جواب می ماند . منعکس نمی شود و مردم به او جواب نمی دهند و با او ارتباط برقرار نمی شود . شما هر هنرمند بزرگی را در هر زمینه هنری ببینید دارای چنین ابعادی است . کارهای خوشنویسی میرعماد را نگاه کنید . به راحتی می توان دید که او معماری را می شناسد موسیقی را به خوبی می فهمد ، چون یک شاعر تمام ابعاد و حال و هوای کلمات را حس می کند . مثل یک نقاش ، طرح و رنگ و شکل و کلمه را درک می کند . چون در نوشته های میرعماد همه این خواص دیده می شود و لذا کارش بسیار محکم ، قوی و اصیل است بدون آنکه استحکام و تبلور فرهنگی میرعماد به روح و جسم کلمات لطمه ای وارد کند . خط او در عین ظرافت شکننده آن قوی و مستحکم است . شعر حافظ را نگاه کنید همه این خواص را دارد اما آن چنان قلب شما را می لرزاند که باور نمی کنید استحکام و قدرت فنون شعر او این چنین عمل می کند . دستگاه ماهور را بشنوید این آهنگ را کسی یا کسانی ساخته اند که با هر هنر دیگر همین اخت و خلوص و نزدیکی را داشته اند . به این مرزها زورکی نمی توان وارد شد و زورکی نمی توان با حرفها و بررسی و نقدهای خودمان اثری را خراش بدهیم ، پاره کنیم و زخمی کنیم باید به جائی برسیم که به هر چیز که نگاه می کنیم ، نگاهمان آشنا باشد . همه چیز را شفاف ببینیم ، نگاهمان از همه چیز رد شود به عمق دل آن برسد . باید به یک درک شفاف رسید تا انعکاس شفافیت های دیگر را از خود رد کنیم . کارهای سپهری را نگاه می کنیم می بینیم از چنین خواصی و ابعادی برخوردار است . پس او را می توان واقعا" یک هنرمند نامید. او متاسفانه کوتاه زندگی کرد و در پنجاه و یک سالگی عمرش تمام شد و این واقعا" خیلی غم انگیز است . به خوبی می توان تصور کرد که اگر زنده می بود او به جائی می رسید که مطمئنا" نقطه عطفی می شد . آثارش چنین پیامی را می دهند ...
    .. اما چیزی که بیش از هر چیز دیگر می توان درباره آثار سپهری گفت – چه شعر و علی الخصوص نقاشی های او – قضیه "سادگی" آنهاست سادگی به معنی بی تکلفی ، سادگی به معنی وارستگی ، سادگی مضامین . پرهیز از موضوعات و حرفها و فرمها و مسائل بیهوده پیچیده که تماشاچی را بی جهت مرعوب کند . کارهای سپهری از شفافیت خاصی مملو است که وقتی به آن نگاه می کنی همه چیز را در یک جا و به آسانی و سادگی می بینی . آنقدر ساده که گاه به اشتباه فکر می کنیم که زحمتی برای ساختنش کشیده نشده است . در حالیکه کارهای او نمونه کاملی از کارهای سهل و ممتنع است مثل همه آثار هنرمندان خبره و جا افتاده که ظاهر آثارشان ساده و سهل است اما وقتی بخواهی حتی شبیه او کار کنی متوجه می شوی که اشتباه کرده ای و دست یافتن به این سادگی تجربه ای فوق العاده می خواهد . وارستگی می خواهد ، باید به جائی رسیده باشی که بتوانی با یک اشاره ، حرفهای بسیاری را با سادگی و روشنی بیان کنی . مثل طرز سخن سعدی که باور نمی کنی شعر گفته است و از وزن و ریتم و قافیه و فنون سنجیده شعری استفاده کرده است . سعدی آن چنان راحت و ساده حرف می زند که جملاتش تبدیل به ضرب المثل عمومی می گردد و نسلها ورد زبان همه می شود در حالیکه زبان او در واقع مرصع است و تلالو دارد . موضوعات نقاشی های سپهری هم به همین گونه است . با قلمش رنگها را با راحتی و سادگی تمام بر روی بوم مالیده است گلی ، سبزه ای ، تپه خاکی ، میوه ای ، سیبی ، نهالی ، کلبه ای ، درختی و منظره ای را با تمام بعد و حال و هوایش نشان داده است . ریتم درختان کهن را با پوسته سوخته و در واقع با پوسته پخته قهوه ای رنگی آن چنان ساده نقاشی کرده است که گوئی با قلم مو چند حرکت از پائین به بالا و یا از بالا به پائین بر روی بوم کشیده است . انگار که فقط در حد جا و طرح اولیه درختان کار کرده است و باید بعدا" روی آنها کار کرد آن ها را ساخت و متجسم کرد . اما سپهری در همان چند حرکت قلم مو درخت ها کاملا" جا افتاده و خوب ساخته است حتی ترکیدگی پوسته آنها نیز مشخص و نمایان کرده است . به خوبی جریان هوا در لا به لای تنه ها و شاخه ها حس می شود و حرکتش را می بینی . جنس خاکها را با همان ته رنگ رقیق و ساده به خوبی می بینی و می توانی آن را لمس کنی .
    با چند حرکت ساده قلم مو رنگهای سبزی را بر روی تابلو کشیده است که نه تنها نمایش سبزه های کنار جوی را با سادگی اما با پختگی می نمایاند بلکه آب روان میان آنها را هم حس می کنی و گوئی شرشر آن را هم می شنوی سپهری انگار شرشر آب را هم بدون آنکه ببینی نقاشی کرده است . رسیدن به این سادگی کار بسیار مشکلی است . تجربه زیاد و کار زیاد و پختگی زیاد می خواهد . در واقع باید سادگی را در درجه اول شناخت در واقع باید طبیعت را خوب شناخت چون طبیعت نیز بسیار ساده است . هر چه را که خداوند خلق کرده است بسیار بسیار ساده است . اگر کالبد یک مورچه ، یک انسان ، یک فیل ، یک درخت و یک کوه را خوب ببینی و مطالعه کنی ، ملاحظه می کنی که بسیار ساده ساخته شده است . از نظم و دقتی برخوردار است که حد ندارد این همه نظم اعجاب انگیز آن چنان ساده در کنار هم و زیر و روی هم قرار گرفته اند که نگاه را مبهوت می کند . این همه نظم یعنی پختگی کار که در نهایت سادگی عمل می کند و رسیدن به این مرحله کار هر کس نیست . کار هنرمندی است که بتواند این نظم و این ساختمان ر بشناسد یعنی در واقع درک کند . با تمام وجود و واقعیتش درک کند . اغلب ما در ذهن خود گرفتار پندارهائی واهی هستیم که هر چیز را نمی توانیم با واقعیتش ببینیم . ذهن چیز بسیار بدی است . ذهن دل و مغز ما را اکثرا" فریب می دهد . ذهن ما اکثرا" اشتباهی بررسی و قضاوت می کند . ذهن ما بزرگترین سد راه ما به تعالی به زبر دیدن و زبردستی است . بنابراین وقتی کسی چون سپهری از شر ذهن پیچیده و تاریکی خود را خلاص می کند و با روشنی و شفافیت نقاشی می کند و شعر می گوید باز ذهن های تو در توی ما او را باور نمی کنند که او کار هنرمندانه و بی بدیلی کرده است . نمی خواهد باور کند که کار سپهری یم اثر واقعی هنرمندانه است که بدون سر و صدا و آواز دهل به سادگی حرفهائی را از عمق قلب و فرهنگ ما می گوید و اثرش چون زمزمه زیبای یک لالائی و آرامش یک نوازش و زیبائی بی همتای یک لبخند است . نقاشی های سپهری به سادگی و موثری یک لبخند است . تابلوهایش را نگاه کنید در آنها چهره سپهری را می بینید که از این تابلو به آن تابلو به شما ، چه چشمان شما و به نگاه شما لبخند می زند لبخندی شیرین ، لبخندی غمگین ، لبخندی پر از حرفهای بی صدا ، لبخندی با رقیق ترین رنگها ، لبخندی که نمی توان راحت آن را نقاشی کرد . باید خیلی آن را نگاه کرد تا راز و رمزش را درک کرد . ​
     
  6. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏1/12/10
    ارسال ها:
    4,514
    تشکر شده:
    1,319
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    سرکار گذاشتن مردم
    سهراب سپهری(۱۵ مهر ۱۳۰۷ در قم – ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده‌است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.[h=2]زندگی[/h]سهراب سپهری در ۱۴ مهر ۱۳۰۷ در کاشان به دنیا آمده که بطور رسمی زادروزش را ۱۵ مهرماه ثبت کرده‌اند.پدربزرگش میرزا نصرالله خان سپهری نخستین رییس تلگراف‌خانه کاشان، پدرش «اسدلله» و مادرش «ماه جبین» نام داشتند که هر دو اهل هنر و شعر بودند.دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (شهید مدرّس فعلی) (۱۳۱۹) و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان خرداد ۱۳۲۲ گذراند و پس از فارغ‌التحصیلی در دورهٔ دوسالهٔ دانش‌سرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد.در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دوره دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه استعفا داد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ شعر خود را با عنوان زندگی خواب‌ها منتشر کرد. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد و در هنرستان‌های هنرهای زیبا نیز به تدریس می‌پرداخت.وی به فرهنگ مشرق زمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر «حکاکی رو چوب» را در آنجا فراگرفت. همچنین به شعر کهن سایر زبانها نیز علاقه داشت از اینرو ترجمه‌هایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی را انجام داده‌است.در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نام نویسی کرد. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپهری مدتی در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزئینی تهران نمود. پدر وی که به بیماری فلج نیز مبتلا بود، در سال ۱۳۴۰ فوت می‌کند. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کناره‌گیری کرد. پس از این سهراب با حضور فعال تر در زمینه شعر و نقاشی آثار بیشتری آفرید و راه خویش را پیدا کرد. وی با سفر به کشورهای مختلف ضمن آشنایی با فرهنگ و هنرشان نمایشگاه‌های بیشتری را برگزار نمود.سهراب هنرمندی جستجوگر، تنها، کمال طلب، فروتن و خجول بود که دیدگاه انسان مدارانه اش بسیار گسترده و فراگیر بود. از اینرو آثار وی همیشه با نقد و بررسی همراه بوده که برخی از این کتابها چنین می‌باشند: «تا انتها حضور»، «سهراب مرغ مهاجر» و «هنوز در سفرم»، «بیدل، سپهری و سبک هندی»، «تفسیر حجم سبز»، «حافظ پدر، سهراب سپهری پسر، حافظان کنگره» و نگاهی به «سهراب سپهری».[h=2]خانواده[/h]مادر سهراب، ماه‌جبین، که اهل شعر و ادب هم بود، در خرداد سال ۱۳۷۳ درمی‌گذرد. منوچهر سپهری، برادر ارشد سهراب و تنها برادر وی که هم‌بازی دوران کودکی سهراب بود نیز در سال ۱۳۶۹ درمی‌گذرد. (فرخ سپهری، پسر منوچهر، اخیراً از وی خاطراتی را آماده کرده که به ویرایش یونس لطفی در اینترنت منتشر شده‌است). خواهران سهراب همایون‌دخت سپهری، پری‌دخت سپهری و پروانه سپهری می‌باشند. تعدادی از تصاویر شاعر و خانوادۂ وی به روی اینترنت قابل یافتن است.[h=2]شعر[/h]وی در ابتدا به سبک نیمایی شعر می‌سرود ولی بعدها رویه خودش را باز شناخت. در این شیوه جدید سهراب سپهری بر دیدگاه انسان مدارانه و آموخته‌هایی که از فلسفه ذن فرا گرفته بود به شیوه جدیدی دست یافت که «حجم سبز» شیوه تکامل یافته سبکش محسوب می‌شود. وی عادت داشت که دور از جامعه آثار هنری اش را خلق کند و برای رسیدن به تنهایی‌هایش «قریه چنار» و کویرهای کاشان را انتخاب کرده بود.شعر وی صمیمی، سرشار از تصویرهای بکر و تازه‌است که همراه با زبانی نرم، لطیف، پاکیزه و منسجم تصویر سازی می‌کند.از معروفترین شعرهای وی می‌توان به: نشانی، صدای پای آب و مسافر را نام برد که شعر صدای پای آب یکی از بلندترین شعرهای نو زبان فارسی است. کریم امامی که از دوستان نزدیک وی بوده در زمان حیاتش برخی از شعرهای سهراب را به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است. بعدها نیز مترجمان دیگری شعرهای وی را به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه کردند. در سال ۱۳۷۱ شعرهای منتخبی از دو کتاب حجم سبز و شرق اندوه با نام «ما هیچ، ما نگاه» توسط «کلارا خانیس» به زبان اسپانیایی ترجمه شد.. در سال ۱۳۷۵ منتخبی از اشعار سهراب سپهری توسط هنرمند ایرانی جاوید مقدس صدقیانی به زبان ترکی استانبولی ترجمه و از سوی انتشارات YKY در کشور ترکیه منتشر شد.[h=2]نقاشی[/h]وی در نقاشی از دستاوردهای زیبایی شناختی شرق و غرب بهره مند گشته بود که این تاثیرها در آثارش جلوه گر بودند. در آثار نقاشی اش رویکرد نوین و متفاوتی داشت به طوریکه فرم‌های هندسی نخودی و خاکستری رنگش با تمامی نقاشان فیگوراتیو همزمانش متفاوت بود. او در نقاشی به شیوه‌ای موجز، نیمه انتزاعی دست یافت که برای بیان مکاشفه‌های شاعرانه اش در طبیعت کویری کارگشا بود. سپهری بیشتر نمایشگاه‌های داخلی آثار نقاشی اش را در «گالری سیحون» برگزار می‌کرد و عادت نداشت که برای روز معرفی در نمایشگاه شرکت کند.امضای وی بر روی نقاشی‌هایش به خط «نستعلیق» بوده که به نظر مرتضی ممیز جلوه از روحیه فروتنانه و ایرانی اش دارد. از آثار او می‌توان به «طبیعت بیجان» ۱۳۳۶، «شقایقها، جویبار و تنه درخت» ۱۳۳۹، «علفها و تنه درخت» ۱۳۴۱، «ترکیب بندی با نوارهای رنگی» ۱۳۴۹، «ترکیب بندی با مربعها» ۱۳۵۱ و «منظره کویری» ۱۳۵۷ اشاره کرد.برخی از آثار وی در نزد مجموعه داران و دوستان سپهری قرار دارد و پریدخت سپهری خواهر سهراب، آثاری از وی را که در اختیار داشت به موزه کرمان اهدا نمود.[h=2]درگذشت[/h][​IMG]


    سهراب سپهری در سال ۱۳۵۷ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به همین سبب در سال ۱۳۵۸ برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و وی ناکام از درمان به تهران بازگشت. او سرانجام در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان‌علی‌بن محمد باقر روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.در ابتدا یک کاشی فیروزه‌ای در محل دفن سهراب سپهری نصب‌شد، و سپس با حضور خانواده وی سنگی سفید رنگی جایگزین آن گردید که بر روی آن قسمتی از شعر «واحه‌ای در لحظه» از کتاب حجم سبز با خطاطی رضا مافی حکاکی شده‌بود:[TABLE]
    [TR]
    [TD="width: 20"]«[/TD]
    [TD]به سراغ من اگر می‌آیید
    نرم و آهسته بیایید
    مبادا که ترک بردارد
    چینی نازک تنهایی من[/TD]
    [TD="width: 20"] »[/TD]
    [/TR]
    [/TABLE]
    این سنگ در مهر ۱۳۸۴ با بی‌دقتی کارگران و به علت سقوط مصالح ساختمانی بر روی آن شکست و با سنگ سفیدرنگ دیگری که سعی شده‌بود با سنگ قبلی شباهت داشته‌باشد تعویض شد.
    در ۲۹ اسفند ۱۳۸۷، سنگ بزرگتر سیاهرنگی بر روی سنگ سفید نصب گردید.[h=2]نکوداشت[/h]در روز ۱۵ مهر ۱۳۸۷ به مناسبت هشتادمین سال‌روز تولد سهراب سپهری، با اهدای ۸۰ شاخهٔ گل، مراسمی بر سر مزار وی برگزار شد. سپس این مراسم در مجموعهٔ فرهنگی‌ـ‌اقامتی خانهٔ احسان، از اماکن تاریخی کاشان، ادامه یافت. در این مراسم چهره‌های برجستهٔ فرهنگی و هنری همانند: احمد سمیعی گیلانی، شهرام ناظری، علی دهباشی و امین‌الله رشیدی حضور داشتند.[h=2]سفرهای خارج از کشور[/h]
    • سفر به ایتالیا (وی از پاریس به ایتالیا می‌رود)؛
    • سفر به ژاپن (توکیو در مرداد ۱۳۳۹) برای آموختن فنون حکاکی روی چوب که موفق به بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن نیز می‌شود؛
    • سفر به هندوستان (۱۳۴۰)؛
    • سفر مجدد به هندوستان (۱۳۴۲، بازدید از بمبئی، بنارس، دهلی، اگره، غارهای آجانتا، کشمیر)؛
    • سفر به پاکستان (۱۳۴۲، تماشای لاهور و پیشاور)؛
    • سفر به افغانستان (۱۳۴۲، اقامت در کابل)؛
    • سفر به اروپا (۱۳۴۴، مونیخ و لندن)؛
    • سفر به اروپا (۱۳۴۵، فرانسه، اسپانیا، هلند، ایتالیا، اتریش)؛
    • سفر به آمریکا و اقامت در لانگ آیلند (۱۳۴۹ و شرکت در یک نمایشگاه گروهی و سپس سفر به نیویورک)؛
    • سفر به پاریس و اقامت در «کوی بین المللی هنرها» (۱۳۵۲)؛
    • سفر به یونان و مصر (۱۳۵۳)؛
    • سفر به بریتانیا برای درمان بیماری اش سرطان خون (دی ۱۳۵۸).
    سفر به قبرس[h=2]نمایشگاه‌های نقاشی[/h]از جمله نمایشگاه‌های نقاشی که سهراب سپهری در آن‌ها حضور داشت، یا نمایشگاه انفرادی وی بودند، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
    • اولین دوسالانهٔ تهران (فروردین ۱۳۳۷)؛
    • دوسالانهٔ ونیز (خرداد ۱۳۳۷)؛
    • دو سالانهٔ دوم تهران (فروردین ۱۳۳۹، برندهٔ جایزهٔ اول هنرهای زیبا)؛
    • نمایشگاه انفرادی در تالار عباسی تهران (اردیبهشت ۱۳۴۰)؛
    • نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ تهران (خرداد ۱۳۴۱، دی ۱۳۴۱)؛
    • نمایشگاه گروهی در نگارخانه گیل گمش (تهران، ۱۳۴۲)؛
    • نمایشگاه انفرادی در استودیو فیلم گلستان (تهران، تیر ۱۳۴۲)؛
    • دوسالانهٔ سان پاولو (برزیل، ۱۳۴۲)؛
    • نمایشگاه گروهی هنرهای معاصر ایران (موزه بندر لوهار، فرانسه، ۱۳۴۲)؛
    • نمایشگاه گروهی در نگارخانه نیالا (تهران، ۱۳۴۲)؛
    • نمایشگاه انفرادی در نگارخانه صبا (تهران، ۱۳۴۲)؛
    • نمایشگاه گروهی در نگارخانه بورگز (تهران، ۱۳۴۴)؛
    • نمایشگاه انفرادی در نگارخانه بورگز (تهران، ۱۳۴۴)؛
    • نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون (تهران، بهمن ۱۳۴۶)؛
    • نمایشگاه گروهی در نگارخانه مس تهران (۱۳۴۷)؛
    • نمایشگاه جشنوارهٔ روایان (فرانسه، ۱۳۴۷)؛
    • نمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ موسسه گوته (تهران، خرداد ۱۳۴۷)؛
    • نمایشگاه دانشگاه شیراز (شهریور ۱۳۴۷)؛
    • جشنوارهٔ بین المللی نقاشی در فرانسه (اخذ امتیاز مخصوص، ۱۳۴۸)؛
    • نمایشگاه گروهی در بریج همپتن آمریکا (۱۳۴۹)؛
    • نمایشگاه انفرادی در نگارخانه بنسن نیویورک (۱۳۵۰)؛
    • نمایشگاهانفرادی در نگارخانه لیتو (تهران، ۱۳۵۰)؛
    • نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیروس (پاریس، ۱۳۵۱)؛
    • نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۱)؛
    • اولین نمایشگاه هنری بین المللی تهران (دی ۱۳۵۳)؛
    • نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۴)؛
    • نمایشگاه هنر معاصر ایران در «بازار هنر» (بال، سوییس، خرداد ۱۳۵۵)؛
    • نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۷).
     
    یک شخص از این تشکر کرد.
  7. کاربر ویژه

    تاریخ عضویت:
    ‏8/4/11
    ارسال ها:
    8,387
    تشکر شده:
    4,843
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    حرفه:
    سینما
    سهراب سپهری

    [​IMG]


    سهراب سپهری در 15 مهر ماه 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد. با این حال به هنر و ادب علاقه ای وافر داشت. نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.

    سپهری در سال های نوجوانی پدرش را از دست داد و در یکی از شعرهای دوره جوانی از پدرش یاد کرده است (خیال پدر) یکسال بعد از مرگ او سروده است:

    در عالم خیال به چشم آمدم پدر
    کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
    دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر
    یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود


    مادر سپهری فروغ ایران سپهری بود. او بعد از فوت شوهرش، سرپرستی سهراب را به عهده گرفت و سپهری او را بسیار دوست می داشت.

    دوره کودکی سپهری در کاشان گذشت. سهراب دوره شش ساله ابتدایی را در دبستان خیام این شهر گذرانید.

    سپهری دانش آموزی منظم و درس خوان بود و درس ادبیات را دوست داشت و به خوش نویسی علاقه مند بود.

    سپهری در سال های کودکی شعر هم می گفت، یک روز که به علت بیماری در خانه مانده و به مدرسه نرفته بود با ذهن کودکانه اش نوشت:

    ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
    نکردم هیچ یادی از دبستان
    ز درد دل شب و روزم گرفتار
    ندارم من دمی از درد آرام


    در مهرماه 1319 سپهری به دوره دبیرستان قدم گذارد و در خرداد ماه 1326 آن را به پایان رساند.

    سهراب از سال چهارم دبیرستان به دانش سرا رفت و در آذر ماه 1325 یعنی اندکی بیش از یک سال بعد از به پایان رساندن دوره دو ساله دانش سرای مقدماتی به استخدام اداره فرهنگ کاشان (اداره آموزش و پرورش) در آمد و تا شهریور 1327 در این اداره ماند.

    در این هنگام در امتحانات ادبیات شرکت کرد و دیپلم کامل دوره دبیرستان را نیز گرفت.

    سال بعد او به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت. وقتی که در این دانشکده بود، نخستین دفتر شعرهایش را چاپ کرد و مشفق کاشانی با دیدن شعرهای سپهری پیش بینی کرد که او در آینده آثار ارزشمندی به ادبیات ایران هدیه خواهد داد.

    اولین کتاب سپهری با نام "مرگ رنگ" در تهران منتشر شد که به سبک نیما یوشیج بود.

    سپهری دومین مجموعه شعر خود را با نام "زندگی خواب ها" در سال 1332 سرود و در همین سال بود که دوره لیسانس نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا با رتبه اول و دریافت نشان اول علمی به پایان رساند.

    از سال 1332 به بعد، زندگی سپهری در گشت و گذار و مطالعه نقاشی و حکاکی در پاریس، رم و هند و شرکت در نمایشگاه ها و آموختن و تدریس نقاشی گذشت، تا جایی که بعضی او را "شاعری نقاش" خوانده اند و بعضی دیگر "نقاشی شاعر".

    سهراب در سال 1337 دو کتاب "آوار آفتاب" و "شرق انده" را آماده چاپ کرد ولی موفق به چاپ آنها نشد و سرانجام در سال 1340 این دو کتاب به انضمام "زندگی خواب ها" زیر عنوان "آوار کتاب" منتشر شد.

    در این کتاب می توان به جلوه های زبان خاص سپهری برخورد کرد و همچنین شور و شوق آمیختگی با طبیعت را- که در شعرهای بعدی کاملاً واضح می شود- بیشتر دید.

    در "شرق اندوه" سپهری از هر نظر تحت تاثیر غزلیات مولوی است و شعرهای این مجموعه همه شادمانه و شورانگیزند.

    دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" پنجمین و ششمین کتاب های او هستند.

    [​IMG]


    شهرت سپهری از سال 1344 و با انتشار شعر بلند "صدای پای آب" آغاز شد. در "صدای پای آب" است که محتوای ویژه ی شعر سپهری فرمش را می یابد. فرم و محتوای شعر سپهری، از "صدای پای آب" به بعد به هماهنگی می رسند.

    "صدای پای آب"، کنایه از صدای پای مسافری در سفر زندگی است.

    این شعر که روز به روز بر شهرت و محبوبیت او افزود، اولین بار در فصلنامه ی آرش در آبان همان سال منتشر شد.

    سپهری که تمام عمرش را به دور از جنجال روزنامه ها و مجلات و فقط با دوستان اندک و تنهایی خود می زیست و بدین سبب از طرف نشریات جدی گرفته نشده بود، در سال 1345 با انتشار شعر بلند "مسافر" که یکی از درخشان ترین شعرهای فارسی است، بزرگی و شاعری اش را بر نشریات تحمیل کرد.

    "مسافر" تأمل و سیر و سفر شاعر است در فلسفه ی زندگی.

    "جحم سبز" هفتمین مجموعه شعری سپهری و کامل ترین آنها است.

    "حجم سبز" پایان آخرین جستجوی های سپهری در شعر "مسافر" اوست. گویی پاسخ همه پرسش ها را یافته و به همه حقایق رسیده است.

    شاعر دیگر منتظر مژده دهندگان نمی ماند بلکه خود قصد می کند که بیاید و پیام آورد: روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد ...

    هشتمین و آخرین مجموعه شعری سهراب سپهری "ما هیچ، ما نگاه" است.

    در این کتاب بر خلاف مجموعه"حجم سبز" و دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" شاعر روی به یأس دارد. اما یأسی که جز از حوزه ذهن رنگین سپهری بیرون نمی تراود.

    سپهری در سال 1355 تمام هشت دفتر و منظومه خود را در "هشت کتاب" گرد آورد.

    "هشت کتاب" نموداری تمام از سیر معنوی شاعر جویای حقیقت است، از اعتراضات سیاسی تا شور جست و جو و ره سپردن در عرفانی زمینی.

    "هشت کتاب" یکی از اثر گذارترین و محبوب ترین مچموعه ها، در تاریخ شعر نو ایران است.


    سپهری در سال 1357 به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در سال 1358 برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و سرانجام در اول اردیبهشت ماه 1359 ، سهراب سپهری به ابدیت پیوست.

    نخست قرار بود که طبق خواست خودش او را در روستای"گلستانه" به خاک بسپارند، اما به پیشنهاد یکی از دوستانش برای اینکه طغیان رود، مزارش را از بین نبرد او را در صحن "امامزاده سلطان علی" دهستان مشهد اردهال به خاک سپردند.

    [​IMG]


    نمونه ای از شعر سهراب سپهری از مجموعه "حجم سبز"

    به باغ هم‌سفران

    صدا کن مرا
    صدای تو خوب است.
    صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
    که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

    red:******

    کسی نیست،
    بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
    میان دو دیدار قسمت کنیم.
    بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
    بیا زودتر چیزها را ببینیم.
    ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
    زمان را به گردی بدل می‌کنند.
    بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
    بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

    ***

    مرا گرم کن
    (و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
    و باران تندی گرفت
    و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
    اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

    ***

    در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
    من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.
    من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.
    بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
    مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
    مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
    اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
    و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.
    و آن وقت
    حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.
    حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.
    بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
    در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت
    قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
    بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
    چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
    چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

    ***

    و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
    تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید. ~~
     
    یک شخص از این تشکر کرد.
  8. Neghab_Dar Forever مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏20/4/11
    ارسال ها:
    4,059
    تشکر شده:
    12,722
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    مرد
    حرفه:
    Thinker
    [​IMG][​IMG][​IMG]
    شب آرامی بود
    می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
    زندگی یعنی چه؟
    [​IMG]
    مادرم سینی چایی در دست
    گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
    خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
    لب پاشویه نشست
    پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
    شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
    :با خودم می گفتم
    زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
    [​IMG]
    زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
    رود دنیا جاریست
    [​IMG]
    زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
    وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
    دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
    !!!هیچ
    [​IMG]
    زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
    شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
    شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
    [​IMG]
    زندگی درک همین اکنون است
    [​IMG]
    زندگی شوق رسیدن به همان
    فردایی است، که نخواهد آمد
    تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
    ظرف امروز، پر از بودن توست
    شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
    آخرین فرصت همراهی با، امید است
    [​IMG]
    زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
    به جا می ماند
    [​IMG]
    زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
    [​IMG]
    زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
    [​IMG]
    زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
    [​IMG]
    زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
    [​IMG]
    زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
    [​IMG]
    زندگی، فهم نفهمیدن هاست
    [​IMG]
    زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
    تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
    آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
    فرصت بازی این پنجره را دریابیم
    در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
    پرده از ساحت دل برگیریم
    رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
    [​IMG]
    زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
    وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
    [​IMG]
    زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
    چای مادر، که مرا گرم نمود
    نان خواهر، که به ماهی ها داد
    [​IMG]
    زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
    [​IMG]
    زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
    [​IMG]
    زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
    لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
    من دلم می خواهد
    قدر این خاطره را دریابیم.
    [​IMG][​IMG][​IMG]






    [​IMG] سهراب سپهری[​IMG]
     
    4 نفر از این پست تشکر کرده اند.
  9. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏17/5/11
    ارسال ها:
    39,254
    تشکر شده:
    47,237
    امتیاز دستاورد:
    170
    [h=3]امروز تولد سهراب سپهری است[/h]
    [​IMG]
    او سال 1332 از دانشکده‌ی هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد و نشان درجه‌ی اول علمی را دریافت كرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت كرد و....



    پانزدهم مهرماه سال‌روز تولد سهراب سپهری، شاعر و نقاش معاصر، است.
    به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، سهراب سپهری پانزدهم مهرماه سال 1307 در كاشان در خانواده‌ای هنردوست به دنیا آمد. در مدرسه‌ی خیام و دبیرستان پهلوی كاشان تحصیل كرد. دیپلم ادبیات و علوم انسانی گرفت، سپس به تهران آمد و در دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم‌زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از هشت ماه استعفا داد.
    سهراب اولین مجموعه‌ی شعر خود را با نام «مرگ رنگ» در سال 1330 منتشر کرد. این دفتر شامل مجموعه‌ی شعرهای او در قالب نیمایی و چهارپاره است.
    او سال 1332 از دانشکده‌ی هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد و نشان درجه‌ی اول علمی را دریافت كرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت كرد و دومین مجموعه‌ی شعر خود را به نام «زندگی خواب‌ها» منتشر کرد.
    در مرداد 1336 از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسه‌ی هنرهای زیبای پاریس در رشته‌ی لیتوگرافی نام‌نویسی کرد. او همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمرش ادامه داشت.
    سهراب در سال ‌1338، «آوار آفتاب» را منتشر كرد، كه مورد استقبال قرار گرفت. از آثار او به مجموعه‌ی كتاب‌های «صدای پای آب»، «شرق اندوه»، «حجم سبز»، «ما هیچ، ما نگاه»، «در كنار چمن» و «هشت كتاب» كه مجموعه‌ی آثار اوست، می‌توان اشاره كرد.
    شعر سهراب نرم و لطیف است و در زمانه‌ای پرغوغا از طبیعت برای بیان مفاهیم فلسفی و عرفانی می‌گفت. در شعرهای او همه چیز احساس می‌یابد، انگار تمام ذرات كائنات را سرشار از شور و شعوری می‌دانست كه شعرش را خیال‌انگیز و پرتصویر كرده است. تصویرپردازی، طبیعت‌گرایی و حس‌آمیزی را شاید بتوان از مهم‌ترین ویژگی‌های شعری سهراب خواند.
    سهراب سپهری در غروب اول اردیبهشت‌ماه سال 1359 در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت.
    صحن امام‌زاده سلطان‌علی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی این شاعر و نقاش است.


































    گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
     
    یک شخص از این تشکر کرد.
  10. کاربر ویژه

    تاریخ عضویت:
    ‏4/9/11
    ارسال ها:
    9,518
    تشکر شده:
    20,157
    امتیاز دستاورد:
    0
    حرفه:
    PharmaCologi _ Eng
    هر كجا هستم، باشم به درك!
    من كه بايد بروم!
    پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين، مال خودت!
    من نمي دانم نان خشكي چه كم از مجري سيما دارد!
    تيپ را بايد زد!

    جور ديگر اما…
    كار را بايد جست.
    كار بايد خود پول. كار بايد كم و راحت باشد!
    فك و فاميل كه هيچ…
    با همه مردم شهر پي كار بايد رفت!
    بهترين چيز اتاقي است كه از دسته چك و پول پر است!
    پول را زير پل و مركز شهر بايد جست! سيد خندان يه نفر! سوئيچم كو!