1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

دفتر اشعار | شفیعی کد کنی

شروع موضوع توسط شیلا ‏16/4/11 در انجمن معرفی شخصیتها، زندگینامه و کتاب

  1. عضو جدید

    تاریخ عضویت:
    ‏16/4/11
    ارسال ها:
    19
    تشکر شده:
    1
    امتیاز دستاورد:
    0
    زندگی



    دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۱۸ دربخش کدکن شهرستان نیشابور [۱] در استان خراسان رضوی، چشم به جهان گشود. شفیعی کدکنی دوره‌های دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراند و چندی نیز به فراگیری زبان و ادبیات عرب، فقه، کلام و اصول سپری کرد. او مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات پارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت . او از جمله دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث شاعر خراسانی به شمار می‌رود و دلبستگی خود را به اشعار وی پنهان نمی‌کرد.

    دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸ تهران را به مقصد آمریکا ترک کرد. او برای استفاده از یک فرصت مطالعاتی به دانشگاه پرینستون رفت و پس از نزدیک به 9 ماه دوری از وطن به ایران بازگشت و پس از بازگشت به ایران بر سر کرسی تدریس خود در دانشگاه تهران حاضر شد.


    کتاب‌ها واشعار


    وی سرودن شعر را از جوانی به شیوهٔ کلاسیک آغاز کرد. ولی پس از چندی به سوی سبک نو مشهور به نیما یوشیج روی آورد .او با نوشتن در کوچه باغ های نیشابور به نام‌آوری رسید. آثار شفیعی را می‌توان به دو گروه انتقادی و مجموعه اشعار خود وی تقسیم کرد. آثار انتقادی این نویسنده، شامل تصحیح آثار کلاسیک فارسی و نگارش مقالاتی در حوزه نظریه ادبی می‌شود، که بخشی از آن‌ها در زیر آورده شده‌اند. در میان آثار نظری شفیعی کدکنی کتاب موسیقی شعر جایگاهی ویژه دارد و در میان مجموعه اشعار در کوچه باغ‌های نشابور آوازه بیشتری دارد.

    بررسی آثار

    شفیعی کدکنی را باید در زمره شاعران اجتماعی بدانیم. او در اشعار خود تصویری از جامعه ایرانی در دههٔ ۴۰ و ۵۰ خورشیدی را بازتاب می‌دهد و با رمز و کنایه آن دوران را به خواننده نمایانده، دلبستگی و گرایش فراوان به آیین وفرهنگ اسلامی و بخصوص خراسان را نشان می‌دهد.


    نمونه اشعار

    شعر سفر به خیر که از مجموعه در کوچه باغ‌های نشابور گزیده شده است:

    به کجا چنین شتابان؟

    گون از نسیم پرسید

    - دل من گرفته زین جا

    هوس سفر نداری
    ز غبار این بیابان؟
    - همه آرزویم اما
    چه کنم که بسته پایم.

    به کجا چنین شتابان؟


    - به هر آن کجا که باشد
    به جز این سرا، سرایم
    - سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
    چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
    به شکوفه‌ها، به باران
    برسان سلام ما را


    کتاب شناسی

    مجموعه اشعار

    1.۱۳۴۴ - زمزمه‌ها
    2.۱۳۴۴ - شبخوانی
    3.۱۳۴۷ - از زبان برگ
    4.۱۳۵۰ - درکوچه باغ های نیشابور
    5.۱۳۵۶ - بوی جوی مولیان
    6.۱۳۵۶ - از بودن و سرودن
    7.۱۳۵۶ - مثل درخت در شب باران
    8.۱۳۶۷ - هزاره دوم آهوی کوهی

    آثار نظری و انتقادی و تصحیح و ترجمه
    1.صور خیال در شعر فارسی
    2.موسیقی شعر
    3.تصحیح اسرارالتوحید نوشتهٔ محمد بن منور
    4.تصحیح تاریخ نیشابور نوشتهٔ حاکم نیشابوری
    5.تصحیح آثار عطار نیشابوری

    تصحیح مختارنامه
    تصحیح مصیبت نامه
    تصحیح منطق‌الطیر
    تصحیح اسرارنامه
    تصحیح دیوان عطار
    تصحیح تذکره الاولیاء (هنوز به چاپ نرسیده است)
    1.تصحیح آفرینش و تاریخ در دو جلد
    2.مفلس کیمیا فروش دربارهٔ شعر انوری
    3.زبور پارسی نگاهی به زندگی و غرل های عطار
    4.تازیانه‌های سلوک در بارهٔ قصاید سنایی
    5.در اقلیم روشنایی تفسیر چند غزل حکیم سنایی
    6.شاعر آیینه ها بررسی سبک هندی و شعر بیدل دهلوی
    7.آن سوی حرف و صوت
    8.میراث عرفانی ایران (چهار جلدی):

    دفتر روشنایی (در شرح سخنان و افکار بایزید بسطامی)
    نوشته بر دریا (در بیان میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی)
    چشیدن طعم وقت (در شرح عرفان و افکار ابوسعید ابوالخیر)
    حالات و سخنان ابوسعید (در شرح عرفان و افکار ابوسعید ابوالخیر)
    1.ادوار شعر فارسی از مشروطه تا سقوط سلطنت
    2.زمینهٔ اجتماعی شعر فارسی
    3.شعر معاصر عرب
    4.قلندریه در تاریخ سیر دگردیسی یک اندیشه
    5.ترجمه تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا نوشته رینولد نیکلسون
    6.تصحیح غزلیات شمس تبریز
    7.مقدمه‌نویسی و
    انتشار تصویر نسخه خطی منظومهٔ علی‌نامه
     
    M @ H @ K از این پست تشکر کرده است.
  2. عضو جدید

    تاریخ عضویت:
    ‏16/4/11
    ارسال ها:
    19
    تشکر شده:
    1
    امتیاز دستاورد:
    0
    پاسخ : زندگینامه و دفتر اشعار شفیعی کد کنی(سرشک)

    کیمیای عشق سبز

    هیچ کس گمان نداشت این

    کیمیای عشق را ببین

    کیمیای نور را که خاک خسته را
    صبح و سبزه می کند

    کیمیا و سحر صبح را نگاه کن

    جای بذر مرگ و برگ خونی خزان

    کیمیای عشق و صبح

    و سبزه آفریده است

    خنده های کودکان وباغ مدرسه

    کیمیای عشق سرخ را ببین

    هیچ کس گمان نداشت این . . .
     
  3. عضو جدید

    تاریخ عضویت:
    ‏16/4/11
    ارسال ها:
    19
    تشکر شده:
    1
    امتیاز دستاورد:
    0
    پاسخ : زندگینامه و دفتر اشعار شفیعی کد کنی(سرشک)

    پیغام

    هان ای بهار خسته که از راه های دور
    موج صدا ی پای تو می ایدم به گوش
    وز پشت بیشه های بلورین صبحدم
    رو کرده ای به دامن این شهر بی خروش
    برگرد ای مسافر گمکرده راه خویش
    از نیمه راه خسته و لب تشنه بازگرد
    اینجا میا ... میا ... تو هم افسرده می شوی
    در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد
    برگرد ای بهار !‌ که در باغ های شهر
    جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
    جز عقده های بسته ی یک رنج دیرپای
    بر شاخه های خشک درختان جوانه نیست
    برگرد و راه خویش بگردان ازین دیار
    بگریز از سیاهی این شام جاودان
    رو سوی دشتهای دگر نه که در رهت
    گسترده انمد بستر مواج پرنیان
    این شهر سرد یخ زده در بستر سکوت
    جای تو ای مسافر آزرده پای ! نیست
    بند است و وحشت است و درین دشت بی کران
    جز سایه ی خموش غمی دیر پای نیست
    دژخیم مرگزای زمستان جاودان
    بر بوستان خاطره ها سایه گستر است
    گل های آرزو همه افسرده و کبود
    شاخ امید ها همه بی برگ و بی بر است
    برگرد از این دیار که هنگام بازگشت
    وقتی به سرزمین دگر رو نهی خموش
    غیر از سرشک درد نبینی به ارمغان
    در کوله بار ابر که افکنده ای به دوش
    آنجا برو که لرزش هر شاخه گاه ر/ق/ص
    از خنده سپیده دمان گفت و گو کند
    آنجا برو که جنبش موج نسیم و آب
    جان را پر از شمیم گل آرزو کند
    آنجا که دسته های پرستو سحرگهان
    آهنگهای شادی خود ساز می کنند
    پروانگان مست پر افشان به بامداد
    آزاد در پناه تو پرواز می کنند
    آنجا برو که از هر شاخسار سبز
    مست سرود و نغمه ی شبگیر می شوی
    برگرد ای مسافر از این راه پر خطر
    اینجا میا که بسته به زنجیر می شوی
     
  4. عضو جدید

    تاریخ عضویت:
    ‏16/4/11
    ارسال ها:
    19
    تشکر شده:
    1
    امتیاز دستاورد:
    0
    پاسخ : زندگینامه و دفتر اشعار شفیعی کد کنی(سرشک)

    تذکره ی بهار

    ببین گنجشک شنگ صبحگاهی
    سکوت بیشه را چون می‌زند رنگ
    درین شبگیر، این نقاش آواز،
    چه رنگین پرده‌ها سازد ز آهنگ!
    ز آوازش کند آیینه‌ای نغز
    حضور خویش سازد آشکارا
    گهی در گوشه‌ی نیریز و عشاق
    گهی در پرده‌ی نوروز خارا

    به هر نغمه گشاید پهنه‌ای را
    فزاید بر اقالیم وجودش
    چو می‌داند که سهم او ز هستی
    نباشد غیر آفاق سرودش

    میان خواب و خاموشی چه مانی
    درون تیرگی‌ها و تباهی
    تو نیز این پرده‌پردازی در آموز
    از آن گنجشک شنگ صبحگاهی
     
  5. عضو جدید

    تاریخ عضویت:
    ‏16/4/11
    ارسال ها:
    19
    تشکر شده:
    1
    امتیاز دستاورد:
    0
    پاسخ : زندگینامه و دفتر اشعار شفیعی کد کنی(سرشک)

    نگر آنجا چه می بینی
    به هنگامی که نور آذرخش
    آن بیشه را
    از سایه عریان کرد
    و باران خواب پر آب گیاهان را
    به دشت آفتابی برد
    و باد صبحگاهان
    شاخ پر پیچ گوزنان را
    به عطر دشتها آمیخت
    در آن خاموش که تاریک گه روشن
    نگر آنجا چه می بینی ؟
    شهیدی یا نه ؟
    روح لاله ای در پیکر مردی
    تجلی کرده
    از ایینه ی بیداری و دیدار
    در آن باران و در آن میغ تر دامن
    نگر آنجا چه می بینی ؟
    درون روستای خواب
    درختان فلج و بیمار و
    آن طفلان خردینک
    گرسنه زیر بار کار
    و مردانی که با دستان خود
    سازند پیش چشم خود دیوار
    و بالاتر و بالاتر
    تو در آن سوی آن دیوار آبستن
    نگر آنجا چه می بینی ؟
     
  6. عضو جدید

    تاریخ عضویت:
    ‏16/4/11
    ارسال ها:
    19
    تشکر شده:
    1
    امتیاز دستاورد:
    0
    پاسخ : زندگینامه و دفتر اشعار شفیعی کد کنی(سرشک)

    آن مرغ فریاد و آتش
    یک بال فریاد و یک بال آتش
    مرغی از این گونه
    سر تا سر شب
    بر گرد آن شهر پرواز می کرد
    گفتند
    این مرغ جادوست
    ابلیس مرغ را بال و پرواز داده ست
    گفتند و آنگاه خفتند
    وان مرغ سرتاسر شب
    یک بال فریاد و یک بال آتش
    از غارت خیل تاتارشان برحذر داشت
    فردا که آن شهر خاموش
    در حلقه ی شهر بندان دشمن
    از خواب دوشنبه برخاست
    دیدند
    زان مرغ فریاد و آتش
    خاکستری سرد برجاست
     
  7. سفر به خیر

    به کجا چنین شتابان ؟
    گون از نسیم پرسید
    دل من گرفته زینجا
    هوس سفر نداری
    ز غبار این بیابان ؟
    همه آرزویم اما
    چه کنم که بسته پایم
    به کجا چنین شتابان ؟
    به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
    سفرت به خیر ! اما تو دوستی خدا را
    چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
    به شکوفه ها به باران
    برسان سلام ما را
     
    سایه از این پست تشکر کرده است.
  8. صدای بال ققنوسان

    پس از چندین فراموشی و خاموشی
    صبور پیرم
    ای خنیاگر پایرن و پیرارین
    چه وحشتنک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد
    چه وحشتنک خواهد بود
    آن آواز
    که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد
    نمی دانم در این چنگ غبار آگین
    تمام سوکوارانت
    که در تعبید تاریخ اند
    دوباره باز هم آوای غمگین شان
    طنین شوق خواهد داشت ؟
    شنیدی یا نه آن آواز خونین را ؟
    نه آواز پر جبریل
    صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است
    که بال افشان مرگی دیگر
    اندر آرزوی زادنی دیگر
    حریقی دودنک افروخته
    در این شب تاریک
    در آن سوی بهار و آن سوی پاییز
    نه چندان دور
    همین نزدیک
    بهار عشق سرخ است این و عقل سبز
    بپرس از رهروان آن سوی مهتاب نیمه ی شب
    پس از آنجا کجا
    یارب ؟
    درانجایی که آن ققنوس آتش می زند خود را
    پس از آنجا
    کجا ققنوس بال افشان کند
    در آتشی دیگر ؟
    خوشا مرگی دیگر
    با آرزوی زایشی دیگر
     
    سایه از این پست تشکر کرده است.
  9. شبگیر کاروان

    پیش رویم گرد راه کاروانی رفته تا بس دور
    سوی آفاقی دگر سرشار از شادابی و شادی
    پشت سر گسترده دشت روزگاران تهی
    سرشار خاموشی
    دشت انبوه فراموشی
    وای من کز بستر آن لحظه های سبز
    دیر ‚ چشم از خواب نوشینم گشودم ‚ دیر
    برده بود افسون شیرین لای لای نغز تاریخم
    سوی شهر ساحل رویا
    من در آن بشکوه و طرفه شارسان دور
    شهسوار رخش رویین غرور خویشتن بودم
    باختر سو تاختگاهم : دشتهای روم
    مرز خاور سوی فرمانم : دیار چین
    شعله می زد در نگاهم آتش زردشت
    تازیانه می زد مغرور بر دریا
    با شکوه شوکت دیرین
    پیش آهنگ سپاهم
    صد هزاران گرد رویین تن
    با درفش کاویان جاودان پیروز
    تیغ هاشان بر گذشته از حریر ابر
    سر به سر روی زمین زیر نگین من
    من به رویای نجیب و مهربان خویش
    شادمان بودم
    همچو موج برکه ای
    با خلوت مهتاب در نجوا
    در شبستان خیال خویش بیرون از زمین و آسمان بودم
    بانگ زنگ کاروان روزگاران
    خواب نوشین مرا آشفت
    تا گشودم چشم
    رفته بود آن کاروان و مانده بود از او
    گرد انبوهی پریشان
    چون تنوره ی دیو
    در صحرا
    که نیارم دید از بس تیرگی دیگر
    جای پای کاروان رفته را یا پیش پایم را
    کاروان رهروان باختر دیری ست
    کرده شبگیر و گذشته از کنار من
    رفته تا شهر هزاران آرزوی دور
    شهر آذین بسته از رنگین کمانهای بهار
    فکر انسان ها
    شهر افسونگر کبوترهای پیغام بشر
    زی کشور خورشید
    شهر زرین غرفه های نور
    وینک اینجا مانده من خاموش و سرگردان
    با گروهی حسرت و هیهات
    دیگرم هرگز
    نه توان راه پیمودن
    به سوی کاروان رفته تا بس دور
    که گذشته روزگارانی ست زین صحرا
    نه دگر باور بدان افسانه ولالایی شیرین
    مانده از این سو
    رانده از آنجا
    نک چه سود از این شتاب دیر
    از پس آن خامشی و آن درنگ
    زود
    دیر شد هنگام بیداری
    ای خوش آن دنیای خاموشی
    و سکوت پرنیان پوش فراموشی
     
    سایه از این پست تشکر کرده است.
  10. پل
    رود با هلهله ای گرم و روان می گذرد
    بر فرازش پل در خواب گران
    رفته تا ساحل رویایی دور
    دور از همهمه رهگذران
    خواب می بیند در این صحرا
    شیر مردانی تیغ آخته اند
    وز خم دره دور
    رزمجویانی در پرش تیر
    قد برافراخته اند
    بر فراز پل با ریزش تند
    ابر می بارد ومی بارد
    پل به رویایی ژرف
    قطره ی باران را
    ضربه های سم اسبان نبرد
    پیش خود پندارد
    شیون تند را
    شیهه اسبان می انگارد
    جاودان غرقه بماناد به خواب
    زان که خوابش را تعبیری نیست
    معبر روسپیان است آنجا
    سخن از نیزه و شمشیری نیست
     
    سایه از این پست تشکر کرده است.