1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

مناجات عشق

شروع موضوع توسط SiavashBaran ‏7/3/22 در انجمن زمزمه های آشنا

  1. مدیر تالار شعر و ادب عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂

    تاریخ عضویت:
    ‏19/10/20
    ارسال ها:
    2,244
    تشکر شده:
    9,261
    امتیاز دستاورد:
    126
    جنسیت:
    مرد
    الهی پرده پندار بگشای
    در گنجینه اسرار بگشای
    تو ما را وا رهان از مایی خویش
    که غیر از ما حجابی نیست در پیش

    تو کار ما به لطف خویش بگذار
    به کار خویش ما را باز مگذار
    که کاری کان سزاوار تو باشد
    نه کار ماست هم کار تو باشد

    دل ز نگار خوردم را صفا بخش
    مرا آیینه معنی نما بخش
    ز ما نفس بد ما را جدا کن
    دل بیگانه با خویش آشنا کن

    نهفتی از سخن صد گنج در من
    در گنج سخن بگشای بر من
    به لطفت شربتی در کام ما ریز
    ز جامت جرعه‌ای در جام ما ریز

    نسیمی از گلستان خودم بخش
    چراغی از شبستان خودم بخش
    به حسن نظم چون دادی نظامش
    کنون زیب و بهایی ده تمامش

    زر کان مرا پاک و عیان کن
    به نام شاه در عالم روان کن
    خداوندا، تو آن داری دین را
    پناه افسر و تخت و نگین را

    که او امروز گیتی را پناه است
    خلایق را هم او امیدگاه است
    به لطف از سایه خویش آفریده
    جهان در سایه او آرمیده

    همیشه بر سران سردار می دار
    ز تاج و تخت برخوردار می دار
    به عدل او جهان را شاد گردان
    درون‌های خراب آبادگردان

    درونش مهبط انوار خود ساز
    زبانش مظهر اسرار خود ساز
    همان ران بر دل و دست و زبانش
    که باشد سود در هر دو جهانش

    به نیکان ملک او معمور می‌ دار
    بدان را از در او دور می‌ دار
    به عونش ربع مسکون را امان ده
    سکون فتنه آخر زمان ده

    به قلم سلمان ساوجی (قرن۸)
    از کتاب مثنوی "جمشید و خورشید"
     
    NILAY، m naizar، traffic و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    عشق یعنی تا نَفَس باقی ست مثل شهریار
    روز وشب نام علی را می برم با افتخار

    گفته در وصفِ شکوهِ او خود پروردگار
    لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار


    در تمام زندگی حصن حصینم حیدر است
    دلخوشم تنها امیر المومنینم حیدر است


    شاه هم بودی ، گدای حیدر کرار باش
    عبد بی چون و چرای حیدر کرار باش

    تا ابد زیر لوای حیدر کرار باش
    هر که هستی خاک پای حیدر کرار باش


    جان سپردن در حرم رویای هر سینه زن است
    سجده بر ایوان طلایش کار هر روزِ من است


    عشق او عمری ست مرز بین حق و باطل است
    در حقیقت دین ما با حب حیدر کامل است

    بی گمان جبریل هم وقت رکوعش سائل است
    کعبه هم با آن شکوهش سوی حیدر مایل است


    عاجزم از درک نامش…فوق باورها علی ست
    در صف محشر جلودار پیمبر ها علی ست
     
    NILAY، m naizar، M @ H @ K و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. مدیر تالار شعر و ادب عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂

    تاریخ عضویت:
    ‏19/10/20
    ارسال ها:
    2,244
    تشکر شده:
    9,261
    امتیاز دستاورد:
    126
    جنسیت:
    مرد
    الهی، الهی، خطا کرده‌ایم
    تو بر ما مگیر آنچه ما کرده‌ایم
    گنه کارم و عذر خواهم توئی
    چه حاجت بپرسش؟ گواهم توئی

    به گیتی نداریم غیر از تو کس
    به لطف تو داریم امید و بس
    مرا مایه‌ای بس گران داده‌ای
    به شهر غریبم فرستاده‌ای

    که تا دولت هر دو عالم خرم
    کنم سود و سرمایه باز آورم
    کنون می‌روم کیسه پرداخته
    همه سود و سرمایه در باخته

    به خود روی خود را سیه کرده‌ام
    به بد، کار خود را تبه کرده‌ام
    مگر هم تو بر حال فردای من
    کنی رحمتی، ورنه، ای وای من

    در آن دم که جان عزم رفتن کند،
    ز سودای جان مرغ دل پر زند،
    مرا ذوق شهد شهادت چشان
    به نام خودم ساز و شیرین زبان

    ندارم بغیر از تو فریاد رس
    الهی در آن دم به فریاد رس
    گنه کارم و آنگه امید وار
    که دریای فضلت ندارم کنار

    مگر باز پوشد گنه داورم
    وگر باز پرسد، چه عذر آورم؟
    فرو مانده‌ام سخت در کار خویش
    سیه رویم از کار و کردار خویش


    ز اشکی که آید به رویم فرو
    چه سود است جز ریختن آبرو؟
    چه حاصل دهد با گنه کاریم
    جز از درد سر ناله و زاریم؟

    به عذر گناهم که رسم است و خو
    سرشکی همی ریزم آنگه برو
    زند هر کس از طاعت خود نفس
    مرا تکیه بر رحمت تست و بس

    به پیرانسر ار چه گنه می‌کنم
    ولیکن در رحمتت می‌زنم
    خداوندگارا، به حق رسول
    که فرما مناجات سلمان قبول

    به قلم سلمان ساوجی (قرن۸)
    از کتاب "فراق نامه"
     
    NILAY، m naizar، M @ H @ K و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    ای همایی که همایان فرخی
    از تو دارند و سخاوت هر سخی

    ای کریمی که کرَم های جهان
    محو گردد پیش ایثارت نهان

    ای لطیفی که گل سرخت بدید
    از خجالت پیرهن را بر درید

    از غفوری تو غفران چشم‌سیر
    روبهان بر شیر از عفو تو چیر

    تلخی هجر از ذکور و از اناث
    دور دار ای مجرمان را مستغاث

    بر امید وصل تو مردن خوشست
    تلخی هجر تو فوق آتشست

    مثنوی مولانا ​
     
    SiavashBaran، m naizar و M @ H @ K از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. مدیر تالار شعر و ادب عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂

    تاریخ عضویت:
    ‏19/10/20
    ارسال ها:
    2,244
    تشکر شده:
    9,261
    امتیاز دستاورد:
    126
    جنسیت:
    مرد
    ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
    کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد

    این مدعیان در طلبش بی خبرانند
    کآن را که خبر شد خبری باز نیامد

    نشان دریای آتشین از که می پرسی که بر کنار می سوزند!
    بیابان این ورطه از چه می پرسی که هیچ آفریده‌ای این معنی را مفهوم نکرده!

    کسی را در این بزم ساغر دهند
    که داروی بیهوشی‌اش در دهند

    این ره نه به پای هر گدایی‌ست
    در دست و زبان ما ثنایی‌ست

    نی من کی‌ام و ثنا کدام است
    لا اُحصی انبیا تمام است

    ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
    وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم

    مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
    ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم

    آن نه رویی ست که من وصف جمالش دانم
    این حدیث از دگری پرس که من حیرانم

    رسائل نثر
    به قلم، مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی
     
    M @ H @ K، m naizar و f@rid69 از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    اگر نه مدّ بسم الله بودی تاج عنوان‌ها
    نگشتی تا قیامت تو خط شیرازه دیوان‌ها

    نه تنها کعبه صحرائیست دارد کعبه دل هم
    به گرد خویشتن از وسعت مشرب بیابان‌ها

    به فکر نیستی هرگز نمی‌افتند مغروران
    اگر چه صورت مغراض لا دارد گریبان‌ها

    سر شوریده ای آورده ام از وادی مجنون
    تهی سازید از سنگ ملامت جیب و دامان‌ها

    حیات جاودان خواهی به صحرای قناعت رو
    که دارد یاد هر موری درین وادی سلیمان‌ها

    صائب تبریزی
     
    M @ H @ K، SiavashBaran و m naizar از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. مدیر تالار شعر و ادب عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂

    تاریخ عضویت:
    ‏19/10/20
    ارسال ها:
    2,244
    تشکر شده:
    9,261
    امتیاز دستاورد:
    126
    جنسیت:
    مرد
    ماه رخسارش همی در غالیه پنهان شود
    زلف مشکینش همی بر لاله شادروان شود
    دردم آن روی است و درمانم هم از دیدار او
    دیده ای دردی که در وی بنگری درمان شود

    نه شگفتست ار بگردد زلف جانان جانور
    گونۀ رخسارۀ جانان بدو در جان شود
    گر بخندد یک زمان آن لب شکر گردد روان
    ور بجنبد یک زمان آن زلف مشک ارزان شود

    ور کنی صورت بجان اندر لبش را تو بوهم
    جانت از رنگ لبش همگونۀ مرجان شود
    حلقۀ زلفش اگر دعوی برنگ کفر کرد
    نور رخسارش همی اسلام را برهان شود

    بس نپاید تا بروشن روی و موی تیره گون
    مانوی را حجت اهریمن و یزدان شود
    هجر او ز امید وصل او بود شیرین چو وصل
    وصل او از بیم هجرش تلخ چون هجران شود

    جز بهشتی نیست آن رخسار جان افزای او
    و آنچه بفزاید هم از نادیدنش نقصان شود
    خواست دستوری ز رضوان تا بهشت آید فرود
    تا بباغ نو بعالی مجلس سلطان شود

    خسرو مشرق یمین دولت آن کز یمن او
    هر چه دشوارست بر دولت همی آسان شود
    گر بجان بر خشم گیرد لحظه ای شمشیر او
    کالبد بر جانهای زندگان زندان شود

    تیغ خسرو را دو برهانست در هر ساعتی
    کفر کان برهان ببیند ساعتی ایمان شود
    صلح را همچون دعای عیسی مریم بود
    جنگ را همچون عصای موسی عمران شود


    داد را گر گرد برخیزد ز شادروان او
    همچو عقل روشن اندر جان نوشروان شود
    مدحش اندر طبعهای شاعران لؤلؤ شدست
    همچنان کاندر صدفها قطرۀ باران شود

    از فراوان عکس روی زرد اعدا روز جنگ
    تیغ او نشگفت زر جعفری را راکان شود
    مرگ بد خواهان او را از دو گونه گشتن است
    صورتش یکسان بود گر این شود گر آن شود

    چون عدو نزدیک شد ، بر رمح شه گردد سنان
    چون عدو از دور شد ، بر تیر او پیکان شود
    گر ز آهن تن کند بدخواه او در کارزار
    باد خوش چون بر تن او بگذرد سوهان شود

    تا که مهمان شد بنزد جسم او شمشیر شاه
    جانش اندر کالبد نزد اجل مهمان شود
    هر کجا خذلان بود با عدل او نصرت شود
    هر کجا نصرت بود بی عزم او خذلان شود

    گر برنج اندر نهی امنش همه شادی بود
    گر بحفظ اندر نهی بیمش همه نسیان شود
    ای خداوند خداوندان ملک و سروری
    سروری و ملک بی تدبیر تو خسران شود

    سال نو در باغ نو، نو دولت و شادی بود
    هر دو نو، مر دولت نو را همی ارکان شود
    این بهشت بر زمین شاها ترا فرخنده باد
    تا ببختت فرّخی با این بنا بنیان شود

    آسمان راضی بباشد گر بخوانیمش بهشت
    ساکنش نیز از رضای تو همی رضوان شود
    تا همی خضرای او بر گنبد خضرا بود
    تا همی ایوان او بر مرکز کیوان شود

    تا جهان باشد تو باشی شهرگیر و شهریار
    کاین جهان ار بی تو ماند سخت بی سامان شود

    به قلم
    ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی(قرن۵)
     
    M @ H @ K، m naizar و f@rid69 از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
    عنیمت دان اگر یابی در خلوت سرای او
    نخواهی دید روی او اگر دیدت همین باشد
    طلب کن نور چشم از وی که تا بینی لقای او
    اگر دور بقا خواهی سر دار فنا بگزین
    فنا شو از وجود خود که تا یابی بقای او
    به جانان جان سپار ای دل که کار عاشقان اینست
    هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
     
    M @ H @ K، m naizar و SiavashBaran از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. مدیر تالار شعر و ادب عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂

    تاریخ عضویت:
    ‏19/10/20
    ارسال ها:
    2,244
    تشکر شده:
    9,261
    امتیاز دستاورد:
    126
    جنسیت:
    مرد
    کارم از عشق بجان است، چه تدبیر کنم
    یار در پرده نهان است، چه تدبیر کنم

    راز می پوشم، تا کس به نداند لیکن
    اشک و رخساره نشان است چه تدبیر کنم

    وصل را صبر بکار است، صبوری را دل
    که نه این است و نه آنست چه تدبیر کنم

    بر کران مانده ام از یاد تو، در اشک غمت
    در میان دل و جان است چه تدبیر کنم

    زین کران دست بفریاد توان برد، ولیک
    پای غیرت بمیان است چه تدبیر کنم

    پاسبان همه کس دل بود و دردمن اوست
    بر رمه گرگ شبان است چه تدبیر کنم

    یارگر سست رکاب است همش دریابم
    عمر گر سست عنان است چه تدبیر کنم

    یار من خصم خموشی است، چه دستان گیرم
    دشمن زار و فغان است چه تدبیر کنم

    بشب آرد اگر او، دوست شبی روز اثیر
    همچو خورشید عیان است چه تدبیر کنم

    به قلم
    اثیرالدین ابوالفضل محمد بن طاهر اخسیکتی(قرن6)
     
    M @ H @ K، f@rid69 و m naizar از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    دلم جواب بلی می‌دهد صلای تو را
    صلا بزن که به جان می‌خرم بلای تو را

    به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش تست
    نه ابتدای تو دیدم نه انتهای تو را

    کشم جفای تو تا عمر باشدم هر جند
    وفا نمی‌کند این عمرها وفای تو را

    بجاست کز غم دل رنجه باشم و دلتنگ
    مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را

    تو از دریچه دل می‌روی و می‌آیی
    ولی نمی‌شنود کس صدای پای تو را

    (شهریار)
     
    M @ H @ K از این پست تشکر کرده است.