جهان من بدون تو جهان خاک و خاکستر درون چشمه خشکیده هزاران جام نیلوفر مقیم قلب تو ماندم شبیه صخرهی سنگی نه آن موجی که جا گیرد کنار ساحل دیگر جهان من بدون تو ، جهان ماتم و اندوه پیاپی ضربهی تیشه به روی شانههای کوه هزاران آتش خفته ، هزاران بغض دردآلود به سینه میزند چنگ و نشسته در گلو انبوه بدون تو به جامانده ، تن افسرده و رنجور ز دستم رفته تخت بخت، ز سر افتاده تاج نور شراب جام خورشیدی، به بانگ و نغمهی داوود کجایی تا بنوشانی به بزمم بادهباده شور جهانی اینچنین سرد و هوایی اینچنین سنگین چه لذت دارد این زندان، چه دارد این تن ننگین فریبِ تازه ای دنیا، فراموشم شود غم ها برقصانم به ساز خود ،بپوشان جامهی رنگین #شعر_عاطفه_ظهرابی