برای رفتنم از خود، به فکر یک چمدانم رسیده موعد رفتن … صلاح نیست بمانم به فکر یک چمدانم که پر کنم _همه اش را _ از آنچه خواست دل از من ولی نشد بتوانم … نه ذوق پک زدن و حس دود و حس کشیدن نه شوق زمزمه ی مانده در میان لبانم که عید میرسد اینجا و فصل خانه تکانی بگو سکوت دلم را برای که بتکانم؟ اگر چه خسته ای از مردمان شهر ، رفیقم صبور باش که من خسته از زمین و زمانم فقط صدا زدن از نت ،فقط فضای مجازی دلم خوش است به استیکری و واژه ی «جانم» نوشته بود-چطوری رضا- براش نوشتم در انتظار بهار و اسیر دست خزانم