1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

حکایت خاتم سلیمان

شروع موضوع توسط Anoosh ‏6/6/21 در انجمن داستان

  1. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,747
    تشکر شده:
    27,502
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    یکی از جذاب ترین تعبیرات "نفس و عشق"، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است.

    قصه چنین است که سلیمان فرزند داود، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / ١٣). این دیوان، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند، خادم دولتسرای عشق شوند.

    [​IMG]

    روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت. دیوی از این واقعه باخبر شد. در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد. کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند (از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند.) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند. و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را " مسکین و فقیر " می دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.

    دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
    ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟
    حافظ

    [​IMG]

    اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند. چون مدتی بدینسان بگذشت، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند:

    که زنهار از این مکر و دستان و ریو
    به جای سلیمان نشستن چو دیو

    و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ:

    اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
    که به تلبیس و حیل، دیو سلیمان نشود
    و
    بجز شکر دهنی، مایه هاست خوبی را
    به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی

    و به زبان مولانا:

    خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
    از سلیمان تا سلیمان فرق هاست

    و در این احوال، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت. روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد.

    سلیمان به شهر نیامد، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی، بیرون شهر است. پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند. و این روز، بر خلاف تصور عامه، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است. و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید.

    و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز، تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان ورمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد:

    ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
    از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی
     
    M @ H @ K، mj12 و m naizar از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,747
    تشکر شده:
    27,502
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
    راحت جان طلبم و از پی جانان بروم

    گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
    من به بوی سر آن زلف پریشان بروم

    دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
    رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم


    چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت
    به هواداری آن سرو خرامان بروم

    در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
    با دل زخم کش و دیده گریان بروم

    نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
    تا در میکده شادان و غزل خوان بروم

    به هواداری او ذره صفت رقص کنان
    تا لب چشمه خورشید درخشان بروم

    تازیان را غم احوال گران باران نیست
    پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم


    ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
    همره کوکبه آصف دوران بروم
     
    M @ H @ K از این پست تشکر کرده است.