نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر وه ازین آتش روشن که به جان من و توست هوشنگ ابتهاج
- گفت: «تو را دوست دارم، و حَتی در ذِهنم یک بار هم تو را با دیگری عوض نکردم .» میتوانستم باور کنم؟ سخت بود .
بعد از تو آدمها تنها خراشهای کوچکی بودند که تو را از یادم ببرند اما نَبردند . تو بعد از هر زخمِ تازهای دوباره باز میگردی و هر بار عزیزتر از پیش، هَر بار عمیقتر .. #رویا_شاه_حسین_زاده
ما عادت نمیکنیم، مگر آنکه چیزی درونمان بمیرد. فکرش را بکن چه چیزها درونمان مردند تا توانستیم به همهی آنچه پیرامونمان است، عادت کنیم.