ادرار لغتنامه دهخدا ادرار. [ اَ ] جمع دار سرای ها : و بناهای مساجد و انشای مدارس و رباطات و قناطرو ادرار و انظار و اوقاف بر علما و سادات و زهاد و ابرار. ( جمع دار) (تاریخ سیستان ). ادرار. = گردانیدن تیر بر ناخن . || بسیارشیر شدن . - ادرار ناقه ؛بسیار شیر دادن بچه شتر . || ادرار مغزل ؛ سخت برگردانیدن دوک را. || ادرار شیئی ؛ حرکت دادن آن . || ادرار ریح سحاب را؛ بباریدن داشتن . دوشیدن باد ابر را. بیرون آوردن باد ، باران از ابر بول، پیشاب، جیش، شاش، میز، راتب، راتبه، شهریه، مستمری، مشاهره، مواجب، وظیف
طاس tās معنی ۱. مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطههایی از یک تا شش دارد.در بازی تخته نرد ۲. نوعی کاسۀ مسی. ۳. لگن. ۴. کاسه. ۵. جام شراب. ۶. آویزی پیالهمانند بر نیزه یا علم. ۷. نوعی آویز زینتی شبیه گردنبند؛ طاسک. ۸. نوعی پارچۀ گرانبها. طاس آبگون: آسمان. طاس افلاک: طاس آبگون طاس چهلکلید: طاسی که بر آن دستهکلیدی آویخته و دعاهایی نقش کردهاند و بعضی از زنان برای رسیدن به مراد یا دفع سِحر و جادو آن را پر آب کرده و بر سر خود میریزند. طاس زر: آفتاب. طاس لغزنده: ۱. سوراخ کوچک قیفمانندی در زمین که مورچهخوار برای به دام انداختن مورچه میسازد: ◻︎ چو در طاس لغزنده افتاد مور / رهاننده را چاره باید نه زور (نظامی: لغتنامه: لغزنده). ۲. مهلکه. طاس نگون: طاس آبگون مترادف ۱. بیمو، کچل ۲. تشت، طشت ۳. کعب، نرد ۴. پیاله، پیمانه، ساغر، قدح ۵. تاس، کاسه ۶. لگن
کودتا کلمه ی کودتا فرانسویه، فقط فرقش اینه که کودتا خودش تو فرانسه سه تا کلمه ی جدا از همه، یعنی اینطوری نیست که یه کلمه باشه اومده باشه تو فارسی coup d'etat ( در واقع coup و de و etat ) coup یعنی ضریه etat یعنی دولت ==> کودتا : ضربه به دولت تلفظ درستش هم دقیقا همینه که میگیم / koodeta /
حجرالاحمر سنگی است به رنگ مرجان و از جمله ٔ سموم قتاله است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و در نسخه ٔ دیگر همان کتاب آورده است ؛ نوعی از الماس است برنگ بیخ مرجان و یک دانک او سم قاتل است . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب میگوید، نوعی سنگ که رنگ سرخ دارد. و نوعی از الماس است - ابوعلی سینا در کتاب قانون آورده است که : گویند سنگی بنام حجرالاحمر است که سمی است شبیه به مرجان و کمی از آن قاتل است و سودمندترین دوائی در علاج آن پادزهرهاست .
ناقه ۱. [جمع: نوق و اَنواق] شتر ماده. ۲. (نجوم) صورت فلکی مشترکی در ذاتالکرسی، حامل رٲسالمغول، و امراةالمسلسله؛. ۳- از بیماری به شده . آن باشد که از بیماری بیرون آمده باشد و هنوز تندرست نگشته و آن حال را نقاهت گویند.