میگم چه خوبه خدا نمیذاره آدما عیب وایراد همو بدونن من راز یکیو فهمیدم ازش متنفر شدم عجیب کاش هیچ وقت نمیشنیدم اونو حالا ما با اینهمه خلاف ریز و درشت .. خدا هنوزم مهربونه با ما چه خدایی داریم ما تکه
از اول سال ۹۹ تا الان حس می کنم سالهای سال های سال بزرگتر شدم سالهای سالهای سال قوی تر و محکم تر سالهای سالهای سال رنج کشیده تر از بهار ۹۹ تا تابستون ۹۹ اینقدر بزرگ شدم که فکر می کنم شهامت ایستادن مقابل هر اتفاقی رو دارم فکر نمیکنم کسی همسن من باشه اما ده ها برابر بزرگتر از خودش باشه چیزایی که تو زندگیم دیدم برای یه عمر ده هزار ساله هم زیاده چه برسه بمن دیگه سن شناسنامه رو نمیبینم و حسش نمی کنم فکر نمی کنم یه جوان ۱۸ ساله باشم فقط قالب جسمم ۱۸ سالشه فکر می کنم هنوز جا داره بزرگتر بشم و هزاران سال دیگه رو تجربه کنم مثل هزاران سالی که در قلبم و روحم و فکرم گذشت قبل از پیر شدن لازمه عمر هزار ساله رو تجربه کنیم
شاید هیج کس باورش نشه یه برادر یه هم خون یه کسی که بایذ پشتت باشه مثل کوه .. از حیوون کمتر باشه و این جور رفتار کنه درود بر شرف حیوون چقدر خودمو سرزنش می کردم که این آدمه و تو اشتباه می کنی رها به خدا نه ادمه نه بویی از آدمیت برده خوی وحشیگریش بیداد می کنه مثل یه سگ هار واقعی که هیچ جوره آروم نمیشه خدایا من کاریش نداشتم و ندارم و من تنها تو رو دارم کاری که امشب کرد به قدری سنگین بود که تحمل نگهداشتنش تو قلبم زو ندارم خدایا به خودت واگذارش می کنم آرزو می کنم بزودی همین جا خبر مرگش رو با شادمانی درج کنم نیمه شب ۱۲ مرداد ۹۹
خدایا اگه ب دادم نرسی به سمت کی دست بلند کنم از کی کمک بخوام دلم آتیش گرفته و آروم نمیشه چقدر ظلم اونم از این نفهم تا کی باید بتازه ایا من بایذ همچنان تحمل کنم اگه برخوردی مثل خودش نمی کنم بخاطر مریضی مامانه نمیخوام بدتر بشه میدونی ازش ترس ندارم و جرات انجام هر کاری دارم فقط مریضی مامان جلوی انتقامم رو میگیره می خوام ذلیل شدن این وحشی رو ببینم مرگش رو ببینم دردش رو هم ببینم خدایا از سر راهم برش دار هلاکش کن تو قدرتمندی و ذوانتقام خودت انتقام منو بگیر
من میرم و تا حل نشدن این مساله با هیچ کسی و در هیچ جایی حرفی نمیزنم زمانی برمیگردم که جوابمُ گرفته باشم فقط مرگشون می خوام فقط مرگ هرگزم از این نفرین پشیمون نمیشم
نمی دونم چرا این کابوس تموم شدنی نیست خدایا میدونی دوستت دارم و دلم نمیخواد به درگاهت شکایت کنم فقط درد دل می کنم باهات میدونم دوستم داری و برام برنامه ها داری اما حق میدی که خسته بشم؟ از این مدل زندگی دیگه خسته شدم نه قابلیت تبدیل شدن به یه آدم باتقوا رو دارم و نه می تونم بی توجه به تو و بی خیال برزخ و قیامت زندگی کنم با این حال از سبک زندگیم خسته شدم نه حالی نه مناجاتی نه بندگی درستی نه دستگیری از یه بینوایی ای بابا یه ذره ادمیت تو وجودم نمی بینم اصلا خدایا این عمری که همش در پی یللری تللری تلف میشه به چه درد می خوره یا ادمم کن یا ببرم.. خدایا خیلی دنیا تنگه همش دارم بدی میبینم ظلم میبینم داغونی میبینم خرابی میبینم کشت و کشتار میبینم من که دیگه ظرفیت ندارم انگار برای نفس کشیدن بهترین دستگاهای اکسیژنم برام جواب ندن نه هوای دنیا پاکه نه هوای توی دستگاهها شایدم اشکال از ریه های منه که جای برای این هوا نداره دوستت دارم خدا میتونم بگم عاشقتم اما پنجره های قلبم پر از دود و دمه پر از سیاهی و پریشونی و پشیمونی دلم بتو خوشه خدا .. هنوز امید دارم
دو روزه بیمارستانم.. باز تجربه جدید باز از یه زاویه دیگه که خودمو ندیده بودم خودمو دیدم و شاید کمی به شناختم از خودم اضافه شد یه وقت یکی یه سوالی میپرسه و اون سوال تو رو چند سال عقب جلو می کنه بیمارستان خوب جاییه برای بزرگتر شدن آدما به هر چی تو کودکی فکر میکنن به همون میرسن تصورم از اینده ام همین بود یه آدم خیلی تنها و بدور از خانواده احساس تنهایی ظاهری زیادی دارم اما در باطن هر چی فکر می کنم دلم نمیخواد کنار کسی باشم حتی گاهی دلم می خواد محمد هم نباشه گاهی احساس غربت عجیبی دارم انسان هیچ وقت اروم نمیشه مگه اینکه اون معشوق حقیقی خودش رو پیدا کنه کسی که با عشق افریدش تنها خدا مونس و همدمه ولاغیر. و چون نتونستم عمق محبت خدا رو درک کنم هنوز احساس غربت و تنهایی و ... دارم مگه میشه خدا باشه و آدم تنها باشه چی داره کسی که تو رو نداره و چی کم داره کسی که تو رو داره .. خدایا تو تنها کسی هستی که هر وقت بهت فکر میکنم حالم عوض میشه و تنها کسی هستی که لایق اینی که کنار کسی و جیزی نذارمت