من نمى دانم تو در این باره چه فکر مىکنى ولى من همیشه دوستدار یک زندگى عجیب و پر حادثه بودهام شاید خندهات بگیرد اگر من بگویم دلم میخواهد پیاده دور دنیا بگردم من دلم مىخواهد توى خیابانها مثل بچهها برقصم بخندم فریاد بزنم. من دلم مىخواهد کارى کنم که نقض قانون باشد. شاید بگویى طبیعت متمایل به گناهى دارم ولى اینطور نیست، من از این که کارى عجیب بکنم لذت مى برم. فروغ
دلت را بتکان اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لابه لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن … و بزن به دیوار دلت اشتباه کردن اشتباه نیست ؛ در اشتباه ماندن اشتباه است!
مادرم گفت: وقتی پسرم زاده شدی درٍ گوش تو اذان گفت پدر و خودم با دل خودمی گویم فردا که ازین خاک به افلاک روم جسدم قبله ی خلقی است که برآن میگذارند نماز فرصت زندگی ایدل چقدر کوتاه است فاصله بین اذان است و نماز شاعر مهدی صادقیان ...
میخواستم برایَت بنویسم چقدرها میتوانم از دستَت ناراحت باشم و هیچ نگویم؛ بپرسی «از دستم ناراحتی؟» و با یک لَبخند سرم را تکان بدهم که یَعنی «نه!» . نه بخاطر اینکه نگفتن، عادتم شده باشد؛ من میترسم از توجیههایَت .. ناراحتیها اگر ریسمانِ بینمان را نازکتر میکند، توجیهها و بهانهتراشیها با یک قیچی خلاصَش میکنند . فاطمه_محمدلو
ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی همچو ابر سوگوار این گونه گریانت نبینم ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
یکبار هم به من گفت: «عزیزترینم»! تا آن زمان هیچ واژه ای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود. ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، « ترینِ » آنهایی! - حمید جدیدی