1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

زمستان است

شروع موضوع توسط M @ H @ K ‏22/12/19 در انجمن اشعار

  1. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,828
    تشکر شده:
    27,804
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    هوا سرد است و برف آهسته بارد
    ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
    زمین را بارش مثقال، مثقال
    فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
    سرود کلبه‌ی بی‌روزن شب
    سرود برف و باران است امشب
    ولی از زوزه‌های باد پیداست
    که شب مهمان توفان است امشب
    دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد
    روان بر بال‌های باد، باران
    درون کلبه‌ی بی‌روزن شب
    شب توفانی سرد زمستان

    آواز سگ‌ها
    زمین سرد است و برف آلوده و تر
    هوا تاریک و توفان خشمناک است
    کشد - مانند گرگان - باد، زوزه
    ولی ما نیک‌بختان را چه باک است ؟
    کنار مطبخ ارباب، آنجا
    بر آن خاک اره‌های نرم خفتن
    چه لذت‌بخش و مطبوع است، و آنگاه
    عزیزم گفتم و جانم شنفتن
    وز آن ته‌مانده‌های سفره خوردن
    و گر آن هم نباشد استخوانی
    چه عمر راحتی دنیای خوبی
    چه ارباب عزیز و مهربانی
    ولی شلاق! این دیگر بلایی‌ست
    بلی، اما تحمل کرد باید
    درست است این‌که الحق دردناک است
    ولی ارباب آخر رحمش آید
    گذارد چون فروکش کرد خشمش
    که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
    شمارد زخم‌هامان را و ما این
    محبت را غنیمت می‌شماریم

    2)
    خروشد باد و بارد همچنان برف
    ز سقف کلبه‌ی بی‌روزن شب
    شب توفانی سرد زمستان
    زمستان سیاه مرگ‌مَرکَب

    آواز گرگ‌ها
    زمین سرد است و برف آلوده و تر
    هوا۱ تاریک و توفان خشمگین است
    کشد - مانند سگ‌ها - باد، زوزه
    زمین و آسمان با ما به کین است
    شب و کولاک رعب‌انگیز و وحشی
    شب و صحرای وحشتناک و سرما
    بلای نیستی، سرمای پر سوز
    حکومت می کند بر دشت و بر ما
    نه ما را گوشه‌ی گرم کُنامی
    شکاف کوهساری سر پناهی
    نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
    در آن آسود بی‌تشویش گاهی
    دو دشمن در کمین ماست، دائم
    دو دشمن می‌دهد ما را شکنجه
    برون: سرما، درون: این آتش جوع
    که بر ارکان ما افکنده پنجه
    دو .. اینک .. سومین دشمن .. که ناگاه
    برون جست از کمین و حمله‌ور گشت
    سلاح آتشین ... بی‌رحم ... بی‌رحم
    نه پای رفتن و نی، جای برگشت
    بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
    که این خون، خون ما بی‌خانمان‌هاست
    که این خون، خون گرگان گرسنه‌ست
    که این خون، خون فرزندان صحراست
    درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
    دویم آسیمه‌سر بر برف چون باد
    ولیکن عزت آزادگی را
    نگهبانیم، آزادیم، آزاد

    مهدی اخوان ثالث
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.
  2. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,828
    تشکر شده:
    27,804
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    زمستان رحم کن بر طفل بیمار و پریشانم
    ترحم بر من وبر اشکهای سرد چشمانم
    زمستان رحم کن بر من که اخر من هم انسانم
    زمستان دور شو از کلبه ام دستم به دامانت
    ببین یخ بسته اشک کودکم در کنج چشمانش
    ببین سرمای سوزان را که می خندد به اندا مش
    ببین جسم و تن شوریده و اندام لرزانش
    زمستان دور شو از کلبه ام دستم به دامانت
    زمستان خانه ام همچون درخت بید لرزان است
    زمستان کودکم از بی غذایی سخت گریانست
    زدی بس تازیانه بر تن پر خسته و زارم
    فکندی شعله های غم به جان قلب تبدارم
    ستمگر بس کن آخر رحم کن بر جسم بیمارم
    زمستان دور شو از کلبه ام دستم به دامانت
    برو ای سوز ماتم زا گل شیرین من خواب است
    چراغ کلبه من ای زمستان کرم شب تاب است
    مگر گم کرده ای ره را که راهت کوی اربابست
    زمستان دور شو از کلبه ام دستم به دامانت
    مگر آه شرر خیز دو چشمم نمی بینی ؟
    مگر در کنج چشمانم سرشکم را نمی بینی
    مگر طفلم نمی بینی مگر عشقم نمی بینی ؟
    زمستان دور شو از کلبه ام دستم به دامانت
    بکاخ اغنیا رو یکدم آنجا حلقه بر در زن
    بقصر عیش آنان از کرامت لحظه ای سر زن
    بجان خسته ما ای زمستان نیش کمتر زن
    زمستان دور شو از کلبه ام دستم به دامان

    سراینده ؟؟
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.
  3. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,828
    تشکر شده:
    27,804
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    [​IMG]

    [​IMG]

    شعر زمستانی فروغ فرخزاد
    پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی

    پشت سر، آشوب تابستان عشقی ناگهانی

    سینه ام منزلگه اندوه و درد و بد گمانی،

    کاش چون پاییز بودم…

    [​IMG]

    شعر کوتاه زمستان
    آرزو کن با من
    که اگر خــواست زمســـتان برود!
    گرمیِ دستِ تو اما باشد
    “مــا” ی ما “مـــن” نشود
    سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!

    [​IMG]

    دوبیتی زیبا در مورد زمستان
    به دل نا گفته صدها حرف دارم

    میان سینه زخمی ژرف دارم

    به روی پوستین سالخوردم

    زمستان در زمستان برف دارم

    [​IMG]

    شعرهای کوتاه زمستان
    سرد است هوا

    بیرون اگر می‌روی

    دست‌های مرا هم با خودت ببر!

    شعر از “رضا کاظمی”

    [​IMG]

    شعر غمگین زمستونی
    به گوش ام خش خش پاییز زرد است

    دل ام میعادگاه زخم و درد است

    نمی آید صدایی از در و دشت

    “هوا بس ناجوانمردانه سرد است”

    [​IMG]

    اشعار کوتاه زمستون
    اشک هایم که سرازیر می شوند

    دیر نمی پاید که قندیل میبندند

    عجب سرد است هوای نبودنت …

    [​IMG]

    شعر تیکه دار زمستانی
    ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍشتن ﺩﺍﺭﻡ

    ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـﻢ کسی ﺩﻭﺳﺘـﻢ ﺩاشته ﺑﺎﺷﺪ

    ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳﺮﺩﻡ

    مثل زمستان…

    [​IMG]

    شعر برف و زمستان
    دلم یک زمستان سخت میخواهد

    یک برف

    یک کولاک به وسعت تاریخ

    که ببارد و تمام راهها بسته شوند

    و توچاره ای جز ماندن نداشته باشی

    و بمانی…

    [​IMG]

    اشعار زمستون
    سرود برفی گنجشگکی خرد

    مرا با خود به دنیای دگر برد

    دوباره جیک جیکی کرد و آن گاه

    میان برف ها ناگهان مرد

    [​IMG]

    شعر زیبای زمستان
    دعا میکنم غرق باران شوی

    چو بوی خوش یاس و ریحان شوی

    دعا میکنم در زمستان عشق

    بهاری ترین فصل ایمان شوی

    [​IMG]

    شعر زیبای زمستانی
    دستهایم را بگیر، از زمستان دور شو…

    غیرِ من روی رگِ هر عاشقی، ساطور شو…

    [​IMG]

    شعر رمانتیک زمستان
    دستی که به انتظار دستانی بود

    چشمی که نیازش لب خندانی بود

    بیچاره ترین گدای این شهر منم

    در پیرهنم عجب زمستانی بود

    [​IMG]

    تک بیت زمستانی
    ای که در فصلِ خزانم دیده ای با پشتِ خم

    این زمستان را نبین‌ ما هم بهاری داشتیم

    [​IMG]

    شعرهای زمستان و برف
    به که گویم که تو منزلگه چشمان منی

    به که گویم که تو گرمای دستان منی

    گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من

    به که گویم که تو باران زمستان منی

    [​IMG]

    شعر جدایی زمستان
    و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

    و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

    چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟

    چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

    [​IMG]

    شعر زخمی زمستونی
    برگ میرقصد و باد از غوغا ،

    سر بی تابی باران دارد

    باغ من خستگی طولانی ،

    از تماشای زمستان دارد

    شعر از “عبدالجبار کاکایی”

    [​IMG]

    شعر کوتاه زمستونی
    به روز هـا دل مبـنـد!

    روزهــا بــه فـــصـــل کــه مـیـــرسند

    رنگ عـوض مـیــکنـنــد

    با شب بــمــان

    شب

    هـمـیـشه

    یک رنگ است !

    [​IMG]

    شعر نو درباره زمستان
    در این کویر برف هیچ کاشفی با سورتمۀ احساس

    به من دست نخواهد یافت…

    بی تو سالهاست که هوای من

    صد درجه زیر عشق است…

    [​IMG]

    شعر زمستان سهراب سپهری
    پشت کاجستان، برف.

    برف، یک دسته کلاغ.

    جاده یعنی غربت.

    باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.

    شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.

    من، و دلتنگ، و این شیشه خیس.

    می نویسم، و فضا.

    می نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشک.

    یک نفر دلتنگ است.

    یک نفر می بافد.

    یک نفر می شمرد.

    یک نفر می خواند.

    زندگی یعنی: یک سار پرید.

    از چه دلتنگ شدی؟

    دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید،

    کودک پس فردا،

    کفتر آن هفته.

    یک نفر دیشب مرد

    و هنوز، نان گندم خوب است.

    و هنوز، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.

    قطره ها در جریان،

    برف بر دوش سکوت

    و زمان روی ستون فقرات گل یاس

    شعر زمستان “سهراب سپهری“

    [​IMG]

    شعر ادبی در مورد زمستان
    آهسته بیا

    غوک ها در خوابند

    پا آهسته گذار

    بر تن برفی این کوچه ی سرد

    برنیاشوبی

    خواب ترد گل نیلوفر را

    صبح آب خواهد شد

    جای پایت بر برف

    کاش آفتاب نبود

    جای پایت می ماند

    تا ابد در دل این کوچه تنگ…

    [​IMG]

    شعر غمگین زمستان
    مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف

    سخت محتاج به گرمای پر و بال توام

    تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت

    میتوان گفت که من چلچله لال توام

    [​IMG]

    زیباترین شعر زمستان
    دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان ؟

    مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان

    دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم

    از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان

    بود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی

    اسمی که به او بود سزا بود زمستان

    گرمای هر آغوش تب عشق دم گرم

    یکبار نگفتند چرا بود زمستان

    بی معرفتی بود که هر بار ز ما دید

    با این همه باز اهل وفا بود زمستان

    غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران

    بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان

    با برف بپوشاند تن لخت درختان

    لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستان

    در فصل خودش ، شهر خودش ، بود غریبه

    مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان …

    [​IMG]
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.
  4. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,828
    تشکر شده:
    27,804
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    شعر نیما یوشیج در مورد زمستان
    و هنوز قصه بر یاد است

    وین سخن آویزه ی لب:

    که می افروزد؟ که می سوزد؟

    چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

    در شب سرد زمستانی

    کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

    شعر از “نیما یوشیج”

    [​IMG]

    شعر استاد شهریار در مورد زمستان
    زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

    ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

    ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

    زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را

    شعر از “شهریار“

    [​IMG]

    شعر عاشقانه زمستان
    در این چهارشنبه ی سوری

    نگاهم میکنی اما

    نگاهت سرد و جان فرساست

    چرا حس میکنم حتی

    زمستان هم

    درون چشم تو تنهاست .

    شاعر “دریا پژوهش”

    [​IMG]

    شعر زمستون مهدی اخوان ثالث
    زمستون، تن عریون باغچه چون بیابون

    درختا با پاهای برهنه زیر بارون

    نمیدونی تو که عاشق نبودی

    چه سخته مرگ گل برای گلدون

    گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه

    واسه هم قصه گفتن عاشقانه

    چه تلخه چه تلخه

    باید تنها بمونه قلب گلدون

    مثل من که بی تو

    نشستم زیر بارون زمستون

    زمستون

    برای تو قشنگه پشت شیشه

    بهاره زمستونها برای تو همیشه

    تو مثل من زمستونی نداری

    که باشه لحظه چشم انتظاری

    گلدون خالی ندیدی

    نشسته زیر بارون

    گلای کاغذی داری تو گلدون

    تو عاشق نبودی

    ببینی تلخه روزهای جدایی

    چه سخته چه سخته

    بشینم بی تو با چشمای گریون

    شعر از “مهدی اخوان ثالث”

    [​IMG]

    شعر مولانا در مورد زمستان
    به پیش باد تو ما همچو گردیم

    بدان سو که تو گردی چون نگردیم

    ز نور نوبهارت سبز و گرمیم

    ز تأثیر خزانت سرد و زردیم

    ز عکس حلم تو تسلیم باشیم

    ز عکس خشم تو اندر نبردیم

    عدم را برگماری جمله هیچیم

    کرم را برفزایی جمله مردیم

    عدم را و کرم را چون شکستی

    جهان را و نهان را درنوردیم

    چو دیدیم آنچ از عالم فزون است

    دو عالم را شکستیم و بخوردیم

    به چشم عاشقان جان و جهانیم

    به چشم فاسقان مرگیم و دردیم

    زمستان و تموز از ما جدا شد

    نه گرمیم ای حریفان و نه سردیم

    زمستان و تموز احوال جسم است

    نه جسمیم این زمان ما روح فردیم

    چو نطع عشق خود ما را نمودی

    به مهره مهر تو کاستاد نردیم

    چو گفتی بس بود خاموش کردیم

    اگر چه بلبل گلزار و وردیم

    شعر از “مولانا“

    [​IMG]

    شعر کودکان در مورد زمستان
    زمستونه زمستونه فصل تگرگ و بارونه

    هوا شده خیلی سرد روی زمین پر از برف

    چه خوبه کودکستان وقتی میشه زمستان

    کلاغ های سیاه رنگ بخاری های روشن

    وقتی بارون میباره دلم میخواد دوباره

    برم به کودکستان میان آن گلستان

    [​IMG]

    شعر نو زمستونی
    اسفند لبخندِ زمستان است

    از ذوقِ بهار

    [​IMG]

    شعر شهریار زمستان
    زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

    ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

    ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

    زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را

    به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید

    که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را

    به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد

    ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را

    طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید

    که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

    به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر

    که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

    به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود

    کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را

    نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم

    چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را

    به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید

    خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را

    به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم

    که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را

    به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت

    چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را

    حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس

    که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را

    استاد شهریار

    [​IMG]
     
    erteash، m naizar و f@rid69 از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    هوا سرد است و برف آهسته بارد
    ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
    زمین را بارش مثقال، مثقال
    فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
    سرود کلبه بی روزن شب
    سرود برف و باران است امشب
    ولی از زوزه‌های باد پیداست
    که شب مهمان توفان است امشب
    دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد
    روان بر بال‌های باد، باران
    درون کلبه بی‌روزن شب
    شب توفانی سرد زمستان

    فروغ
     
    erteash، m naizar و Anoosh از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏21/10/15
    ارسال ها:
    16,491
    تشکر شده:
    75,210
    امتیاز دستاورد:
    149
    جنسیت:
    زن
    من ریزه کاری های بارانم
    در سرنوشتی خیس می مانم
    دیگر درونم یخ نمی بندی
    بهمن ترین ماه زمستانم!

    #علیرضا_آذر
     
    erteash، Anoosh، Farzane و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

    ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

    ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

    زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را

    به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید

    که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را

    به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد

    ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
     
    erteash، Anoosh، Farzane و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,828
    تشکر شده:
    27,804
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    رویاهای سفر زمستانی ( شعر زمستانی )

    برگرفته از سمفونی رویاهای سفر زمستانی اثری از چایکوفسکی

    برف

    امروز چشم های بی قرار را
    از پنجره سوی آسمان داشتم
    برف می بارید
    دانه های درشت برف می رقصیدنددر فضا
    می خوردند بر زمین , بی صدا

    پیکرها از هم جدا , گاهی سایش در هوا
    و فرودی نرم روی زمین
    من از پشت پنجره بیرون را به تماشا نشسته بودم
    برف و سپیدی را نظاره
    در رویاهای سفر زمستانی من
    ریخانه دختر همسایه نماز می خواند
    عکس نجابت در سپیدی چادر او پیدا بود

    سجاده به سپیدی برف
    یک حیاط نور
    یک باغچه عشق به گل
    دست ها سوی آسمان
    یک دنیا تضرع
    یک دریا التماس
    یک دشت نیاز
    او سر به پایان سلام آورد

    چشم باز کرد , حیاط پُر از برف , غرق سپیدی , اشتیاق بازی
    آسمان حیاط جولانگاه کلاغ ها , گنجشک ها درعین خوشی
    از پی دانه , برای ساکنین لانه ِ بالای چنار

    شادی از شاخه های لُخت درختان بر زمین می ریخت
    برف به شدت می بارید , خستگی ناپذیر , بی پایان
    من از پنجره بیرون کردم دستان تنهایی را
    وسعت کف دست هایم یک دشت سرد زمستانی شد
    بی انتها, سفید پوش , رویایی , در حضور خدا

    در ذهن خود فضایی را مجسم کردم
    تا وسعت دشت را بیاویزم به هوایش
    و ببرم فکرِ گرمم را به طبیعت , نزد خدا
    چشمانم تا یک قدمی ریحانه را می دید
    حجم صورت فضا را که لبریز بود از عطرملکوت در ذهن آراستم
    دانه های ریز برف با سرعت سوی زمین بودند
    انبوه برف در چند قدمی من رقص کنان در هوا پَر می زدند
    درخت ها و گل ها سرها را به آسمان داشتند
    باغچه نفس می کشید و آسمان را نظاره , من همه چیز را
    عطر نماز ریحانه در هوا پراکنده شده بود
    بوی گل یخ می داد , معطر
    من آن را باسردی و سپیدی برف مزه می کردم , می خوردم
    چه روز قشگی
    در رویاهای سفر زمستانی من

    تهران زمستان 1401
    محمد نصرتی راد
     
    erteash و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  9. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,828
    تشکر شده:
    27,804
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    ترانه زمستون با صدای افشین مقدم

    زمستون تن عریون باغچه چون بیابون
    درختا با پاهای برهنه زیر بارون
    نمیدونی تو که عاشق نبودی
    چه سخته مرگ گل برای گلدون
    گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
    واسه هم قصه گفتن عاشقانه
    چه تلخه چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدون
    مثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون
    ♫♫♫
    زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه
    بهار زمستونها برای تو همیشه
    تو مثل من زمستونی نداری
    که باشه لحظه چشم انتظاری
    گلدون خالی ندیدی نشسته زیر بارون
    گلهای کاغذی داری تو گلدون
    تو عاشق نبودی ببینی تلخ روزای جدایی
    چه سخته چه سخته بشینم بی تو با چشمای گریون
    بشینم بی تو با چشمای گریون
    بشینم بی تو با چشمای گریون
     
    erteash و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  10. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,828
    تشکر شده:
    27,804
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    غروب زمستانی

    در کنج اتاق، کنار پنجره عبوسم نشسته ام.
    و دلگیرترین غروب فصل را نظاره می کنم.

    گنجشک ها را دیگر بر شاخه ها نمی بینم.
    و همهمه بچه ها را در کوچه ها نمی شنوم.
    مثل اینکه هوا برای طلوع کردن احساس ها باب دل نیست.
    فضا سفید است و سرد و یکرنگ.

    با غروب خورشید شفافی اتاقم نیز کدر می شود
    و سایه ام بر گل های قالی تراوش می کند.
    چراغ همسایه ها یک به یک روشن می شود؛
    تجلی رخ آسمان نیمه تاریک.

    من، اتاقی تیره رنگ
    و زمستانی خموش هم آهنگ شده ایم.
    از خانه بیرون می روم
    تا این دلتنگی عجیبم را بگسترانم.
    مادرم می پرسد: " کجا؟ "
    " می روم حال غروب را بپرسم. "
    مادرم می خندد.

    به کوچه می روم.
    به دیواری گلی تکیه می زنم.
    و درازای دو سر کوچه را تعقیب می کنم.
    هیچ کس را نمی یابم.
    گه گاهی خنجر باد زمستانی
    بر صورتم خراشی می زند.

    تک و تنها در کوچه ای برفی
    دلم غروب می کند.
    دلم می خواست
    همزاد غروب دوردست می شدم.

    پشت درختان، آن سوی کوه ها، شاید هم دورتر
    دلگیرترین غروبی ست که مرا با خود برده است.
    غروبی زمستانی،
    که نگاهم را شیفته آرامش خود کرده است.

    تک و تنها، در کوچه ای برفی،
    من، غروب، نگاهی دور و بلندای دلگیری...
     
    m naizar و erteash از این پست تشکر کرده اند.