1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

° حال خود را به نثر بیان کنید °

شروع موضوع توسط حــنا ‏14/12/19 در انجمن شعر و ادب

  1. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏12/12/15
    ارسال ها:
    3,511
    تشکر شده:
    28,327
    امتیاز دستاورد:
    128
    جنسیت:
    زن
    مدت‌هاست
    ایستاده‌ام بر فراز
    اتفاقی که
    نمی‌افتد …
     
    Farzane، Ŧasŋiɱ، Milaad و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. Be weird : ) مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏10/9/19
    ارسال ها:
    1,814
    تشکر شده:
    13,980
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    زن
    - میگوید: «و دَرد به مویرگ‌هایمان رسیده بود، اما هنوز لبخند میزدیم .» انگار که حالِ ما را توصیف می‌کند .
     
    Farzane، Ŧasŋiɱ، Milaad و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏21/10/15
    ارسال ها:
    16,496
    تشکر شده:
    75,216
    امتیاز دستاورد:
    149
    جنسیت:
    زن
    ‌ انسانیت در من میمیرد
    وقتی مادری کنار امام زاده جوراب میفروشد

    انسانیت نابود میشود.....
    وقتی خواهری پشت خط عابر
    پیاده اسفند دود میکند.

    انسانیت معنایی ندارد
    وقتی پدری روی برگشت ب خانه را ندارد

    انسانیت گم میشود
    وقتی برادری از فقر کلیه اش را میفروشد

    و ما فقط انسان هایی هستیم که ب وسعت دیدمان انسانیت را جار ميزنيم!
     
    Farzane، Ŧasŋiɱ، Milaad و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,839
    تشکر شده:
    27,837
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    آرزو می‌کردم کاش به هیچی اهمیت نمیدادم.
    اما اهمیت میدم.. به همه چیز خیلی زیاد اهمیت میدم.

    ‌تمام حرف
    بر سر حرفی است که
    از گفتن آن عاجزیم
     
    Farzane، Ŧasŋiɱ، Milaad و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏12/12/15
    ارسال ها:
    3,511
    تشکر شده:
    28,327
    امتیاز دستاورد:
    128
    جنسیت:
    زن
    مـن فقط یکمی خسته ام بعضی مواقع فکر میکنم اونقدر دارم واسه زندگی میجنگم ..
    ک وقتی واسه زندگی کردن ندارم...
     
    erteash، Farzane، Ŧasŋiɱ و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏13/7/20
    ارسال ها:
    458
    تشکر شده:
    2,432
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    زندگیه دیگه، هیچ چیزی پایدار نیست
    به قول شاملو که میگه:
    کوره‌ها سرد شدن، سبزه‌ها زرد شدن، خنده‌ها درد شدن...
     
    erteash، Farzane، Milaad و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    449
    تشکر شده:
    4,187
    امتیاز دستاورد:
    113
    خیلی وقته که ننوشتم ... حتی توی اون دفتر صورتی رنگی که با اکراه خریدمش....اخه من خیلی از صورتی خوشم نمیاد ... از آخرین باری که لاکِ صورتی زدم زندگیم عجیب غریب شد... ربطی نداره، ولی خب حسه یا توهم نمیدونم ...
    از صبح نشستم روی تخت و به کوه خیره شدم گهگاه یه چایی خوردم با شیرینیِ ساق عروس... عمو خیلی اینو دوست داشت هربار میرفتم خونه مادر جون و اونجا بود میگفت از اون شیرینیا بگیر.... الانم نشستم چایی میخورم با ساق عروس و گریه میکنم برای اولین عیدی که عمو نیست... به جز عمو که گل نداشته هام شده خیلی چیزا نیست....اما دیگه مهم هم نیست... عادت کردم... آدم به خیلی چیزا عادت میکنه...
    شیشه تمیز ... آسمون صاف ... کوه قشنگ ... چراغ خونه ها یکی یکی روشن شد... از لای پرده ها گاهی سیاهیِ سایه ی آدما رو میتونم ببینم... اونقد خسته ام که میتونم روزها و شاید ماه ها بشینم و نگاه کنم و اونقد فکر کنم که سر درد شم اما واسه اینم خسته ام...
    روزی که آقا عبدالله اومد خونه رو تمیز کنه شیشه ها رو که تمیز می‌کرد با لهجه کردی گفت" خانم کاش پرنده بودم من" ! جا خوردم از این حرف گفتم چرا؟ گفت " میتونستم برم بشینم رو بوم اون خونه سفید بزرگه ولی اگه آدم باشم که کسی منو اونجا راه نمیده" .... خندیدم، ولی روزای بعد همه اش بهش فکر میکردم ... آقا عبدالله نمی‌دونست من گنجشک به دنیا اومدم نه آدم...
    هنوزلباسامو جمع نکردم...نمیدونم باید کدومارو ببرم اصلا... رنگیا رو یا سیاه سفیدارو ...آدما قبل سفر کلی کار دارن اما من هیچ کاری ندارم .. ارتباطم با همه قطع شده و میتونم با اطمینان بگم دیگه کسی نیست که دلش برای من تنگ بشه جز چند نفرِ معدود...
    از این بابت خوشحالم، رنجِ کمتری متحمل میشم...
    چراغای خونه سفیده دوساعت دیگه به رسم هر شب خاموش میشه... جای آقا عبدالله خالی که ببینه همه ی اون شکوه توی سیاهیِ شب گم میشه.... اون وقت فرقی نمیکنه که آدم باشی یا پرنده... خونه ات کاخ باشه یا کوخ...
    چایی ام سرد شد...
     
    M @ H @ K، Anoosh، erteash و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏12/12/15
    ارسال ها:
    3,511
    تشکر شده:
    28,327
    امتیاز دستاورد:
    128
    جنسیت:
    زن
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
     
    Milaad، mahyar_s71، !!AMINKHAN!! و 6 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. Be weird : ) مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏10/9/19
    ارسال ها:
    1,814
    تشکر شده:
    13,980
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    زن
    ‏اما دردناک‌تر از تحمل این‌همه رَنج این است که ببینی دنیا کوچک‌ترین اهمیتی هم به رنجی که می‌بری نمی‌دهد .

    #نها_الراضی
     
    Milaad، mahyar_s71، valentinoo و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. Be weird : ) مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏10/9/19
    ارسال ها:
    1,814
    تشکر شده:
    13,980
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    زن
    هیچکس نمی‌گوید
    اگر شب را از آدم بگیرند،
    و تاریکی‌ را
    و معجزه‌ی‌ سکوت را
    و عظمتِ بی‌انتهای‌ِ تنهایی‌ را از آدم بگیرند،
    دستِ دردهای‌ هزارساله‌ی‌ خودمان را بگیریم
    به کدام جهنمی‌ ببریم؟

    | نیکی فیروزکوهی |
     
    Milaad، M @ H @ K، m naizar و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.