به نظاره آسمان رفته بودم ؛ گرم تماشا و غرق در اين دريای سبز معلقی که بر آن ، مرغان الماس پر ستارگان زيبا و خاموش ، تک تک از غيب سر می زنند و دسته دسته به بازی افسون کاری شنا می کنند . آن شب نيز ماه با تلالؤ پر شکوهش که تنها لبخند نوازشی است که طبيعت بر چهره ی نفرين شدگان کوير می نوازد ، از راه رسيد و گل های الماس شکفتند و قنديل زيبای پروين - که هر شب ، دست ناپيدای الهه ای آن را از گوشه ی آسمان ، آرام آرام به گوشه ای ديگر می برد - سر زد . و آن جاده ی روشن و خيال انگيزی که گويي يک راست به ابديت می پيوندد ! دکتر علی شريعتی
آسمان کویر آسمان عاشقانه هاست چه بسیار عاشقانی که هر شب با خیره شدن به آسمان کویر گمشده خود را در میان ستارگانش جستجو کرده اند بی آن که بدانند کویر هر ستاره اش را از الماس نگاه تماشاگر عاشق وام گرفته
من احساس بر خورد باران به خاکم گیاهم که تشنه ی نسیم پگاهم کویرم، کویرم کویرم که از عشق باران هلاکم کویر تشنهی عشقم ، تداوم عطشم دگر بس است ، ز باران مگوی ، باران باش
شب کویر این درختان شجاعی که در جهنم میرویند، امّا اینان برگُ و باری ندارند، گلی نمی افشانند، ثمری نمی توانند داد. شور جوانه زدن وشوق شکوفه بستن و امید شکفتن، درنهاد ساقه شان یا شاخه شان، می خشکد،می سوزد و در پایان به جرم گستاخی در برابر کویر،از ریشه شان برمی کنندودرتنورشان می افکنند و... این سر نوشت مقّدر آن هاست. بید را درلبۀ استخری، کناره ی جوی آب قناتی، در کویر می توان با زحمت نگاه داشت. سایه اش سرد و زندگی بخش است. درخت عزیزی است امّا همواره بر خود می لرزد. در شهرها و آبادیها نیز بیمناکُ است، که هول کویردرمغزو استخوانش خانه کرده است. امّا آن چه در کویر زیبا می روید،خیال است! این تنها درختی است که در کویر، خوب زندگی میکند،می بالد و گل می افشاند و گل های خیال، گل هایی هم چون قاصدک، آبی وسبزوکبود وعسلی... هر یکُ به رنگ آفریدگارش،به رنگُ انسانِ خیال پردازونیزبه رنگ آن چه قاصدکُ به سویش پرمی کشد وبه رویشمی نشیند. خیال-این تنها پرندۀ نامریی که آزاد و رها همه جا در آسمان کویر جولان دارد- سایۀ پروازش تنها سایه ای است که بر کویر می افتد و صدای سایش بال هایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان می دهد و ان را ساکت تر می نماید.آری، این سکوت مرموزوهراس آمیز کویر است که در سایش بالهای این پرندۀ شاعر، سخن می گوید. کویر انتهای زمین است؛ پایان سرزمین حیات است.در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و ازآن است که ماوراءالطّبیعه را- که همواره فلسفه از آن می گوید و مذهب بدان می خواند- در کویر به چشم می توان دید؛می توان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از اینجا برخاسته اند و به سوی شهرها و آبادی ها آمده اند
کویرم یه کویرِ خشک و تنها ، کویر هم صحبتش باد و سرآبه کویر رویایِ دریا تو سرش نیست ، پایِ قصه ام بشین حالم خرابه دریغ از یه جوونه تو وجودم ، تمومِ ریشه هام بی برگ و باره از اشک هایِ خودم سینم تَرَک خورد ، تنم از دور شبیهِ شوره زاره نه کوهی دورمه تا کم میارم ، بهش تکیه کنم آروم بگیرم نه دریا دورمه تا غرقِ من شه ، نه ساحل میشم اونجوری بمیرم جوون بودم شبیهِ جنگلایی ، که الآن سرِ راهت رو گرفتن سرت راهت تمومِ جنگلا سوخت ، تا چشمات رنگِ دریا رو ببینن یه شب بغضم گرفت فکرت منو برد ، از اون شب با خیالت هم نشینم با این حالی که امشب توو سرم هست ، محاله صبحِ فردا رو ببینم یه شب چشمامو بستم خواب دیدم ، داره بارون میاد از ابرِ مُرده یه روز چشمامو وا کردم نبودی ، دیدم سیل اومده دنیامو بُرده توو رویایِ یه دریا توو سرت بود ، دلم دریا شد و رفتی ندیدی تو رفتی ردِ بارونو بگیری ، تو رفتی و به دریا نرسیدی کسی از خلوتم چیزی ندیده ، کویر از خلوتش بیرون نمیره کویر رویایِ دریا توو سرش نیست ، کویر تا آخرِ قصه کویره نه کوهی دورمه تا کم میارم ، بهش تکیه کنم آروم بگیرم نه دریا دورمه تا غرقِ من شه ، نه ساحل میشم اونجوری بمیرم ترانه کویر .محسن یگانه
هر دم شگفتی می آفرینی و مبهوتم می کنی با آسمان شب ات با تپه های شنی ات با سرابی که می سازی و حیاتی که در دل نهان داری