بر گلستان ولایت تاختند، غنچه را با لاله پرپر ساختند ، غنچه زیر خار و خس افتاده بود، باغبان هم از نفس افتاده بود، کاش از قلبم به قبرش راه داشت، کاش زهرا هم زیارتگاه داشت.
تا كه نامت بر زبان آمد ، زبان آتش گرفت سوختم چندان كه مغز استخوان آتش گرفت حیدر آمد خاک همچون باد، گرم گریه شد خواست تا غسلت دهد، آب روان آتش گرفت
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف... دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد... : (( اسلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده زهرا جان (س)....
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوا فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمهشب قدری شبیه آیهی تطهیری، شبیه سورهی "اعطینا"...
ای روح دو صد مسیح محتاج دمت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو ؟ ای وسعت دلهای شکسته، حرمت