وقتی حس شکر گزاری را درک کنید و اجازه دهید در عمق وجودتان بنشیند، برای همه چیز شکر گزار میشوید. هر چه شکر گزار تر باشید، کمتر شکوه و شکایت میکنید. وقتی که شکوه و شکایت ناپدید میشود، فلاکت هم از میان میرود. فلاکت و شکایت در کنار هم اند. فلاکت در شکایت و ذهن شکایت گزار لنگر انداخته است. فلاکت در کنار شکر گزاری غیر ممکن است و این یکی از مهم ترین رازهایی است که باید آموخت.
سقوط بخشی از مسیر است و لازم است همه یاد بگیرند که به تنهایی بلند شوند. باید با هرچیزی فقط مانند یک واقعیت زندگی و بدون ترس روبرو شد اتفاقات گزینهی ما نیستند بلکه نحوه واکنش به آنها را ما انتخاب میکنیم.
⌝رومن رولان یه نصیحت قشنگ میکنه، میگه: جرأت کنید راست و حقیقی باشید، جرأت کنید زشت باشید. خود را همان که هستید نشان بدهید. این بزک تهوع انگیز دو رویی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشویید!
"کسی رو انتخاب کنین که در اتاقی مملو از جمعیت شما را انتخاب میکند، نه کسی که در اتاق خالی انتخابش شما هستید." به زبون خودمون لنگه کفش تو بیابون کسی نباشین...
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ! از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ... ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ.. ﮐﺎﺭ... ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ...
آدمها فکر میکنند با تظاهر به بی تفاوتی جذاب تر میشوند... فکر میکنند اگر پیام ها را دیر جواب بدهند، یا دیرتر سر قرارشان برسند با کلاس ترند... این باور های غلط از کجا آمده؟! وقتی به عشق و احساس کسی بی تفاوت باشی، رسما اورا کشته ای... یک مدت به حرمت احساسش تحمل میکند اما بالاخره میرود دنبال کسی مثل خودش... آنوقت شما میمانید و یک عالمه عشق جذاب و با کلاس که روی دستتان مانده...
امیدوارم هر بار امیدت را گم کـردی بلد باشی دوباره پیدایش کنی؛ جوری که کم ترین زمـان را فدای نابلدی کنی. برایت آرزو میکنم بالاخره با پوست و خونت عجین شود که در این زندگیِ عجیب هیچکس جز خودت به فریادت نمیرسد این لعنتی را ممکن کن " به خودت بیشتر از هر کس و هر چیز بِرِس " شاید در تنگناهای این مسیر تنها چیزی که به کارت بیاید این باشد که به کولهات سر بزنی و در هر قدم تاکید کنی " ادامه دادن کارِ زندههاست " رویا ببافی و همزمان توقعت را از خودت و آسمان بالای سرت و زمین زیـر پایت در منطقی ترین سطحِ ممکن نگه داری به معنای کاملِ این جمله " مراقبت کن از خودَت "
برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا میگیرد. بعضیها حادثهای را پشت سر میگذراند، بعضیها مرضی کشنده را؛ بعضیها درد فراق میکشند، بعضیها درد از دست دادن مال… همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر میگذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم میآورند برای نرم کردن سختیهای قلب. بعضیهایمان حکمت این بلایا را درک میکنیم و نرم میشویم، بعضیهایمان اما افسوس که سختتر از پیش میشویم
یک جایی از رابطه هست که آدم صبورتر، مهربانتر، رفیقتر تصمیم میگیرد دیگر آن آدم یک ساعت پیش نباشد. حالا هر چقدر برایش گل بخری، شعر بگویی، کادو بفرستی، خاطره دربند و اولین گره خوردن نگاهها و چرخ و فلک کنار دریا را تعریف کنی؛ بی فایده است. آن آدم، هیچوقت آدم یک ساعت پیش و یک روز پیش و یک ماه پیش نمی شود.نه که نخواهد. سروته آدمهای مهربان را بزنی، میمیرند برای دوست داشتن، برای دوست داشته شدن. زاییده شده اند برای اینکه محبوب کسی باشند. که صبح ها چشم باز نکرده، با صدای گرفته بگویند سلام و شبها، بی شب بخیر خوابشان نرود. از کارخانه اینطور بیرون آمده اند. با مُهر مهربانی روی پیشانی شان، با تپیدن تند و تند قلبی که همیشه درد می کند و گرمی دستهایشان وقت دیدار و عطری که یک شبانه روز، روی دستهایت می ماند. اینکه چه می شود این آدم ها دیگر نمی خواهند آدم پیش از این باشد را باید توی خودمان بجوییم. توی حرفهایمان، نگاههایمان، رفتارهایمان .... گمان میکنم تنهایی، اینجا به دنیا میآید. لحظه ای که باور نمیکنیم آدم مهربان زندگیمان، دیگر آن آدم سابق نمی شود.