به احساس ابر از فضا زل نزن که خورشید هرگز نباریده است نه حتی در این مدت بودنش دو تا قطره باران خوش دیده است نظرهای خورشید را نشنوید تمامش پر از حکم اعدام آب طمع در تن لخت دریای سرخ پر از زخم مستهجن اندام آب اگر نورها باعث درک بود شعور از لب آب باران نبود ببین روی پیشانی آفتاب که بی آب در زنده هم جان نبود
ساده می رسم به بعد قبلِ قبل بعد می رسم به قبل بعدِ بعد ساده نیست؟ قبل و بعد، بعد و قبل! در سقوط انتظار فکر می رود سر قرار او چه گفته بود؟ موعد نگفته ساعت سه بود؟ موی من چه رنگ؟ کفش تو قشنگ پای من دراز پای یار ساعت دو لنگ لحظه ای که می رسی به من گوشی ات بدون اشتباه، زنگ دست من به ماشه، دست تو به سنگ توی مغز کله ی تو مَرمیِ فشنگ
سرسبز بادا میخ های دشت مرتاضی تا می درخشد بر نوکی برقِ براندازی از صبر خورشید است هر ابری که می بارد تا ساده تر باشد بساط سخت گل بازی دیروز را دریا به قبری میهمان بود و امروز می خندد به گلدان های ناراضی در جوی می غلتد کسی همراه برگی خشک بر گل نشسته کشتی فردا پر از ماضی دیوانه ها جشن تولد چیست در این مرگ هر آمدن مرگ است و هر بدرود آغازی
احتمال شب برفی شدن فردا هست زیر این بهمن برفی که میاید امشب لب به لب بر تن عریانی طوفان بوسه تا ابد در بغلم لخت بزاید امشب
رفتم کنار دریا، دیدم که آب نداره هر کی میره کنارش، خودش نوار میذاره دس می زنن کلاغا، می رقصن عنکبوتا سوت می زنن مرده ها، قایق شدن تابوتا تو کشتیا پارتیه، هیشکی نمیگه بشین نمیپّرن ماهیا، رو خاک خشک زمین سرسره های تو پارک، مثّه سمباده بودن بچه ها زخم و خونی، از تاب افتاده بودن مادرا تبلت به دست، به بچه ها می خندن بازیای سختشو، دوس ندارن، می بندن مردا فقط می کنن، نمی دونن چی کارو یه اسکلت می پرسه، مضرّات سیگارو نوبت من میرسه، دکتر میگه بی کاری؟ یعنی تو این شلوغی، تو هیچ کاری نداری؟ سخنرانیِ دکتر، لالاییِ مامانه هرچی میگن دکترا، یا مامانا چاخانه یادم میره کی بودم، بهتر، اصن نباشم برم کنار دریا، به کلّم آب بپاشم
از مرگ بدتر مرده ها را زنده پنداری از مرده بدتر زنده های خشک تکراری همراه ساز دوره گردی باد می خواند شکوایه ای بر وزن استفهام انکاری آیا کسی بر آبِ دنیایی قدم می زد؟ عیسی نمی خواهی به احساسات بسپاری؟ از تکه های کوزه گر خیام می سازی؟ یا از کمی گِل، بالهای گرمِ جانداری؟ بین سیاهان با سیاهی می شوم همدم از مشکی خونم جواهر می کنی جاری؟
اینجا برای هر غزل دلدادگی ،مرگ است وقتی برای بودن خود نیز ، می باری هر شب اسیرِ یک سکوت از جنس صد آشوب تا کی به سوگ واژه ها اینگونه بیداری؟! بداهه: میترا