حالا بگذار روز به آرامی رود شاید که شب سیاه مراقب تو باشد مخمل آبی، سکوت واقعی قلب و وجود تور را در آغوش میگیرد صحنه زیبای شب ...
دلــم گـــرفته بود شبی تاریک و ســـرد از پشــت دیــوار ســـکوت تـــرانه ای جوانــه زد و نـــام تو برتـــارک واژه ها رُخ نـــمود شعر تمام شد و دل از اینهمه عشق جوشید چشم طاقت نبرد تا سحر یک ریز بارید
آیا این شب است که باعث میشود من به تو فکر کنم؟ یا من هستم که برای فکر کردن به تو انتظار شب را میکشم؟ ازدمیر_آصف
بنشین ٬ مرو ٬ که در دل شب ٬ در پناه ماه خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست بنشین و جاودانه به آزار من مکوش یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست بنشین ٬ مرو ٬ صفای تمنای من ببین امشب چراغ عشق در این خانه روشن است جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز بنشین ٬ مرو ٬ مرو که نه هنگام رفتن است
شب برای خواب نیست شب اغاز دلتنگی ایست وقتی در میان هزاران خاطره رنگارنگ کسی را از نهایت دلت دوست بداری و در کنارت نداشته باشی