1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

حرفهای الکی....

شروع موضوع توسط Tarika ‏19/8/13 در انجمن زمزمه های آشنا

  1. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏8/11/15
    ارسال ها:
    354
    تشکر شده:
    3,497
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد

    گفت : پاشو بریم . دیر وقته
    گفتم : یه دور دیگه . فقط همین یه دور
    گفت : باشه !
    گفتم : آخ جون . این دور هم بردم
    گفت : خیلی خب . پس جمش کن بریم
    گفتم : نه . حالا زوده . مگه نمیبینی امشب رو شانسم ؟
    گفت : اما مگه نگفتی فقط یه دور دیگه ؟
    گفتم : چرا گفتم . ولی اگه می باختم . فعلا که بردم . یه دور دیگه میزنم .
    گفت : باشه !
    و دور پشت دور ...
    پاسی از نیمه شب گذشته
    گفت : هر چه داشتی باختی . پاشو بریم دیگه
    گفتم : چرا همان موقع که برده بودم وادارم نکردی که بریم
    گفت : من فقط وجدان تو هستم . نه بادی گاردت . وقتی مست « بُرد » بودی گفتم . گوش نکردی . یادت باشد که هر وقت دارای قدرتی هستی ، هر وقت دارای مقامی هستی ، هر وقت ثروتی به هم میزنی ، هر وقت .... حواست به دیگران هم باشد . من همیشه کنارت هستم . اما همیشه نهیب نمیزنم . یه وقتی ولت میکنم به حال خودت . تا پژواک اعمال و رفتارت را از عمق وجودت حس کنی . آن روز مرا نیز نخواهی داشت . و می شوی بی وجدان . خود دانی .
     
    Shahab، کوکی♥❄، DaniyaL و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏9/8/15
    ارسال ها:
    702
    تشکر شده:
    5,314
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    وقتی که کوچک بودم گلدان مورد علاقه مادرم را شکستم. مادرم هرگز چیزی را که یکبار بشکند چسب نمی زند. حتی اگر خیلی برایش عزیز باشد.
    روی پله ها نشسته بود و هسته های آلبالو را سوا می کرد.
    سرافکنده نشستم پایین پاهایش و شروع به گریه کردم. گفتم ببخشید می دانم که چقدر دوستش داشتید..گفت فدای سرت..بیندازش دور..گفتم چسب می زنم عین روز اولش..خندید گفت نه بیندازش دور. چیزی که شکسته باید دورش انداخت.
    و های های گریه من بلند شد.

    مثل مراسم تشیع جنازه تکه های شکسته را جمع کردم و با اشک و ناله یکی یکی داخل سطل زباله انداختم.
    قسمتی از کناره ی تیزش نایلون را پاره کرد. مجبورشدم یکی نایلون دیگر استفاده کنم. آن راهم پاره کرد.
    مادرم گفت وقتی چیزی می شکند خطرناک می شود، ممکن است یا به خودت یا به دیگری آسیب بزند. پس داخل یک دستمال محکم بپیچش و بعد بیندازش توی سطل زباله.

    من اما نصیحتش را پشت گوش انداختم. هربار دلم شکست تکه هایش را جمع کردم کنار هم گذاشتم و چسبشان زدم.
    غافل از این که با هر بار شکستن یک تکه لب پر میشد و جوری خرد می شد که دیگر قابل چسباندن نبود.
    گوشه های تیز قلبم مثل همان تکه گلدان شکسته گوشت و پوست تنم را درید و جوری بیرون زد که دیگر اگر کسی را در آغوش بگیرم به هردویمان آسیب میزنم .
     
    Shahab، Mastaneh، کوکی♥❄ و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏9/8/15
    ارسال ها:
    702
    تشکر شده:
    5,314
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    چند دقیقه ای هست که زانو به بغل و روی زمین، مابین دیوار و تخت و کمد، داخل یک مربع کوچک مچاله شده ام.
    جایی که احساس امنیت می کنم و درد استخوان بعدش را به جان میخرم.
    میل عجیبی به یک مخدر قوی دارم، به یک خلسه ی هرچند کوتاه مدت ولی بی انتها.
    یک لذت موقت ولی واقعی و محض،
    به دور از هیاهو و زبان و کلام و حرف و توضیح اضافه.

    زانوهایم گزگز می کند و من هنوز دلم می خواهد همین جا درد بکشم. نسیم خنکی از گوشه ی پنجره ی باز داخل می آید، و تاریکی به نور، و سکوت به صداهای اطراف، معنا می بخشند.
    خلوتم ناگهانی و شگفتی وار بهم میریزد.
    صداها واضح می شوند، می خراشند، آزار می دهند و هیچ کس کنارم نیست که این ها را برایش بگویم.
    هیچ کس نیست که بشنود و بگوید توهم شنیدی؟ و من برایش بگویم که چطور برای من هرشب همین طور دردآور می گذرد.

    نور چراغ ماشین های توی کوچه یک سایه بلند روی پرده می اندازد، سیاهی کریه اش کش می آورد، به رویم خم می شود و من نگاهش می کنم که بزدلانه یک باره می گریزد.

    هیچ کس نیست
    چشمهایم می جوشد، قلبم درد می کند
    سرم را کج می کنم و گونه ام را به سردی دلتنگ و بی روح کمد می چسبانم
     
    Shahab، Mastaneh، کوکی♥❄ و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/5/19
    ارسال ها:
    1,539
    تشکر شده:
    13,402
    امتیاز دستاورد:
    121
    جنسیت:
    زن
    انقدر میشینم تماشا میکنم این قسمتو ، انقدر تکرار میکنم تا اون پیوندی که باید ، عمیق بشه . چرا میگم عمیق . احیا کلمه ی بهتریه
    مثل یه تیکه ذغال گداخته بود که زیر خاکستر ِ همه اونچیزی که از سر گذرونده بودم یکهو روشن شد . همینقدر زیر و رو کننده و اثر گذار
    امان از وقتی که صبوری کردن انتخابت نباشه . تنها راه گریزت باشه
    یه حرفی میچرخه توی ذهن انگشتام . وسوسه میشم ولی نمی نویسمش ... نه
    بنویسمش تمام لذت مزه مزه کردنش نابود میشه
    من حال و هوای مهِ زمستونیِ بین الطلوعین رو میخوام . چی شد که دیگه سهمم نشد ... تو میدونی
    حالا که انقد میدونی و میتونی ، منو که کبوتر نکردی ..ولی اون پینه های بین بندای انگشتاش ... اونارو جای من ببوس
     
    Shahab، f@rid69، هبوط و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏9/8/15
    ارسال ها:
    702
    تشکر شده:
    5,314
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    روی صندلی نشستم و به کفش هایم خیره شدم.
    غبار معلق در هوا روی باریکه ای بی جان از نور می درخشید. مردم با گام های عجولانه می دویدند تا توی صف تایپ و تکثیر کنارهم بایستند و اگر هم فرصتی دست داد دزدکی و شهوت آلود به برگه های نفر جلویی نگاهی بیاندازند و سیراب شوند.
    یک نفر گفت: " مثل قبر میمونه"
    سر بلند کردم گفتم چی؟ ولی بخاطر خشکی حلقم "چی" ته گلویم ماند و صدایی از دهانم خارج نشد. گیج به اطراف و بعد به زن روبرویم نگاه کردم، گفت " اینجارو میگم، عینهو قبره"
    احساس سرما و لرزش کردم، همین را کم داشتم!
    بی ادبانه سرم را پایین انداختم. برایم مهم نبود چه فکری می کند. فقط این که جوابی نداشتم، و حس و حال حرف زدن با یک غریبه را آن هم بر سر چیزی که از آن وحشت دارم.
    انتظار، خستگی، دلشوره و سردرد بی قرارم کرد. با چشم آن زن را جستجو. کردم تا به او بگویم کجایی کاری خانم جان.همه جا عین قبر است. کل دنیا یک فضای یکی در دو کوچک و خفه است با دیوارهای نامرئی بلند و غیرقابل نفوذ که گاهی انگار هوای تویش را هم وکیوم کرده اند.
    اما دیدم با یک نفر دیگر سرگرم حرف زدن و خندیدن درباره ژست باکلاس مرد کنار پیشخوان ست.

    غمگین شدم از اینکه چرا فقط برای باز کردن سر حرف با من باید از قبر بگوید. لابد خیلی شبیه مرده ها هستم.
     
    Shahab، کوکی♥❄، Mastaneh و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/5/19
    ارسال ها:
    1,539
    تشکر شده:
    13,402
    امتیاز دستاورد:
    121
    جنسیت:
    زن
    فکرش گاهی مجال پیدا میکنه آروم بخزه بیاد و سلول به سلول مغزمو پر کنه ...
    میدونی ! تشخیص نمیدی تلقینه ، یا خودتی داری درونت پرورشش میدی

    تشخیص نمیدم ...


    #خسته
    #خیلی_خسته
     
    Shahab، f@rid69 و کوکی♥❄ از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏9/8/15
    ارسال ها:
    702
    تشکر شده:
    5,314
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    با چشمهایم مشکل دارم
    همینطور با گلویم.
    گرفتگی ناگهانی گلویم را ربط می دهم به تیروئید .
    اختیار اشک هایم اما در اراده ام نیست، برای همین سریع می چرخم و صورتم را به طرفی دیگر می گیرم.
    قامتم را محکم می گیرم، دست هایم دارند کارهای معمول را انجام می دهند، شانه هایم تکان نمی خورند، لب ها و چانه ام دیگر نمی لرزند، اما اشک هایم...
    اما اشک هایم با سرعتی باورنکردنی می جوشند لبریز می شوند،
    می غلطتند و فرو می افتند
    و من هیچ تلاشی برای پاک کردنشان نمی کنم
     
    Mastaneh، Shahab و نفحات از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏31/12/15
    ارسال ها:
    522
    تشکر شده:
    3,573
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    آدمیزاد سختشه که بگه "به من توجه کن".برای همین قیل و قال راه میندازه،عصبی میشه،داد میزنه،قهر میکنه،فرار میکنه،با خودش و زمین و زمان لج میکنه،برای اینکه به چشم بیاد،برای اینکه دیده شه!...
    تو فقط میبینی که چشماشو میبنده و داد میزنه و هیچی نمیشنوه؛اون داره میپره و دستاشو تکون میده و میگه "هی!من اینجام!ببین منو!"
    داره میگه "به من توجه کن..."
    و میدونی چقدر درموندست این جمله؟...سراسر استیصاله...و وقتی به زبون بیاد؛اگه به زبون بیاد؛دیگه گفتن و نگفتنش،فرقی نداره...
     
    Mastaneh، Shahab و نفحات از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. Be weird : ) مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏10/9/19
    ارسال ها:
    1,814
    تشکر شده:
    13,980
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    زن
    خاورمیانه را آفرید
    از روی چشم‌های شرقی‌ات؛
    پرآشوب،
    رنجور،
    خسته،
    زیبا...

    #عباس_حسین‌نژاد
     
    Farzane، m naizar، yasamann و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. Be weird : ) مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏10/9/19
    ارسال ها:
    1,814
    تشکر شده:
    13,980
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    زن
    - دَستش را به گلویش میزند و میگوید: «اینجاست، رَد نمیشود .»
     
    Farzane، m naizar و yasamann از این ارسال تشکر کرده اند.