همه جایی و ندانیم کجایی ای دوست هیچ کس پا ننهادهست به سر منزل تو دل عشاق به امید وصال تو خوش است ره ندارند به جایی به جز از محفل تو
️می ده که بـهـار می رسد ای ساقی؛ ♣️بـوی خوش یار می رسد ای ساقی؛ ️آن نـفحهٔ جـان فـزای نوروز بـه ما؛ ♣️از کـوی نگـار می رسد ای ساقی؛
سعدی برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز
ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ، ﻧﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺗﺮ ﺯ ﻫﺮ ﮐﺲ، ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻡ ﭘﺮﻳﺸﺎﻥ ﺷﺪ، ﻓﺪﺍﯼ ﺗﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺯﻟﻔﺶ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺧﻴﺎﻟﺶ ﺧﻮﺍﺏ ﻫﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺍﺭﻡ
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید تو لختی صبر کن چندان، که قمری بر چنار آید چو اندر باغ بلبل، به دیدار بهار آید تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند اقرار بندگی کن و اظهار چاکری یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری حافظ