یکی میگفت افغان ها به همره مریض میگن "نگران" چقدر قشنگه مثلا از یکی بپرسن کسی نگرانت هست ؟ نگرانت کجاست ؟ یا بهش بگن من نگرانت میشم یا یکی بگه : خیالم راحته فلانی نگرانمه ...
آدم های امن چه کسانی هستند آدم های امن، همانهایی هستند که همه چيز ميتوانی بهشان بگويی، بدون اينکه قضاوت يا تحقيرت کنند ميتوانی کنارشان احساس بودن کنی
چرا تنها تو از میانِ آدمیان هندسهی حیات مرا در هم میریزی پا برهنه به جهانِ کوچکم وارد میشوی در را میبندی و من اعتراضی نمیکنم؟ چرا تنها تو را دوست دارم و میخواهم؟
دلم میخواد یه بار دیگه مثل قدیما زندگی کنیم . مثلا امروز که پنجشنبهست به رسم همیشگی، کل فامیل قرار باشه دور هم ناهار بخوریم . ناهار چی باشه ؟ من میگم استامبولی گوجهای نه نه وایسا اینطوری بگم : دَمی گوجه باشه . سفره پهن کنیم رو فرشِ قرمزِ خونه بشقاب ملامینی بچینیم نوشابه بذاریم و دیسهای غذا که میاد باعث شه بهبه چَهچَه راه بیفته . خانمها هیچکس سرلخت نیومده باشه و هممون روسری کوچولو بسته باشیم . جمع بشینیم که همه جا شن و غذا رو با شادی بخوریم . انقدر صدا بیاد از حرف زدنها که صدای تلویزیون دیگه به گوش نرسه . مثل الآن نباشه که تکی میشینیم یه بشقاب غذا میذاریم با یه کاسه سالاد جلومون و نمک بغل دستمون . مجبور باشیم واسه نمک گرفتن دست تکون بدیم به یکی اون سرِ سفره بگیم ببخشید نمکدون رو میدی ؟ بعدم دست به دست بچرخه تا برسه به ما . نوشابه زرد میخوری یا مشکی ؟ اینو یه بزرگتری بگه که داره واسه همه نوشابه میریزه . یه بشقابمون رو که خوردیم چه سیر شده باشیم چه ته دلمون هنوز گرسنه باشیم، بگیم دیگه دارم میترکم . عجب چسبید . بعدش بریم دنبال نخود سیاه . شب شه خوشحال باشیم یه عالمه آدم داریم باهم میخوابیم و فردا که جمعهست صبحونه باهم میخوریم . مسواک بزنیم و بریم زیر پتو آروم پچ پچ کنیم که بقیه بیدار نشن . از این پتو سَنگین قدیمیها بندازیم رو خودمون . فردا صبحش قشنگه بیدار میشی خوشحالی چونکه یه عالمه آدم هستن پیشت . اون خجالت اول صبحی دستشویی رفتن و تحمل صدای نق زدن بقیه که میگن بیا بیرون دیگه رو هم دوست دارم . صبحونه دست جمعی چای شیرین بخوریم با نون پنیر . صدایِ قاشقهای زیادی که دارن به استکان میخورن بپیچه و کسایی که قاشق ندارن به اون یکیها اشاره کنن که هم زدنت تموم شد قاشقت رو بده به من . کاشکی یه بار دیگه قدیم بشه ...
ما که نمی دانیم شاید فردا آمدند و گفتند تمام شد! دنیا را می گویم؛ ما که نمی دانیم پس تا می شود به چشم های آدم هایی که دوست داریم خیره شویم حرف های نگفته ی دلمان را بگوییم تا می شود هم را در آغوش بگیریم و بگذاریم دور باشد هرآنچیزی که فردا اگر تمام شدیم ای کاش دلمان نباشد! که ای کاش همان چند ثانیه که فکرم به بی ارزش ها مشغول بود برای خندیدن کنار عزیزانم می گذراندم ما که نمی دانیم؛ پس تا می توانیم با ارزش ها را ببینیم و بی ارزش ها را بسپاریم به هرچه باداباد
. آسمان با همه ی ابرهایش گاهی فقط شبنمی است که بر برگ گلی می نشیند، درست مثل من که همه ی حرف هایم را خلاصه کرده ام در یک "دوستت دارم" ...
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم چون مزرعه تشنه به باران برسیم یا من برسم به یار و یا یار به من یا هر دو بمیریم و به پایان برسیم
عاشق که می شوی تمام جهان نشانه معشوقه ات دارند یک موسیقی زیبا یک فنجان قهوه ی تلخ یک خیابان خلوت و ساکت به آسمان که نگاه می کنی کبوترانی که پرواز می کنند همه تو را امید می دهند حتما که نباید هدهد خبری بیاورد گاهی کلاغی هم از معشوقه ات پیام دارد جهان عاشقی زیباست آنقدر زیباست که آواره شدنش هم زیباست مردن در عاشقی هم زیباست