به شکوه گفتم برم ز دل یاد روی تو آرزوی تو به خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو یاد روی تو ولی ز من دل چو برکنی، حدیث خود بر که افکنی؟ هر کجا روی بسته ی منی ، ساغر وفا از چه بشکنی شکوه از نامجو
کجای این جنگل شب پنهون میشی خورشیدکم پشت کدوم سد سکوت پر میکشی چکاوکم چرا به من شک میکنی من که منم برای تو لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو
وﻗﺘﻲ دﺳﺘﺎم ﺧﺎﻟﻲ ﺑﺎﺷﻪ وﻗﺘﻲ ﺑـﺎﺷـﻢ ﻋـﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﻏﻴﺮ دل ﭼﻴﺰي ﻧﺪارم ﻛﻪ ﺑـﺪوﻧـﻢ ﻻﻳـﻖ ﺗﻮ دﻟـﻤـﻮ از ﻣـﺎل دﻧـﻴـﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ داده ﺑﻮدم ﺑـﺎ ﺗﻤـﻮم ﺑـﻲ ﭘﻨﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﻜﻴﻪ داده ﺑﻮدم ﻫـﺮ ﺑـﻼﻳـﻲ ﺳﺮم اوﻣﺪ ﻫﻤﻪ زﺟﺮي ﻛﻪ ﻛﺸﻴﺪم ﻫﻤﻪ رو ﺑﻪ ﺟﻮن ﺧﺮﻳﺪم وﻟـﻲ از ﺗـﻮ ﻧـﺒـﺮﻳـﺪم هدید از قمیشی
با من صنما دل و دل و دل و دل دل دل دل یک دله کن گر سر ننهم، آنگه گله کن سیپاره به کف در چلّه شدی سیپاره منم! ترک چله کن سی پاره = قرآن مجید