1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

❥ تلخ نوشته ❥

شروع موضوع توسط FariBa ‏31/3/12 در انجمن زمزمه های آشنا

  1. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    449
    تشکر شده:
    4,187
    امتیاز دستاورد:
    113
    نفس درون سینه ام به سختی بالا می آید...بر افکار لجام گسیخته ام کنترلی ندارم...دیگر به غم هایم از دور نگاه نمی کنم ...در عوض آنها را در آغوش میگیرم ...چراکه هیچ کس وفادار تر و مهربان تر از خودم به من نبوده جز خدا...به از دست دادن هایم فکر میکنم ...کسب و کارم همین بوده ... این سالها و ماه ها و روزها ایستاده ام در نقطه ایی که مدام از دست داده ام...از دست داده ام و تنها تر شده ام...از دست داده ام و ناامید تر شده ام ..از دست داده ام و چین های دور چشمم عمیق تر شده...از دست داده ام و موهایم را سفید کرده ام ... از دست داده ام و زخم های کاری تر شده است ... جایشان تیر می کشد...درد به مغز استخوانم رسیده و به خودم پیچیده ام...چه آرزوها که بر دلِ وامانده ام نمانده و دلِ غم پرورده ام داغدارتر نشده... به دنبال ریشه ام به کجاها که نرفته ام اما دریغ...بی سرو وسامان تر از بادم و سرگردان تر از ابر...تنهایی برایم همچون درد و درمانی درهم تنیده است... اما با همه ی درد ها, غم ها ,یأس ها و از دست دادن ها همچنان ایستاده ام و شانه به شانه ی زندگی راه رفته ام ...صبورتر شده ام وآرام تر همچون درختی که در پاییز برگ هایش را از دست داده است...از دست دادن یکی از خاصیت های زندگی در این دنیاست...به جهانی دیگر ورای تمام این رنج ها فکر میکنم و سر به راه تر میشوم...کسی چه می داند شاید زنده گی جای دیگریست...
     
    Milaad، نفحات و AftabGardoon از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/5/19
    ارسال ها:
    1,539
    تشکر شده:
    13,402
    امتیاز دستاورد:
    121
    جنسیت:
    زن

    حال مرا مپرس
    که هنجارها مرا
    مجبور میکنند بگویم
    که بهترم ...




     
  3. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/5/19
    ارسال ها:
    1,539
    تشکر شده:
    13,402
    امتیاز دستاورد:
    121
    جنسیت:
    زن

    مگر آدم می تواند چشم هایش را ته رودخانه باز کند ؟
    آنجا تاریک نیست ؟ گیاه ندارد ؟ ماهی چطور ؟
    از آنجا می شود آسمان را دید که حتما دیگر آبی نیست
    تهِ آب چطور می شود فهمید که امروز چند شنبه است؟
    نباید صداهای زیادی داشته باشد .
    آنجا گوش آدم پر از مورچه نمی شود
    و کرم ها و مارمولک ها توی دهان آدم وول نمی خورد .
    زیر سقفی با گچ بری های آب ،
    در اتاقی با دیوارهای آب ،
    هیچ کس نمی تواند بفهمد که دیگری دارد گریه میکند ...



    بیژن نجدی​
     
  4. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏13/7/20
    ارسال ها:
    458
    تشکر شده:
    2,432
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    دنیا پر شده از آدم‌هایی که چهل‌ سالگیشون
    از بیست سالگی شروع شده
     
    m naizar، Zerehkoob، M @ H @ K و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. Be weird : ) مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏10/9/19
    ارسال ها:
    1,814
    تشکر شده:
    13,980
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    زن
    تو که نمی‌دانی
    اما آدمی به نقطه‌ای می‌رسد
    که پی می‌بَرد قرار نیست «هیچ»
    اتفاق تازه‌ای رخ دهد اما...
    صبر می‌کند
    صبر می‌کند
    صَبر...!!

    پوریا نبی‌پور

     
    m naizar و کوکی♥❄ از این پست تشکر کرده اند.
  6. کاربر فعال ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏11/5/20
    ارسال ها:
    233
    تشکر شده:
    3,127
    امتیاز دستاورد:
    95
    جنسیت:
    زن
    دوست داشتن
    چه رنجی عمیق تر از این است؟
    آدم هیچ گاه از دوست داشتن تهی نمی شود...
     
    نفحات، کوکی♥❄، m naizar و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    449
    تشکر شده:
    4,187
    امتیاز دستاورد:
    113
    اولین یلدایِ بدون تو... شبِ تولدِ تو ...

    این سر نه سامان پذیرد واین غم نه پایان پذیرد...
     
    نفحات، کوکی♥❄، m naizar و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. کاربر فعال ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏11/5/20
    ارسال ها:
    233
    تشکر شده:
    3,127
    امتیاز دستاورد:
    95
    جنسیت:
    زن
    نورانی و متحرک بود...
    بر ذهنم می بارید و بی پلک زدن به تماشا نشسته بودم
    بر ذهنم نشست و با جان تنگ در آغوش گرفتمش
    بخشی از من در گوشه ای دست و پا می زد
    از گوشه ی چشم می دیدم
    که زنهار...
    اکنون بی شرمانه به مطالبه بیشتر دعوتم می کند!
    مدت هاست که در آینه نگاه نمی کنم
    درست میان چشم هایم...



    مدام از خواب می پرم
    همراه با تپش قلبی کشنده
    بارها و بارها...
    امید به بیداری نیست.


    3/دی/99
     
    m naizar و کوکی♥❄ از این پست تشکر کرده اند.
  9. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏15/9/14
    ارسال ها:
    449
    تشکر شده:
    4,187
    امتیاز دستاورد:
    113
    چند روز دیگه میشه پنج ماه که نیستی ...
    هنوز منتظرم ببینمت و الان فقط مثل اون وقتا کمتر همو می‌بینیم چون من همیشه سختم بود اینهمه راه بیام تا خونتون (لعنت به من آخه ) ...
    منتظرم زنگ بزنی و بگی آخر هفته بیا اینجا و کلی خرید کنی و به قول خودت هله هوله به خوردم بدی... یا مثلا قرار بذاری بریم شمال... مثل اون وقتا که بعد صبونه روی کاناپه می‌خوابیدی و باید کلی صدات میکردیم تا بیدار شی... بهناز شاکی میشد و من میگفتم چی کارش داری بذار بخوابه ... و حالا تو به خواب ابدی رفتی درحالی که من هنوز منتظر زنگتم ...اشک
    منتظرم صبح ها واسم عکس گل وصبح بخیر بفرستی... واسم شجریان بفرستی و من کلی قلب قرمز و بوس برات بفرستم...
    تو یهو کجا رفتی؟! ...
    میدونی... دیشب خوابتو دیدم، برعکس شبای پیش چهره ات آروم تر بود و یه لبخند خوشگل داشتی ... یه بلوز آبی آسمونی پوشیده بودی.. چقدر بهت می‌اومد ... با خوشحالی به بهناز میگفتم ببین زنده اس ، ببین!!! ببین چقدر حالش خوبه و سرحاله!!! مگه میشه!!! دروغ میگن همه،، اون زنده اس...
    کاش دیشب بغلت میکردم ... اشک.. کاش دیشب صبح نمیشد ..
     
    yasamann از این پست تشکر کرده است.
  10. Be weird : ) مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏10/9/19
    ارسال ها:
    1,814
    تشکر شده:
    13,980
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    زن
    دگر ای باد صبا
    دست ز بختم بردار، خبر از یار نیار
    دل من خاک شد و دوش به بادش دادم..

    - هوشنگ ابتهاج
     
    m naizar، Zerehkoob، M @ H @ K و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.