شاید همیشه نتونی درک کنی که چرا خدا اجازه داده یه سری چیزا اتفاق بیافته ، ولی میتونی مطمئن باشی از اینکه خدا هیچ موقع مرتکب هیچ اشتباهی نمیشه ...
برایِ تو برایِ چشمهایت برایِ من برایِ دردهایم برایِ ما برایِ این همه تنهایی ای کاش خدا کاری کند .. _ احمد شاملو
نیست در عشق تو سوز من و شمع امروزی هر دو عمری ست که داریم به هم دلسوزی تیره شد حال جهانی رخ چون روز نمای که بود عادت خورشید جهان افروزی به قلم احمد بن موسی خیالی(خیالی بخارایی)
گه نیک به گفتار برافروخت مرا گه سخت به کردار جگر سوخت مرا چون بستن گفتار بیاموخت مرا بر تخته عشق کرد و بفروخت مرا به قلم ابوالفرج ابن مسعود رونی(قرن۶)
اگر باغ نگاهم پر ز خار است، گلم تاراج دست روزگار است به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است
راز هایت را به دو نفر بگو خودت و خدایت در تنگنا به دو چیز تکیه کن صبر و دعا در دنیا مراقب دو چیز باش پدر و مادرت از دو چیز نترس که به دست خداست روزی و مرگ و به یک چیز هیچ وقت خیانت نکن رفاقت و تا وقتی نگاه خدا به سوی توست از روی گرداندن هیچ احدی غمگین مباش. امیدوارم نگاه خدا به زندگیت باشه.
و من .... اینجا نشستم و با تمام وجود گوش میدهم تو را آری .... حرف های زیادی دارم ولی فقط سکوت می کنم تا فقط به تو گوش دهم {و باز به آخرش رسید و دوباره پِلی .... }
خوشبختى در آن است كه لحظه ها را دريابيم، مطابق خواسته هاى خود زندگى كنيم و بگذاريم فرديت هر انسان، پيش از آن كه پژمرده شود، رشد كند و ببالد ..
میخواهم حرف هایت را به پای ناپختگی ات بُگذارم میخوانم و میخوانم....تا شاید اشتباه کرده باشم....شاید از میان کلمات یک راه گریزی باشد.... یک راه فرار از همه واژه های تلخی که تو ذهنم مثله یک نوار کاست مرور میشود.... ولی حرف هایت طعم گَس خرمالو نارس می دهد میخوانمشان .... بعضی شیرین و بعضی گس گس ان.... آری.... تو هنوز نرسیده ایی.... هنوز به آفتاب و نور نیاز داری.... مثله همان خرمالو نارس باغچه ی حیاطمان....