شروع موضوع توسط minaaa 10/12/10 در انجمن اشعار
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
هاتف اصفهانی تو گلی و سر کوی تو گلستان و رقیب در گلستان تو خاری است که گفتن نتوان
نه تاب وصل دارد و نه طاقت فراق درماندهام به دست دل ناصبور خویش
هاتف اصفهانی شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گردد به کدام امیدواری غم خود به یار گویم
ماییم که از باده ی بیجام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
مِن بعد حکایت نکنم تلخی هجران کان میوه که از صبر برآمد شکری بود سعدی
در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی حافظ
یک شب لبان تشنهٔ من با شوق در آتش لبان تو می سوزد چشمان من امید نگاهش را بر گردش نگاه تو می دوزد
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست حافظ
نام های کاربری را با استفاده از کاما (،) از هم جدا کنید.