وقتي مي بوسه تو رو ياد من مي افتي هيچوقت وقتي نازت ميكنه ياد من مي افتي هيچوقت ياد من مي افتي هيچوقت يا كه نه ؟... وقتي گريه ميكني سرتو بغل ميگيره وقتي ميخندي بهش براي خنده هات ميميره وقتي با همديگه ييـــن كنارهم اينورو اونور وقتي چشم غره ميري واسه چشمات ميزنه پرپر تو رو دوست داره مثل من يا كه نه ؟ تورو رو چشاش ميزاره يا كه نه ؟ مثل من يا كه نه ؟ ... وقتي آهنگي كه با هم مي شنيديم و گوش ميدي يادم مي افتي ؟ اونجاهايي كه باهم رفتيم ميري يادم مي افتي؟ خيلي دوست دارم بدونم كه حالت چطوره راستي؟ هنوزعكسامو نگه داشتي يا نه ؟ ياد من مي افتي هيچوقت ؟ وقتي گريه ميكني سرتو بغل ميگيره وقتي ميخندي بهش براي خنده هات ميميره وقتي دلگيره ازت تو رو مي بخشه مثل من تو رو دوست داره مثل من يا كه نه اشكاش رو تنت مي باره يا كه نه تو رو دوست داره مثل من يا كه نه تورو رو چشاش ميزاره يا كه نه مثل من يا كه نه ؟ تو رو دوست داره مثل من؟
ای در دل من مهر و تمنّا همه تو وی در سر من مایه ی سودا همه تو چندان که به روی کار خود می نگرم امروز همه تویی و فردا همه تو
مـــات شــدم از رفـتنت هیــچ مـیز شطـرنجی هـم در مــیان نـــبـود ایـن وســط فــقط یـک دل بـــود کـه دیگــر نـیست
خداوندا نمی دانم در این دنیای وانفسا كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم نمیدانم نمی دانم خداوندا. در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد. كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم نمی دانم خداوندا به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم دگر سیرم خداوندا. دگر گیجم خداوندا خداوندا تو راهم ده. پناهم ده . امیدم خداوندا . كه دیگر نا امیدم من و میدان مكه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم دگر پایان پایانم. همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد. چرا پنهان كنم در دل؟ چرا با كس نمی گویم؟ چرا بامن نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟ همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشتو گهی پیشند ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فروریزد دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم نمی دانم و نتوانم به كس گویم فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دلدارم. دلی بی آب و گل دارم به پو چی ها رسیدم من به بی دردی رسیدم من به این دوران نامردی رسیدم من نمیدانم نمی گویم نمی جویم نمی پرسم نمیگویند نمی جویند جوابی را نمی دانم سوالی را نمی پرسند و از غمها نمیگویند چرا من غرق در هیچم؟ چرا بیگانه از خویشم؟ خداوندا رهاییده كللام آشنایی ده خدایا آشنایم ده خداوندا پناهم ده امیدم ده خدایا یا بتركان این غم دل را و یا در هم شكن این سد راهم را كه دیگرخسته از خویشم كه دیگر بی پس و پیشم فقط از ترس تنهایی هر از گاهی چودرویشم و صوتی زیر لب دارم وبا خود می كنم نجوای پنهانی كه شاید گیرم آرامش ولی آن هم علاجی نیست و درمانم فقط درمان بی دردیست و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانش هست