هزار معنیِ دیگر به غیر از آنچه تو دانی درون عشق نهفته ست کجاست آنکه تواند ، یک از هزار شمارد ؟ یکی همین نزدیک قناریی که به آوازِ گرمِ خود کوشد جدارِ سرد قفس را ندیده انگارد ...
انتخاب دلخواه من است کمی صبح جرعه ای خورشید تکه ای زندگی ...و دنیایی نگاهت تا برقصاند جهانم را و جانم را و جااااانم را
زندگی در اعماق امن است اما زیبا نیست ماهی هایی که در اعماق زندگی میکنند صید نمیشوند اما طلوع آفتاب را هم نمیبینند کشتیها را نمیبینند حالا اسبی زیبا پا به دریا میگذارد او را نیز نخواهند دید بله، زندگی در اعماق غمانگیز است
نـشـستـه ام... بـــیـاد ِ کــودکــی هـــایــم دور ِ "غــلـط"هــا یـک خــط قرمز مـی کـــشـم ! حتی... دور ِ تــــــــو
پشت پنجره تنهایی هایم را تماشا می کنم روزهایی که بی تفاوت گذشتم از کنار خاطراتت حس نوشتن ندارم فقط خواستم بگم تنهایی هایت را مرور کن شاید قلبی را جا گذاشته باشی
آتش زدن به یک "سرنوشت" کبریت نمی خواهد که "پـــا" می خواهد … که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر …و …بـــــــــروی ..
برای کسی که اندیشه... عدم خشونت را در خود پرورده است تمام عالم یک خانواده است... نه ترسی به دل دارد و نه کسی از او می ترسد
آدمها فقط آدمند؛ نه بیشتر و نه کمتر… اگر کمتر از آن چیزی که هستند نگاهشان کنی؛ آنهارا شکسته ای. واگر بیشتر از آن حسابشان کنی؛ تورا میشکنند… بین این آدمها ففط باید عاقلانه زندگی کرد؛ نه عاشقانه