1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

خیاط خروشچف

شروع موضوع توسط saddaf ‏27/3/21 در انجمن داستان

  1. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏3/7/15
    ارسال ها:
    655
    تشکر شده:
    3,051
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    روزی نیكیتا خروشچف، نخست وزیر سابق شوروی، از خیاط مخصوصش خواست تا از قواره پارچه ای كه آورده بود، برای او یك دست كت و شلوار بدوزد.
    خیاط بعد از اندازه گیری ابعاد بدن خروشچف گفت كه اندازه پارچه كافی نیست.

    خروشچف پارچه را پس گرفت و در سفری كه به بلگراد داشت از یك خیاط یوگوسلاو خواست تا برای او یك دست، كت و شلوار بدوزد.
    خیاط بعد از اندازه گیری گفت كه پارچه كاملاً اندازه است و او حتی می تواند یك جلیقه اضافی نیز بدوزد.
    خروشچف با تعجب از او پرسید كه چرا خیاط روس نتوانسته بود كت و شلوار را بدوزد؟
    خیاط گفت: قربان! شما را در مسكو بزرگتر از آنچه كه هستید تصور می كنند!!!
     
    m naizar، mj12، M @ H @ K و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,408
    تشکر شده:
    26,334
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    زماني که استالین فوت کرد، خروشچف جانشین او، در کنگره حزب کمونیست شروع به باز گویی جنایات استالین کرد.
    همه حاضرین تعجب کرده بودند که چگونه یک رهبر، از رهبر پیشین اینچنین تند انتقاد می کند.

    در حین سخنرانی، در حالی که سالن مملو از جمعیت بود، ناگهان فردی خطاب به خروشچف فریاد زد: پس تو آن زمان کجا بودی؟
    سالن ساکت شد. خروشچف رو به جمعیت گفت: چه کسی این سوال را پرسید؟
    هیچکس جواب نداد.
    دوباره گفت: کسی که این سوال را کرد بایستد!!
    اما هیچ کس بلند نشد.
    خروشچف در حالی که لبخند بر لب داشت گفت: در آن زمان من جای تو نشسته بودم!
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.
  3. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,408
    تشکر شده:
    26,334
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    ‏شبی خروشچف كه بعد از استالين رهبر شوروی سابق شد، گريم كرد و به سينما رفت.
    قبل از فيلمِ اصلی، يک فيلم خبری به نمايش درآمد و تصوير او را نشان داد.
    ‏مردم همه به احترام او ايستادند. خروشچف كه نشسته بود، از علاقه مردم اشک به چشم آورد. ناگهان مردی به شانه او زد و گفت:
    احمق! بلند شو، ما همه مثل تو فكر می كنيم، چرا می خواهی خودت را به كشتن بدهی؟
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.