1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

انشا در مورد اتوبوس زندگی

شروع موضوع توسط saddaf ‏14/3/21 در انجمن داستان

  1. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏3/7/15
    ارسال ها:
    655
    تشکر شده:
    3,051
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    انشا در مورد اتوبوس زندگی
    میان بودن و نبودن سیر می کردم که صدای بوق بلندی مرا به خود آورد، اتوبوس شلوغی جلوی پایم ایستاد داخلش پر از مسافر بود، آن ها با نگاه شان به من می گفتند که باید سوار شوم انگار چاره ی دیگری نداشتم، سوار شدم کمی جلو رفتم و یک صندلی خالی پیدا کردم و نشستم.

    اتوبوس پر از جمعیت بود، بعضی ها نشسته و بعضی ها ایستاده بودند، عده ای هم آن قدر نزدیک در بودند که هر لحظه ممکن بود در باز شود و به بیرون پرت شوند کسی که کنارم نشسته بود گفت که اگر آن ها از اتوبوس بیرون بیفتند دیگر هرگز نمی توانند سوار شوند.

    همه جور آدمی در اتوبوس دیده می شد شاد و خوشحال، غمگین و ناراحت، پولدار و فقیر، زشت و زیبا و … بعضی ها با داد و بیداد از راننده می خواستند که آن ها را پیاده کند.


    عده ای هم از این که راننده می خواست آن ها را زود پیاده کند ناراحت بودند اما راننده بی توجه به خواسته ی آن ها به کارش ادامه می داد گویی که اصلا صدای هیچ کس را نمی شنید.

    آن طور که از مسافران قدیمی این اتوبوس شنیدم این مسیر بی باز گشت بود، هر کس یک بار می توانست سوار این اتوبوس شود و این مسیر را طی کند و هرگز نمی توانست دوباره سوار اتوبوس شود این سفر تنها یک بار بود و بار دومی وجود نداشت.

    اتوبوس از فراز و نشیب های زیادی عبور می کرد بعضی از مسیر ها زیبا و دل نشین بودند و بعضی دیگر تاریک و سیاه اما اتوبوس به خاطر هیچ یک از این ها از حرکت باز نمی ماند.

    وقتی همه چیز خوب بود آرزو می کردم که زمان و اتوبوس لحظه ای متوقف شوند تا بیشتر لذت ببرم، ولی وقتی دشواری و سختی چیره می شد می خواستم که اتوبوس تندتر حرکت کند تا از آن سختی ها عبور کنیم ولی خواسته ی من تاثیری نداشت و اتوبوس بدون تغییر سرعت به مسیرش ادامه می داد.

    روزی نبوده و نیست که کسی بر این اتوبوس سوار و کسی از آن پیاده نشود مسافرانی مانند من که ابتدا نمی دانند کجا هستند و چه می خواهند ولی کم کم همه چیز برای شان آشکار می شود و سختی ها و خوشی ها را درک می کنند، آن ها متوجه می شوند که در مسیر راه باید توشه ای برای خود جمع کنند،توشه ای از نیکی و عشق، خیر و خوبی و …تا در نهایت راضی و خشنود از این اتوبوس پیاده شوند.

    به مقصد رسیدن اتوبوس زندگی برای هر یک از ما به معنای مرگ است و اگر در طول این مسیر از همه چیز لذت برده باشیم هراسی از پیاده شدن از اتوبوس زندگی نخواهیم داشت و آن را با آغوشی باز می پذیریم .

    من هم مانند همه هم سفرانم که در ایستگاه های قبلی پیاده شدند روزی که نمی دانم کی از راه می رسد از این اتوبوس پیاده می شوم تمام تلاشم این است که وقتی راننده نامم را صدا می کند با خیالی راحت و آسوده از آن پیاده شوم و راهی شدن مسافران و اتوبوس را به تماشا بنشینم.
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.