چنین دان که جان برترین گوهر است نه زین گیتی از گیتی دیگرست درفشنده شمعیست این جان پاک فتاده درین ژرف جای مغاک یکی نور بنیاد تابندگی پدید آر بیداری و زندگی نه آرام جوی و نه جنبش پذیر نه از جای بیرون و نه جای گیر سپهر و زمین بستهٔ بند اوست جهان ایستاده به پیوند اوست نهان از نگارست لیک آشکار همی برگرد گونه گونه نگار کند در نهان هرچه رأی آیدش رسد بی زمان هرکجا شایدش بعدی از ایرج میرزا
«بر سنگ مزار» ای نکویان که در این دنیایید یا از این بعد به دنیا آیید این که خفته است در این خاک منم ایرجم، ایرج شیرین سخنم بعدی از فروغی بسطامی لطفا
شربتی در دو لعل جانان است که خیالش مفرح جان است از پی قتل مردم دانا تیغ در دست طفل نادان است میتوان یافتن ز زخم دلم کاین جراحت نه کار پیکان است قتلگاهی است کوی او کان جا زخم بیداد و تیغ پنهان است سهراب سپهری لطفا
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف! بسته های فردا همه ای کاش ای کاش! ظرف این لحظه ولیکن خالی ست ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن تا خدا یک رگ گردن باقی ست تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده... بعدی رودکی لطفا
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا باشد گه وصال ببینند روی دوست تو نیز در میانه ی ایشان ببینیا تا اندران میانه، که بینند روی او تو نیز در میانه ی ایشان نشینیا بعدی هوشنگ ابتهاج لطفا
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته است هنوز ؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می بینم دیوار است آه این سخت سیاه آنچنان نزدیک است که چو بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند بعدی نیما یوشیج لطفا
خانهام ابریست یکسره روی زمین ابری ست با آن از فراز گردنه خرد و خراب و مست باد میپیچد یکسره دنیا خراب از اوست و حواس من! آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟ خانهام ابریست اما ابر بارانش گرفته ست در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم، من به روی آفتابم می برم در ساحت دریا نظاره و همه دنیا خراب و خرد از باد است و به ره، نی زن که دائم مینوازد نی، در این دنیای ابراندود راه خود را دارد اندر پیش ************** از اسدی توسی لطفا
مرا جز سخن ساختن کار نیست سخن هست لیکن خریدار نیست ز رادان همی شاه ماندست و بس خریدار از او بهترم نیست کس که همواره من بنده را شاد داشت سرم را زهم پیشگان بر فراشت بعدی نظامی عروضی لطفا
ایا بدیع زمانه که در سخا و هنر ترا نظیر ندانیم جز نیا و پدر چو هفت هشت حریفیم در یکی خانه شناخته به خراسان به هفت هشت هنر از عطار لطفا
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو دایماً بر در دل حاضر است رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش دیده ی جان روی او تا بنبیند عیان در طلب روی او روی به دیوار باش خواجوی کرمانی لطفا