گل بر رخ تست و چشم من غرقه به آب من تافته و زلف تو پیچیده به تاب زلف تو بر آتش است و من گشته کباب بیخواب من و نرگس تو مایۀ خواب بعدی: ابن حسام لطفا
حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر مرغ حریم کعبه نباشد برو گرفت این آهوی رمیده که اندر کمند تست او را مران که با سگ کوی تو خو گرفت گفتم سخن ز کوی تو گویم به خنده گفت بگذار گفت و گو که جهان گفت و گو گرفت مه با عذار یار برابر همی نمود زلفش به شیوه شد طرف روی او گرفت سر تا به پای هستی ابن حسام سوخت آه این چه آتش است که ناگه درو گرفت بعدی غبار همدانی
ساقی بیار باده که دوشم خیال دوست بر گوش جان رساند نوید وصال دوست پرداختم سراچۀ دل از خیال غیر تا با فراغ بال درآید خیال دوست چون گوی اگر اشارۀ چوگان کند سرم پیش از بدن رود زپی اتصال دوست جان میدهم چو شمع سحرگه گر آورد پروانه وصال بَرید شِمال دوست ساقی بیار مِی که به من پیر می فروش در جام باده داد نشان جمال دوست دایم دهد نوید وصالم ولی چه سود باور نمیکند دل عاشق محال دوست لطف از هاتف اصفهانی
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا در لب یار است آب زندگی در حیرتم خضر میرفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا چون جرس با ناله عمری شد که ره طی میکند تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا لطفا از ناصرخسرو
ارکان گهرست و ما نگاریم همه وز قرن به قرن یادگاریم همه کیوان کردست و ما شکاریم همه واندر کف آز دلفگاریم همه لطفا از :حزین لاهیجی
هر زهر که چشمت به ایاغ دل ما ریخت الماس شد، از دیدهٔ داغ دل ما ریخت زلفت به مددکاری آن لب، نمکی چند با مشک به هم کرد و به داغ دل ما ریخت به قلم محمدعلی بن ابوطالب(حزین لاهیجی) ملا محمد شیرین مغربی تبریزی(شمس مغربی) لطفا
من شانه زلف عنبرین بوی توام مشاطه حسن روی دلجوی توام هم مردمک دیده جادوی توام هم جلوه آینه روی توام ازسلمان ساوجی لطفا
آن پری چهره که ما را نگران میدارد چشم با ما و نظر، با دگران میدارد زیر لب میدهم وعده، که کامت بدهم غالب آن است که ما را به زبان، میدارد دوش گفتم که غمت، جان مرا داد به باد گفت ای ساده، هنوزت غم جان میدارد رایگان، چون سر و زر در قدمش، میبازم سر چرا بر من شوریده، گران میدارد؟ بعدی.... سهراب سپهری
زندگی خالی نیست مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید کرد..! به قلم سهراب سپهری . . کمال خجندی لطفا
قول و غزلی که دل رباید همه را چنگت به وصول چپ سراید همه را چنگ تو بچنگ زلف خوبان ماند ز آنرو که شکستنش خوش آید همه را از اسدی توسی لطفا