شروع موضوع توسط حــنا 25/7/20 در انجمن اشعار
ترا که دست بلرزد گهر چه دانی سفت
دزدیده چون جان میروی اندر میان جان من مولانای جان
از وعدهی وصال غم از دل نمیرود
... از بدِ حادثه این جا به پناه آمدهایم
عمر من صرف شد از عشق نفهمیدم هیچ دکتر فرامرز عرب عامری
هم چنانم در میان جان شیرین منزل ست
که من هنوزم و در من همیشهوار تویی #حسین_منزوی
حلاوت های جاویدان درون جان عشاق است
تویی آرام دل من مبر ای دوست قرارم ... مولای جان
خوش لذتی است با دل شیدا گریستن
نام های کاربری را با استفاده از کاما (،) از هم جدا کنید.