از اینکه فشار روم باشه وحشت دارم اما فکر اینکه همه چیز به تصمیم خودم بستگی داره حالمو خیلی خوب میکنه اون حس اختیار تام ، خلاقت میکنه
من میدونم تو وضعیتی گیر کردی که نه میتونی بمونی نه میتونی بگذری اما میخوام بگم بزار من برم. سنگینیتو از رو من بردار تا پای رفتن پیدا کنم. اینجوری تو عمل انجام شده قرار میگیری و مجبوری به چیزی که زندگی برات رقم زده تن بدی. شاید یه روزی یه جایی دوباره با شنیدن صدات برگردم به سمتت و با هم برگردیم به این روزها یا در آغوشم میگیری یا از کنارم رد میشی در هر صورت زندگی ادامه خواهد داشت.
تدریجی بودن فرآیند فراموشی مثل دکمه ی صلح طلب بازیه گاهی خیلی خوب و بجا ، گاهی ضرر اگر میشد سرعت فراموش کردن کسی یا چیزی رو زیاد و کم کرد ، دیگه توی این خلقت ، تکامل خاصی لازم نبود گمونم یه وقتا کوبیدن یه ماشین و پرت شدنت دهها متر اونطرف تر روی آسفالت ، آسیبش کمتر از گرفتن یه دلخوشی از یه آدمه
چقدر غیر جذاب و بار اضافی میشه گاهی دنیا میخوای بشینی یه لیست تهیه کنی از حتمی ها ، جواب بده ها مو به مو اجرا کنی تموم شه بره خلاص شی مرز بین انفعال و آلوده نشدن گم میشه ...
ساز نوا میکند ، نوا فریاد ،فریاد پرواز اوج میگیرد ، تمامت کرخت ، فریاد فرود می آید فریاد در تمامیتت رسوخ میکند فریاد تو را در بر میگیرد مسخ شده ای ،بر ساز زخمه میزند ساز میرقصد ، نوا تو را به اوج میبرد تمامت کرخت ،خاموش هم آغوشی با نوا فریاد میگرید ،پلکت میپرد کور میبینی ،کر میشنوی ...
به دردی دچارم که نه راهِ بغض میشناسد نه راهِ اشک فقط خیره میمانم به در به پنجره به هرچه که میشود از آن رفت ... #مریم_قهرمانلو
یه شاپرک درشت اومده داره لوستر بالاسرمو طواف میکنه خیلی درشته . اولش گفتم نکنه شهدخوار باشه امروز میم رو توی گروه به "غلط کردم" انداختیم . عاشق یه دختری شده و هرچی ازش میپرسیدیم مشخصاتشو ، فقط میگفت چادریه . خیلی عقده ای وار توبه کارش کردیم از داشتن چنین حالی آخه پسر خوب توی این سن ، ملاک فقط همین ؟ :) تا یه زمانی اگر کسی رفتار ناراحت کننده ای داشت سعی میکردم علتش رو در خودم پیدا کنم . همه چیزو از چشم خودم میدیدم . اما یه مدته اگر ذهنم جوابی پیدا نکنه خودشو به این نتیجه میرسونه که : خب پری ! درکی از شرایطت نداره ، بهش وزن نده توی ذهنت و ختم به خیرش میکنم ... بعضی شعارا از تلخی ها جون میگیرن و به مرحله ی عمل میرسن و کاربردی میشن . تجربه نبود شعارها در حد شعار باقی می موندن خیلی ساده و دور از انتظار دارم به یکی از آرزوهام میرسم . برای خودم مهم بود ، شاید برای دیگران نه . باید خیلی هیجان زده باشم ولی انقدر شرایط سخته هیچ مزه ای ازش حس نمیکنم . مثل سوپ محبوبت که موقع تب و زکام میخوری و بدون حس کردن هیچ طعمی فقط سعی میکنی قورتش بدی . سوپ و آش خیلی دوست دارم :دی مرسی پریسای گلم بابت این تاپیک دوسش دارم