"داستان کوتاه جای خالی تـو" طوبا خانم کـه فوت کرد، همه می گفتند چهلم نشده حسین آقا میرود یک زن دیگر می گیرد. سه ماه گذشت و حسین آقا بجای اینکـه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه میرفت سر خاک. ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا کـه داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمیرسند کـه بـه او برسند. طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین آقا داد. حسین آقا کـه برآشفت، همه می گفتند یکی دیگر کـه بیاید جای خالی زنش پر می شود. حسین آقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمیتواند پر کند. توی اتاقش رفت ودر رابه هم کوبید. همه می گفتند یک مدتی تنها باشد وادار می شود جای خالی زنش را پر کند. مرد زن می خواهد. حسین آقا ولی هر پنجشنبه میرفت سر خاک. سال زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. همه می گفتند امسال دیگر حسین آقا زن می گیرد. سال دوم و سوم هم گذشت و حسین اقا زن نگرفت. هر وقت یکی پیشنهاد میداد حسین آقا زن بگیرد، حسین آقا میگفت آنموقع کـه بچهها احتیاج داشتند اینکار را نکردم، حالا دیگر از آب و گل درآمدند. حرفی از احتیاج خودش نمیزد، دخترها را شوهر داد و بـه پسرها هم زن، اما وعده پنجشنبهها سر جایش بود همه می گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده، بچهها هم رفتهاند، دیگر وقتش اسـت، امسال جای خالی طوبا خانم را پر میکند. حسین آقا ولی سمعک لازم شده بود، دیگر گوشهایش حرفهاي همه ی را نمیشنید. دیروز حسین آقا مرد. توی وسایلش دنبال چیزی میگشتند چشمشان افتاد بـه کتاب خطی قدیمی روی طاقچه، دخترش گفت خط باباست، اول صفحه نوشته بود: هر چیز کـه مال تـو باشد خوب اسـت، حتی اگر جای خالی «تـو» باشد، آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست کـه با یک مشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچ وقت دل نمیشود. نویسنده.ناشناس اصفهان.قبرستان تاریخی تخت فولاد عکاسی عاشقانه.داریوش فردی پور