ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ خامش بر آستانه محراب عشق بود
کمان ابرو گمان کردی که من سام نریمانم کشاندی زیر زنجیر و مکان دادی به زندانم کمان ابرو گمان کردی که من سالار ترکانم بُدی اول مرا بر زخم مرهم و آخر چون مار افتادی بر جانم
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس از در خویش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس حافظ از مشرب قسمت گله نا انصافیست طبع چون آب و غزل های روان ما را بس