1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

_ اشعار حامد ابراهیم پور _

شروع موضوع توسط حــنا ‏5/2/20 در انجمن اشعار

  1. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/9/17
    ارسال ها:
    3,382
    تشکر شده:
    14,824
    امتیاز دستاورد:
    123
    حرفه:
    •°یک عدد دانشجو در به درِ بی هنر°•
    عشق ما
    زن لاغری بود که هر روز
    در پاشنه ی کفش های تو
    پنهان می شد
    پیاده رو
    مثل صندوقی قدیمی
    تو را بلعید
    و من
    هزار بار هم که دور خودم بچرخم
    پیچ ِ شمران باز نمی شود...
    تو بیشتر وقت ها مریض بودی
    شبیه ساعت مچی من
    که هروز
    وقت رفتن تو را
    دو بار نشان می دهد !
    حالا چراغ را خاموش کن
    اصلا نمی شود از تو گفت
    و به خستگی فکر نکرد
    مثل اینکه بنشینی
    و دوتا فیلم را
    با هم تعریف کنی...


    #حامد ابراهیم پور
     
    حــنا از این پست تشکر کرده است.
  2. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/9/17
    ارسال ها:
    3,382
    تشکر شده:
    14,824
    امتیاز دستاورد:
    123
    حرفه:
    •°یک عدد دانشجو در به درِ بی هنر°•
    اگر به جان عزیز تو غم نریخته بودم
    اگر که زندگی ات را به هم نریخته بودم

    اگر که دور تنت دست من طناب نمی شد
    اگر که خستگی ام بر سرت خراب نمی شد


    اگر که در کفن زندگی اسیر نبودیم
    اگر که وارث این درد ناگزیر نبودیم


    اگر که صاعقه بر سقف خیس خانه نمی زد
    اگر به شانه یمان غصه تازیانه نمی زد


    اگر که خستگی ام در تن تو تازه نمی شد
    اگر که قلب تو تابوت این جنازه نمی شد


    اگر که سایه ی این بی کسی بزرگ نمی ماند
    اگر که خانه یمان آشیان گرگ نمی ماند


    اگر من و تو درین زندگی غریب نبودیم
    اگر که طعمه ی این شهر نانجیب نبودیم


    اگر دل تو ازین روزِگار رنجه نمی شد
    اگر که روح تو در خانه ام شکنجه نمی شد


    اگر کنار تو یک صفحه ی سیاه نبودم
    اگر برای توی یک راه اشتباه نبودم


    اگر به من تن سبز تو قول سیب نمیداد
    اگر که روح تو نعش مرا فریب نمیداد


    اگر که بسته ی این برزخ سیاه نبودی
    اگر کنار من این قدر بی گناه نبودی


    اگر همیشه فقط این نبود زندگی ما
    سکوت یک شب غمگین نبود زندگی ما


    اگر که خاطر ه هامان نصیب باد نمی شد
    اگر دوباره اگرهایمان زیاد نمی شد...


    قرار نیست به این کوچه نوبهار بیاید
    قرار نیست اگرهایمان به کار بیاید


    قرار نیست کمی اتفاق خوب بیفتد
    که پشت پنجره ی بسته مان بهاربیاید


    قرار نیست که پایان قصه تلخ نباشد
    میان سفره یمان غیرِ زهرمار بیاید


    قرار نیست کسی از میان مردم دنیا
    برای بردن این نعش بی مزار بیاید


    قرار نیست که فردای نارسیده ی روشن
    برای دیدن این قوم سوگوار بیاید


    قرار نیست که خوشبختی تلف شده ی ما
    پس از تحمل یک عمر انتظار بیاید


    دعا کنیم که این شهر بی پرنده نماند
    دعا کنیم زمستان شوم زنده نماند


    دعا کنیم که هرشاخه شکل دار نگیرد
    دوباره کوچه یمان بوی انفجار نگیرد


    دعا کنیم که آینده بی فروغ نباشد
    دعا کنیم دعاهایمان دروغ نباشد...


    #حامد ابراهیم پور
     
    حــنا از این پست تشکر کرده است.
  3. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/9/17
    ارسال ها:
    3,382
    تشکر شده:
    14,824
    امتیاز دستاورد:
    123
    حرفه:
    •°یک عدد دانشجو در به درِ بی هنر°•
    دعا کردیم و هرشب ترس هامان بیشتر می شد
    دعا خواندیم و گوش آسمان هربار کر می شد

    من و تو هرکجای این زمین بسته می رفتیم
    گذشته باز مثل سایه با ما همسفر می شد


    من و تو چون عروسک های خیس پنبه ای بودیم
    که هرشب سقفمان از ترس آتش شعله ور می شد


    من و تو حاصل رگبارهایی مقطعی بودیم
    دوام تشنگی در ریشه هامان مستمر می شد


    من و تو با دوقاشق چاله می کندیم در سلول
    دوقاشق مانده تا پرواز، زندانبان خبر می شد


    همیشه ربط استدلال هامان با رفاقت ها
    دلیل خنده ی چاقوی تیزی در کمر می شد


    میان چشم مان تنها دو فنجان آب باقی بود
    که آن هم پشت سر ،صرف وداعی مختصر می شد


    نصیب ما -تمام زندگی- از بودن مادر
    صدای خنده ی آرام گرگی پشت در می شد...


    #حامد ابراهیم پور
     
    حــنا از این پست تشکر کرده است.
  4. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/9/17
    ارسال ها:
    3,382
    تشکر شده:
    14,824
    امتیاز دستاورد:
    123
    حرفه:
    •°یک عدد دانشجو در به درِ بی هنر°•
    برای قهوه ی سرد و غذای شب مانده
    برای دیدن صدباره ی پدرخوانده

    برای آن ها که وصله ی تنت شده اند
    برای خاطره هایی که دشمنت شده اند


    به خاطر غزل گیرکرده در دهنت
    برای مرده ی جامانده زیرِ پیرهنت


    به خاطر بطری های چیده روی زمین
    به خاطر سردرد و به خاطر کدُئین


    برای چاقو دادن به دست های جدید
    برای دوست شدن با شکست های جدید


    به خاطر همه ی گریه های نیمه شبی
    خدای گم شده در چند جمله ی عربی


    برای خاطر شعر-این دکان رنگ رزی-
    برای این ادبیاتِ فاخرِ عوضی


    به رقص مرگ میان تنت ادامه بده
    نفس بگیر و به جان کندنت ادامه بده...


    #حامد ابراهیم پور
     
    Mim_alef و حــنا از این پست تشکر کرده اند.
  5. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/9/17
    ارسال ها:
    3,382
    تشکر شده:
    14,824
    امتیاز دستاورد:
    123
    حرفه:
    •°یک عدد دانشجو در به درِ بی هنر°•
    تنهایی
    مهربانم کرده است
    شبیه سربازی که
    از روی برجک دیده بانی
    برای تک تیرانداز آن سوی مرز
    دست تکان می دهد...


    #حامد ابراهیم پور
     
    Mim_alef و حــنا از این پست تشکر کرده اند.
  6. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/9/17
    ارسال ها:
    3,382
    تشکر شده:
    14,824
    امتیاز دستاورد:
    123
    حرفه:
    •°یک عدد دانشجو در به درِ بی هنر°•
    به خاطر سیگار و به خاطر سرطان
    براى کشف زنى قد بلند در فنجان

    براى آنها که وصله ى تنت شده اند
    براى خاطره هایى که دشمنت شده اند


    به خاطر همه ى گریه هاى نیمه شبى
    خداى گم شده در چند جمله ى عربى


    براى خاطر شعر، این دکان رنگ رزى
    براى این ادبیات فاخر عوضى


    براى وا شدن زخم هاى آخرى ات
    به خاطر سیگار و غذاى حاضرى ات


    قرار شد اندوه تو مستمر بشود
    مقدر است که رنج تو بیشتر بشود


    که تا نفس مى آید دوندگى بکنى
    مقدر است بمانى و زندگى بکنى:


    شبیه خودکشى عنکبوت تنهایى
    که گردن خود را لاى تار پیچیده


    شبیه لاشه ى در ریل منتشر شده اى
    که بوى خونش توى قطار پیچیده


    شبیه قاصدک مرده اى که در گوشش
    هزار تا خبر ناگوار پیچیده


    شبیه گم شدن کارمند جزئى که
    جنازه اش دور میز کار پیچیده


    شبیه مین خنثى نکرده اى شده اى
    که در سرش هوس انفجار پیچیده


    تویى و ساعاتى که پر از سکوت شدند
    32 تا شمع لعنتى که فوت شدند...


    سى و دو تا شمع لعنتى که توى سرت...
    تو دود میکنى و سوت مى زند پدرت


    سى و دو رابطه ى پشت سر گذاشته ات
    سى و دو نفرین از مادر نداشته ات


    سى و دو زخم که اندازه ى تن اند هنوز
    سى و دو زن که تو را جیغ میزنند هنوز


    سى و دو تا زن در جیب هاى پیرهنت
    سى و دو بوسه ى شلاق خورده در دهنت


    سى و دو تا پل درهم شکسته پشت سرت
    سى و دو عقرب آتش گرفته در جگرت


    میان پنجه ى دیروزها مچاله شدى
    به زندگى چسبیدى، سى و دوساله شدى...


    #حامد ابراهیم پور
     
    حــنا از این پست تشکر کرده است.
  7. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/9/17
    ارسال ها:
    3,382
    تشکر شده:
    14,824
    امتیاز دستاورد:
    123
    حرفه:
    •°یک عدد دانشجو در به درِ بی هنر°•
    با پرنده های بی وطن بپر
    روی خطّ ِ صاف زندگی نکن
    وزن زندگی صدای قلب توست:
    فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلُن !


    گوشه ی اتاق خود نشسته ام...
    آسمان به شیشه برف می زند
    از سر نیاز ،دوست می شوم
    با پرنده ای که حرف می زند !


    بحث می کنم تمام هفته با
    یک مگس که روی شانه ی من است
    پشت یک درخت ،راه می روم
    در جزیره ای که خانه ی من است


    مرگ با طناب بهتر است یا...
    فکر کن ! کمَند انتخاب ها
    خسته می شوم ،دراز می کشم
    باز روی فیلم ها ،کتاب ها :


    شب رسید و جنگ و صلحِ تولستوی
    حاصلی به غیر خرّ و پف نداشت
    پرده ی نهایی ِنمایش است
    طاقتِ غم مرا چخوف نداشت


    کشته های "اینک آخرالزمان"
    راه می روند در زمینِ من
    پشت شورشِ همیشه بی دلیل
    باز مرده است جیمز دین ِ من


    با پرنده جرّ و بحث می کنم
    می پرد رفیق روزهای سخت...
    گوشه ی جزیره گریه می کنم
    روی شانه های آخرین درخت...


    فرصتی نمانده ،پرت می کنم
    نامه ها پُرند زیر پای من....
    بطریِ شکسته غرق می شود
    گریه می کنند نامه های من


    شعر از همیشه مهربان تر است
    هیچ کس به شعر ،شک نمی کند
    با امید شعر زندگی نکن
    شعر می کُشد ،کمک نمی کند...


    #حامد ابراهیم پور
     
    حــنا از این پست تشکر کرده است.
  8. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/9/17
    ارسال ها:
    3,382
    تشکر شده:
    14,824
    امتیاز دستاورد:
    123
    حرفه:
    •°یک عدد دانشجو در به درِ بی هنر°•
    می بلعدت... دهانِ بزرگی ست
    تهران زباله دانِ بزرگی ست

    حس می کنی سقوطِ تنت را
    پایان دست و پا زدنت را


    حس می کنی غرور نداری
    نعشی شدی که گور نداری


    حس می کنی که طعمه ی گرگی
    پایان یک شکستِ بزرگی


    حس می کنی گرفته زبانت
    خون گیر کرده در شریانت


    حس می کنی برای تو جا نیست
    هر تکه ات میان دهانی ست


    حس می کنی شکسته و پیری
    در تارِ عنکبوت اسیری


    کرمی شدی که پیله نداری
    آواره ای، قبیله نداری...


    چون ابری انتظار کشیده
    چون سایه ای به دار کشیده


    مانند روح دلزده ای که
    از زندگی کنار کشیده


    سرباز مرده ای که پس از جنگ
    فریادِ افتخار کشیده


    یک لاک پشتِ مرده که خود را
    تا زیر یک قطار کشیده


    دنیا تورا شکسته و کمرنگ
    یک جورِ خنده دار کشیده


    دنیا به دور سینه ات انگار
    صد سیمِ خاردار کشیده


    مانند یک جنازه ی در قبر
    که نقشه ی فرار کشیده


    مغزت شبیه زودپزی شد
    که سوتِ انفجار کشیده...


    امروز نقطه ای سر خط باش
    دیوانه شو، شبیه خودت باش


    بردار بوفِ کور خودت را
    پس مانده ی غرور خودت را


    آماده است باقیِ جانت
    فریاد می زند چمدانت


    خود را میانِ چاه نینداز
    به پشت سر نگاه نینداز


    نگذار دست پیش بگیرد
    روح تو را به نیش بگیرد


    شهر تو نیست،لانه ی گرگی ست
    این شهر سنگِ قبر بزرگی ست


    #حامد ابراهیم پور
     
    حــنا از این پست تشکر کرده است.
  9. کاربر فوق حرفه ای ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏17/9/17
    ارسال ها:
    3,382
    تشکر شده:
    14,824
    امتیاز دستاورد:
    123
    حرفه:
    •°یک عدد دانشجو در به درِ بی هنر°•
    تنها تر از شمعی که از کبریت می ترسد
    غمگین تر از دزدی که از دیوار افتاده
    بی اعتنا پاکت کنند از زندگی ، مثلِ
    خاکستر سردی که از سیگار افتاده


    بی تو دلم می افتد از من...باز می خشکد
    مثل کلاغی مرده که از سیم می افتد
    این روزها هربار که یاد تو می افتم
    یک خطّ دیگر روی پیشانیم می افتد...


    می خواهی از من رو بگیری،دورتر باشی
    مانند طفلی مرده می پیچم به آغوش ات
    سر درد میگیری و من تکرار خواهم شد
    مانند یک موسیقی غمناک در گوش ات...


    بی تو تمام کوچه ها سرد است...تاریک است
    انگار خورشید این حدود اصلن نتابیده
    تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است
    تو نیستی و ساعت این شهر خوابیده


    تو نیستی و خاطراتی شور در چشمم
    چون ماهیان مرده ای در رود ...می پیچند
    تکرارها من را شبیه زخم می بندند
    سیگارها من را شبیه دود می پیچند...


    بی تو شبیه ساعتی بی کوک ، می خوابم
    در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست
    در خانه ای که پرده هایش بی تو تاریک است
    در خانه ای که روزهایش بی تو روشن نیست...


    اینجا کنارم هستی و آرام می خندی
    آنجا کنار هم بغل کردیم دریا را
    تو رفته ای...باید همین امشب بسوزانم
    این قاب ها ،این عکس ها، این آلبوم ها را...


    #حامد ابراهیم پور
     
    حــنا از این پست تشکر کرده است.
  10. Be weird : ) مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏10/9/19
    ارسال ها:
    1,813
    تشکر شده:
    13,980
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    زن
    هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم
    هزار مرتبه این جمله را هدر دادم
     
    Mim_alef از این پست تشکر کرده است.