چون پیرمغان دید که مستسقی آبم بنمود پیاپی دوسه پیمانه شرابم تا مست شدم از اثر بادهٌ نابم حرف دوجهان رفت زِیکباره زِیادم چون بود همه افسانه
نامه رسان نامه ی من دیر شد کودک ولگرد فلک پیر شد خون به رگ زال زمان شیر شد برده ی بیچاره ز جان سیر شد قاصد وامق بر عذرا رسید دستخط قیس به لیلا رسید نامه ی یوسف به زلیخا رسید نامه رسان خون به دل ما رسید نامه رسان نامه ی من دیر شد کودک ولگرد فلک پیر شد لک لک آواره ی بی خانمان روی چنار آمد و زد آشیان جوجه برآورد زمان در زمان هر نوه اش شد سر یک دودمان نامه رسان نامه ی من دیر شد کودک ولگرد فلک پیر شد نامه ی ما را نکند باد برد یا که فرستنده اش از یاد برد یادگری بر دگری داد برد صید شد اندر ره و صیاد برد نامه رسان نامه ی من دیر شد کودک ولگرد فلک پیر شد نامه رسان حسن شجاعی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد مولانا الایاایهاالساقی شهرام ناظری