به كـوفـه حيدر دُل دُل سوار را كُشتند عـلـي،يگانـهي دهـر و ديـار را كُشتند كسي كـه بـود وجودش حقيقت تاريخ امـيـرِ قـافـلـهي حـق شعـار را كُشتند علی عـدالتِ محضِ درونِ تـاریخ است چـرا عـدالتِ کامل عـیـار را کُشتند ؟ خدای من زِ چه؟شب سيرَتان به ماهِ صيام به سجده عارفِ شب زنده دار را كُشتند عجيب بدعت نحسي گذاشتند آن قـوم نخست امـام ز هشت و چهار را كُشتند جعفری زاویه
علی امشب میان کوچه ها تنهاتر از ماه است پریشان تر ز مرغان عزادار شبانگاه است به روی ارغوانش عطر لبخندی شکوفا شد علی آیا ز توفیقی که امشب دارد آگاه است؟ شتاب گام هایش بیشتر می گردد از نبض اش مسیر زندگی در چشم او امشب چه کوتاه است خزیده در ردای شب تمام ناجوانمردی و شمشیری که قصدش فرق خورشید سحرگاه است علی آرام می سوزد علی آرام می جوشد علی آرام می نوشد از آن جامی که دلخواه است میان چشم هایش قطره ی اشک شکوفا شد میان چشم هایی که دلیل هر چه گمراه است علی آرام می گرید ز داغ کودکانی که فراق مهربانی ها بر آنها سخت جانکاه است یتیمان کاسه های شیر را بر خاک اندازید مجال دلنوازی با علی بسیار کوتاه است صدایی آشنا می آید از اعماق تاریکی نوای بغض نخلستان و یا غم مویه ی چاه است هنوز از مسجد کوفه پس از کوچ علی بینی که ذکر دائم گلدسته هایش : «فزتُ و الله» است بهروز سپيدنامه
از عرض صدای ربنا می آید آوای خوش خدا خدا می آید فریاد که درهای بهشت باز کنید مهمان خدا سوی خدا می آید
دل را ز شرار عشق سوزاند علی (ع)، یک عمر غریب شهر خود ماند علی وقتی که شکافت فرق او در محراب، گفتند مگر نماز میخواند علی
ی دریاست دریا رو نمیشه ساده با سم کشت علی رو قبل از اون محراب یه لشکر ابن ملجم کشت علی قربانی کوفه س علی رو کوفه کم کم کشت آخه کی باورش میشد علی رو ابن ملجم کشت کسی که هر شب کوفه تو دستش نون گندم بود علی مولای قدرت نه علی مولای مردم بود علی راهش تو این دنیا از این دنیا جدا بوده علی تختش حصیرش بود علی کاخش کجا بوده علی دریاست دریا رو نمیشه ساده با سم کشت علی رو قبل از اون محراب یه لشکر ابن ملجم کشت علی قربانی کوفه س علی رو کوفه کم کم کشت آخه کی باورش میشه علی رو ابن ملجم کشت
در چشم من آيينه علي، آب عليست مهتاب علي، مهر جهان تاب عليست خون سر او كنار سجّاده نوشت مظلوم ترين شهيد محراب عليست
مارا به جرم عاشقی دیوانه خواندند عشق علی در سینه را افسانه خواندند عشقم کشیده دیوانه باشم بر شمع رخسار علی پروانه باشم
دگر آن ناشناس مهربان از در نمى آيد كه بنوازد يتيمان را به لطف بى شمار امشب گل گلزار مسكينان مگر شد از خزان پرپر كه مى بارند اشك از ديده چون ابر بهار امشب بنال اى همنوا با من سرشك از ديده جارى كن كه خون مى گريد از اين قصه چاه رازدار امشب على در چاه غم فرياد زد تنهايى خود را شنو پژواك آن را از وراى شام تار امشب على مولود كعبه حجّت حق يار محرومان به خون غلطيد و شد فارغ ز رنج و انتظار امشب سوى معبود شد، زندانى زندان آب و گل شد از «فُزت و ربّ الكعبه» اين راز آشكار امشب سپیده کاشانی
میروی با فرق خونین، پیش آن روی کبود شهر بیزهرا، که مولا! قابل ماندن نبود مسجد کوفه کجا؟ پشت در و کوچه کجا؟ ضربهی کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود با وضو، آمد به قصد لیلةُالفَرقت، علی! ابنملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود دور محرابت، نمیبیند ملائک را مگر؟ با چه رویی، دارد این شمشیر میآید فرود؟