بـــی هیــــچ خَبـــَـــری بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب رآه خــــوآهم افتـــــآد مَـــن کـــه غَریبـــــم چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است
مشق شب امشب بی خوابی بی قراری مناجات با پنجره و باران زیبای پشت پنجره شمارش ثانیه ها من و تو و بغض و دوباره سر خط
در حیرتم از مرام این مردم پست تا که بودیم نبودیم کسی، کشت ما را غم بی همنفسی تا که رفتیم همه یار شدند، خفته ایم و همه بیدار شدند قدر آئینه بدانیم چو هست نه در آن وقت که افتاد و شکست در حیرتم از مرام این مردم پست این طایفه ی زنده کش مرده پرست تا هست به ذلت بکشندش به جفا تا رفت به عزت ببرندش سر دست آه میترسم شبی رسوا شوم، بدتر از رسواییم تنها شوم آه ازآن تیر و از آن روی و کمند، پیش رویم خنده پشتم پوزخند
کنج قفس پشت خمی دارد شیر گردن به کمند ستمی دارد شیر در چشم ترش سایه ای از جنگل دور ای وای خدایا ، چه غمی دارد شیر
آرام جلویِ آینه میروم ، شخصی را میبینم گُنگ ! کسی که چشم هایش تار میبیند ، حتی تصویرِ شخص در آینه هم تار است . - مبهم .. انگار حالش خوب نیست و خیال خوب شدن هم ندارد هر لحظه انفجار نزدیک و نزدیک تر میشود ، من در آینه منی را میبینم که من نیست !