خسته از آنچه که بود و به خدا هیچ نبود خسته از منظره ی خسته ی تهران در دود خسته از بودن تو، خسته تر از رفتن تو خسته از «مولوی» و «شوش» به «راه آهن» تو خسته از بازی ِ این پنجره ی وابسته رفتم از شهر تو با سوت قطاری خسته ... گم شده در وسط اینهمه میدان شلوغ بغض من می ترکد در شب تو با هر بوق به کسی در وسط ِ آینه ها سنگ زدن! به زنی منتظر ِ هیچ کست زنگ زدن به زنی با لب خشکیده و چشمی قرمز به زنی گریه کنان روی کتاب ِ «حافظ» به زنی سرد شده در دل ِ تابستانت! به زنی رقص کنان در وسط ِ بارانت به زنی خسته از این آمدن و رفتن ها به زنی بیشتر از بیشتر از تو، تنها! سید مهدی موسوی
فروغ فرخزاد: ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ! ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﮑﺎﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِﻫﻤﯿﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ! ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﻨﺎﺭِ ﺳﻮﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ! ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ! ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ میﺗﺮﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِ ﺩﻝِ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ...!
هزار مرغ دریآیی در سینه ی من گرفتارند اگر این پنجره بآز شود .. {سارا محمد اردهالی} . . . . . . . . . . .
میــمِ مالکیـت که حذف شـود می شوی یک چیـزِ عمومی مثلِ تلفن هایِ زرد رنگِ گوشه و کنارِ خیابان.... می شوی "عـزیزِ دل" یعنی احتمالا عـزیزِ دلِ همـه می شـوی "فلانی جان" یعنی حتما فلانی جانِ همـه.... نه عزیزِدلِ مـــن فلانـی جانِ مـن خانـوم یا مــردجانِ مــن..... میـــمِ مالکیت را که حذف کننـد از آخرِ قربان صدقه ها می شوی یـک آدمِ بی صـاحب یک آدمِ عمومــیِ بی کَس مثلِ تلفن هایِ زرد رنگِ گوشه و کنارِ خیابان..... {فاطمه_صابری_نیا } . . . . . . . . .
از دست من و قافیه هایم گله مند است ماهی که دچارش غزلم بند به بند است مو فندقی چشم سیاهی که لبانش مرموزترین عامل بیماری قند است سیب است که از دامنه ی رود می آید؟ یانه... گل سربسته به موهای کمند است؟ زیبایی مواج پس پلک بنفشش دلچسب تر از اطلسی و شاهپسند است خانم به خدا بم، بم سوزان کویری با دامن گلدار شما عین هلند است دی ماه رسیده ست و من زخمی و سردم لبخند بزن خنده ی تو گرم کننده است از ما گله کم کن که بپاشیم غزل را پیش قدم پاشنه هایی که بلند است شعر از: حامد عسكري