من ترك عشق شاهد و ساغر نميكنم صدبار توبه كردم و ديگر نميكنم باغ بهشت و سايه طوبي و قصرحور با خاك كويِ دوست(تارا) برابر نميكنم
یارا بهشت صحبت یاران همدمست دیدار یار نامتناسب جهنمست هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست هرگز حسد نبرده و حسرت نخوردهام جز بر دو روی یار موافق که در همست آنان که در بهار به صحرا نمیروند بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب پندش مده که جهل در او نیک محکمست آرام نیست در همه عالم به اتفاق ور هست در مجاورت یار محرمست گر خون تازه میرود از ریش اهل دل دیدار دوستان که ببینند مرهمست دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست ممسک برای مال همه ساله تنگ دل سعدی به روی دوست همه روزه خرمست
آرامش از درون به بیرون تجلی خواهد یافت هیچ کس نمی تواند آن را به تو یاد دهد هیچ کس نمی تواند آن را به تو ببخشد هیچ کس نمی تواند آن را از تو بگیرد آرامش را تنها در خودت جستجو کن نه در جهان اطرافت
آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم نه فراموشيم از ذکر تو خاموش نشاند که در انديشه اوصاف تو حيران بودم بي تو در دامن گلزار نخفتم يک شب که نه در باديه خار مغيلان بودم زنده مي کرد مرا دم به دم اميد وصال ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم به تولاي تو در آتش محنت چو خليل گوييا در چمن لاله و ريحان بودم تا مگر يک نفسم بوي تو آرد دم صبح همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم
گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت
تنگ هستیم در نظر مانند قیف از سواد چیزی نداریم غیر کیف دیگران را هیچ انگاریم همه خود را غالب کنیم بر هر نحیف روبرو خندان لبیم با صد ادا لیک داریم در نهان قلبی کثیف در نماز همواره در اول صفیم باز انجام می دهیم کار سخیف! درد ما کج فهمی ما هست و بس جای همکاری همه گشتیم حریف کاش در ما نور قرآن خانه داشت تا که بودیم در حقیقت ما شریف گر شجاعیم نفس سرکش را کشیم آنکه بی تقواست چون باشد نظیف؟؟!
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت توست به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد