1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

حدیث حادثه ها

شروع موضوع توسط سایه های بیداری ‏16/11/15 در انجمن نویسندگان تاپ فروم

  1. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏8/11/15
    ارسال ها:
    354
    تشکر شده:
    3,497
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    بی شک ، همۀ ما فخرالدین عراقی را شاعری بزرگ
    و ادیب و اندیشمندی بی همتا میدانیم و می شناسیم .
    از قضا همینطور هم هست .
    عراقی جزو معدود دانایان روزگار خویش و همچنین سده های پسین می باشد .
    غزلهای عاشقانه و عارفانه اش بی نظیر و عمق معنی و زیبایی برخی ابیات و غزلهایش ،
    اگر خوب کاویده و درک شود ، چیزی کمتر از پیچیدگی کلام مولانا و شیوایی بیان سعدی وشیدایی عیان حافظ ندارد .
    و عراقی گاهی حتی پیشرو تر از این سه نیز بوده .

    شیوایی کلام و عیانی بیان کسانی چون عراقی ، در بین برخی از انسانها که مشتری و مرید چنین شیوه ای هستند ، بی شک همیشۀ تاریخ بوده و هست . و صد البته معاندینی که هرگز و هیچ وقت نتوانستند جایگاهی همچون جایگاه مولانا و حافظ و سعدی و عراقی و نظامی و .... را بیابند ، دست به تخریب شخصیت این نوابخ تاریخ زده اند . و هرگز ندانستند و نفهمیدند که آن نوابغ ؛ چیزی ، حرفی ، کلامی را بر میان کشیده اند که هم میانه اش نیکو بوده و هم این و سر و آن سر طناب اندیشه و گفتارشان .

    مثال طناب برای اندیشه ، نه تنها بیجا و بی مورد نیست ، بلکه بسیار بجا و قابل تامل است که اگر « تناب » ش بخوانیم ، مفهومی عمیق خواهد یافت . شاید خیلی پیش از من و شما ، آن هنگام که پدر بزرگها و مادر بزرگهای ما « تن » به « آب » میدادند تا از رودخانه ای خروشان ، صید ماهی کنند و آن هنگام که بیم غرق شدن میرفت ، آنکه در کرانۀ رودخانه بود ، الیافی از جنس درختان را برای نجات آن غریق به سوی او پرتاب مینمود تا غریق در آب را نجات دهد ، از همان زمان « تناب » نام گرفت و بعدها ما آن را « طناب » نامیدیم .

    مهم نیست که نام آن « تناب » بود یا « طناب » .
    مهم این است که آن الیاف یا طناب یا تناب ، حاصل و حامل اندیشه بود .
    زیرا شخصی که کنار رودخانه بود ، میدانست که اگر به آب بزند برای نجات غریق ، خود نیز غرق خواهد شد .
    اما خوب میدانست که اندیشۀ درست ، هرگز غرق نمیشود .
    مولانا و حافظ و سعدی و عراقی و نظامی و ... همان « طناب » و « تناب » هایی بودند و هستند که ما را از غرق شدن در آبهای سرکش و خروشان رودخانۀ زندگی نجات میدهند .
    پس بی شک همواره کسانی بودند و هستند که در « طناب » اندیشۀ آنان چنگ زنند و شیفتۀ « تناب » اندیشۀ آنان گردند .

    داستان اینگونه بود که بر عراقی عیب نمودند که پسران خوشرو به دور خویش جمع نموده و با آنان تغزل میکند و بر آن رعنایان نیتی ناپاک دارد .
    حاسدان ندیدند و نفهمیدند که عراقی آنان را دور خود جمع ننموده ، بلکه آنان چیزی را طالب بودند که در کلام و طناب عراقی یافت می شد .
    آنان دور او حلقه زده بودند ، نه عراقی دور آنها .
    عراقی کلام خویش میگفت . اینکه آنان طالب و شیفتۀ آن کلام بودند ،
    تقصیر عراقی نبود . اما هر کدام از ظن خویش از کلام او بهره میگرفت .
    در حقیقت ، چیزی را میگرفتند که می طلبیدند .
    لیکن از عجز خویش ، تهمت بدنامی به عراقی زدند .

    و عراقی اینگونه پاسخ داد :
    نخستین باده کاندر جام کردند
    ز چشم مست ساقی وام کردند

    چو با خود یافتند اهل طرب را
    شراب بیخودی در جام کردند
    .......
    .......
    نهان با محرمی رازی بگفتند
    جهانی را از آن اعلام کردند

    چو خود کردند راز خویشتن فاش
    عراقی را چرا بد نام کردند

    پانزده بیت ، پانزده هزار پند ، پانزده هزار اشاره و .......
    همین .

    شنبه 9 اردیبهشت 96
     
    آخرین ویرایش: ‏30/4/17
    мσσηღ، طناز*، Pari_A و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏23/4/15
    ارسال ها:
    298
    تشکر شده:
    4,808
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟ مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی... همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید.. چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد. خبر به گوش مادر رسيد .مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن..


    چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده .. وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود : پسره عزيزم وقتی 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادی،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش .. اشك در چشمهای پسر جمع شد.. ولی چه دیر...
     
    m naizar، سایه های بیداری و P/A از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏23/4/15
    ارسال ها:
    298
    تشکر شده:
    4,808
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    زن
    دو تا گنجشک بودن
    یکی داخل اتاق یکی بیرون پشت شیشه
    گنجشک کوچولو از پشت شیشه گفت:
    من همیشه باهات میمونم.......
    قول میدم!!!!!!
    و گنجشک توی اتاق فقط نگاهش کرد........!!
    گنجشک کوچولو گفت :
    من واقعأ "عاشقتم" !!!!!!
    اما گنجشک توی اتاق فقط نگاش کرد....!!!!
    امروز دیدم گنجشک کوچولو پشت
    شیشه اتاقم "یخ زده"
    اون هیچوقت نفهمید ..............
    گنجشک توی اتاقم "چوبی" بود !
    حکایت بعضی ماهاست ..........
    خودمونو نابود میکنیم
    واسه "آدمای چوبی"
    کسانی که نه مارو میبینن.........
    نه صدامونو میشنوند..........
     
    سایه های بیداری و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  4. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏8/11/15
    ارسال ها:
    354
    تشکر شده:
    3,497
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    یکی از اصول توفیق در امور
    فراتر دیدن « شدن » است .

    « شدن » نوعی آفرینش است که در لحظه انجام می گیرد .
    اگر پیشینیان هراس از « شدن » داشتند
    اکنون ما دارای چنین قدرت نفوذی در همۀ زمینه ها نبودیم
    و می بایست پس از هزاران سال
    به همان برگ انجیر تعبیه شده در پس و پیش خود
    مباهات می کردیم .


    برای « شدن » نیاز به جسارت داریم
    و این جسارت وقتی در ما نهادینه می شود که
    عقلانیت را در فراتر دیدن ، تشویق
    و افق اندیشه را پیش رو ترسیم کنیم .
    اندیشه ای که می تواند به آفرینش یک جهان منجر شود .


    همانگونه که در اندیشۀ « کن فیکن » خداوندی شد .
    خواست که « باشد » و در لحظه « شد » .


    امروز یک پیشنهاد
    می تواند همان « شدن » را در پی داشته باشد .
    فقط کافیست فراتر ببینیم .


    همین .


    دوشنبه 8 بهمن ماه 97
     
    آخرین ویرایش: ‏28/1/19
    hadiis.، мσσηღ، *SAma* و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏8/11/15
    ارسال ها:
    354
    تشکر شده:
    3,497
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    داشته های ما منتظر نمی مانند که ما هر وقت دلمان خواست آنها را ورق بزنیم .
    یک وقت چشم باز می کنیم و می بینیم که
    همینطوری ورق خورده و به انتها رسیده است .


    باید همان دیشب که داشتیم کتاب قصه های خویش را می بستیم
    و نشانی نیز به عنوان نشانه لای آن می گذاشتیم
    که فردا شب از همانجا باقی قصه را پی بگیریم


    فکر این را می کردیم که :


    هیچ تضمینی برای فردا شب نیست
    چون لای کتاب قصۀ زندگی ما
    هیچ نشانی نگذاشته اند برای فردا شب .


    افسانۀ زندگی ما
    بدون نشانه ورق میخورد و به پایان می رسد
    و ما یارای بازگشت به صفحۀ نشانه ها را نداریم .


    کتاب زندگی ما
    وقتی بسته شد
    یعنی بسته شد
    و دیگر هرگز باز نمی شود
    حتی اگر هزار نشانه لای آن نشان کنیم .


    سه شنبه 9 بهمن ماه 97
     
    طناز*، hadiis.، мσσηღ و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏8/11/15
    ارسال ها:
    354
    تشکر شده:
    3,497
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    گویند : « حسن بصری » بالای منبر رفت .


    دقایقی چند بنشست و بدون هیچ سخنی از منبر فرود آمد .

    فردا نیز همین بود و پسین فردا .

    این برای مجلسیان گران آمد و علت را از « حسن » جویا شدند .

    گفت : کلام مرا فقط یک نفر می فهمد

    و آن هم در میان شما نبود .

    به همین دلیل سخنی نگفتم ،

    چون شما هرگز سخن مرا درک نخواهید کرد .

    پرسیدند آن شخص کیست ؟

    گفت : رابعه عدویه

    گفتند : آن عجوزه بیش از ما در نزد تو مقرب است ؟

    گفت : تقرب به فهم است که شما عاری از آن هستید .

    .......................

    امروز من نیز به منبر می روم تا چه پیش آید :


    تقریباً 10 سال است که در دنیای مجازی هستم .

    گزینۀ تشکر را 95 درصد برای مطلب میزنم و 5 درصد برای شخص .

    از گزینۀ تشکر حتی یک بار هم در تاپیک یا پستی که واقعیت و

    حقیقت مطلب برایم مبهم و پوشیده است ، استفاده نکرده ام .

    مثل پستها و تاپیکهای اخراج و « بن » که برایم مبهم بوده است .

    برای من اصلا مهم نیست که زیر پست من تشکری بزنند یا نه .

    چون من هر آنچه می نویسم برای همان یک نفری می نویسم که بفهمد .


    وگرنه :


    آهنی را که موریانه بخورد

    نتوان برد ازو به صیقل زنگ

    با سیه دل چه سود گفتن وعظ

    نرود میخ آهنین در سنگ


    در همین فروم 3 بار « بن » شدم و یک بار هم اخراج تمام عیار .

    در برخی فروم ها ، مدیر و مدیر ارشد بودم .

    فقط یک بار و برای یک نفر از گزینۀ اخراج استفاده کردم .

    آن هم به دلیل فحش و ناسزای ناموسی که به کاربری داده شد .

    البته پس از چند بار تذکر .


    در تمام این سالها و در چند فرومی که بودم ،

    فقط یک بار و برای یک نفر از گزینۀ « دنبال کردن » استفاده کردم

    که در پروفایلم مشخص است .


    در همین فروم ، کاربری را که زیر پست « بن » و اخراج من تشکر زده بود

    پس از بازگشت با روی گشاده پذیرفتم

    بدون اینکه به رویش بیاورم که : چه سلامی چه علیکی ؟

    و همان کاربر گزینۀ « دنبال کردن » را در مورد من زد

    و مرا جزو دنبال کنندگان خود قرار داد .

    اما هنوز امضای دنبال کردنش خشک نشده ، آن را حذف نمود .

    و جالب است که پست میزند : من از آدمهای دو رو بدم می آید .

    کاربر گرامی ! اگر ممکن است

    صفت « دو رویی » را برای من معنا کنید

    تا من نیز بفهمم « دو رویی » و منافق بودن یعنی چی ؟


    برای اینکه نشان بدهند من آدم بسیار منفوری هستم ،

    زیر همان پستهای « بن » و اخراج من ،

    نام کاربری جدید ساختند و با آن نامها تشکر زدند

    تا با سیاهی لشکر تشکر ، چنین وانمود کنند که خیلی منفورم .

    ما منفور . شما خوب . پس نشان دهید که خوب هستید .


    مرا « بن » کردند

    و سپس در پروفایلم هر آنچه میخواستند نثارم کردند

    بدون اینکه فرصت و جایگاهی برای دفاع داشته باشم .

    اما من هرگز حتی پس از بازگشتم نیز

    آن پیامها را از پروفایلم حذف نکردم .

    چون داوری و قضاوت در مورد دیگران را جایز ندانستم .


    هر کسی هر جایی ، منفور و یا محبوب عده ای دیگر است .

    همانطور که محبوبیت دلیل دارد ، منفور بودن نیز بی دلیل نیست .

    اما کمی به خود در آیینۀ خود بینی نگاه کنیم .

    ببینیم آیا حب و بغض از دیگران به سوی ما ساطع میشود ؟

    یا اینکه یکی از این دو گزینه و یا هر دو ، در ذات ما نهفته است ؟

    و اینکه چه کردیم و چه کرد که آن شخص ، محب ما شد یا منفور ما ؟

    اگر کار بدی در حق ما روا داشته شد ،

    آیا دلیلش عمل ما نبود که

    عکس العمل طرف مقابل را به سوی ما نشانه رفت ؟


    برویم و پستهای خود را یک بار دیگر باز بینی کنیم .

    ببینیم چند تا از پستهای ما واقعا به درد بخور و دارای بار مثبت بوده ؟

    همۀ تلاشمان این نباشد که نهان و آشکار یکی را بکوبیم و لهش

    کنیم و آن را نردبام ترقی و بقای ماندن و بودن خود کنیم .


    من به هیچ چیز معتقد نیستم

    اما شما خانم و آقای کاربر محترم

    که فقط امضای کاربری ات

    سورۀ بقره و 110 جلد بحارالانوار است و جانماز آب میکشی ،

    روانشناسی شخصیت شما

    شاید برای کسانی که همانند شما فکر میکنند

    و شخصیتش نیز همشکل شما ناپایدار است ، سخت باشد ،

    اما برای من بسیار سهل و آسان است .


    اگر به هیچ چیز اعتقاد ندارم

    حداقل به انسانیت معتقدم

    و همچنین به اصالت و هویت خودم .

    .....................

    در مثنوی مولانا داستانی هست به نام : ترک و درزی

    ( منظور مولانا بحث قومیت نیست )

    مولانا در آن داستان به این موضوع می پردازد که آدمی

    به هنگام خندیدن ؛ چشمهایش بادامی و کوچک میشود

    همانطور که در طول داستان می آید ، هر آنچه درزی می گوید

    برای آن ترک خنده دار است و با هر خنده

    که چشمهایش ریز و ریز تر می شود

    آن خیاط قسمتی از پارچه را قیچی میکند

    و زیر میز خود پنهان میکند .


    به دیگران آنقدر نخندیم که چشمهایمان ریز و ریزتر شود

    تا خیاطان دور و برمان از پارچۀ شخصیت ما ،

    هی تکه تکه ببُرند و زیر میز دو رویی خود بیندازند

    و یک وقت چشم باز کنیم و ببینیم که از پارچۀ شخصیتمان

    چیزی برای دوختن یک لباس شخصیتی برایمان نمانده است .

    خیاطان اطرافمان را بهتر بشناسیم

    و ببینیم آیا لباسی را که برای تن ما میدوزند

    قوارۀ تن ما هست یا نه ؟


    با دیگران بخندیم نه به دیگران و برای آنها احترام بگذاریم

    تا برایمان احترام بگذارند .


    گیریم که اون چند نفری را که دوست نداریم

    یک جوری زیر پایشان را صابون کشیدیم و کله پا کردیم

    با بقیۀ کسانی که امروز یا فردا می آیند چه کنیم ؟


    اگر امروز هدفمان منسوخ کردن دیگری است

    فقط یک دلیل دارد

    و آن ضعف منزلت و شخصیت ماست .


    اگر دیروز مرا سه بار « بن » کردند و اخراج

    فقط یک دلیل داشت

    که در مقابل استدلال منطقی و بینش من عاجز بودند

    و راهی جز حذف من نداشتند


    و اگر امروز ما نیز چشم به حذف دیگران دوخته باشیم

    عجز ما در مقابل شخصیت طرف مقابل است

    نه نشانۀ رشادت و فهم و درک و اندیشۀ ما .

    همین .


    سایه های بیداری

    پنجشنبه 18 بهمن ماه 97
     
    آخرین ویرایش: ‏7/2/19
    мσσηღ، اشک قلم، m naizar و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪

    تاریخ عضویت:
    ‏29/7/15
    ارسال ها:
    21,265
    تشکر شده:
    98,878
    امتیاز دستاورد:
    148
    جنسیت:
    مرد
    میگم استاد اگه بخوام نصف تشکر بزنم چیکار کنم :))
     
    мσσηღ، اشک قلم و سایه های بیداری از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏8/11/15
    ارسال ها:
    354
    تشکر شده:
    3,497
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    می گویم خدا بده برکت :D
    تشکر بزنید و نزنید ، ارادت کامل است @};-
    ما کلا قتاعت پیشه ایم
    به یک چهارم هم قانعیم :)):))
     
    мσσηღ، طناز* و m naizar از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪

    تاریخ عضویت:
    ‏29/7/15
    ارسال ها:
    21,265
    تشکر شده:
    98,878
    امتیاز دستاورد:
    148
    جنسیت:
    مرد
    پس بی رحمت 49.99درصد تشکر منو تو پرونده ثبت کنین اگه روزی به جایی رسیدین بتونم بیام سهم خواهی :))
     
    мσσηღ و سایه های بیداری از این پست تشکر کرده اند.
  10. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏8/11/15
    ارسال ها:
    354
    تشکر شده:
    3,497
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    آدمی هرگز به جایگاهی که می خواهد برسد ، نمیرسد .
    چون اولا حریص است و همینکه به جایگاهی رسید ، جایگاهی بالاتر طلب میکند .
    و اینکه آخرین جایگاهش نیز قبر است
    که آنهم به جبر نصیبش می شود ، نه به دلخواه . :d
     
    мσσηღ، طناز* و m naizar از این ارسال تشکر کرده اند.